(( 26 ))

1.5K 239 77
                                    

سر نایل رو که با هر ترمز تکون میخورد صاف کرد و به سمت پنجره برگشت...

موقع خروج از خونه هیچ فکر نمی کرد یک صدم اتفاقاتی که افتاد رو به چشم ببینه...

دیدن نایلی که از شدت مستی حتی نمیتونست درست راه بره و هر چند دقیقه یک بار صدای خنده های بلند و بامزش شنیده می شد، در مقایسه با نایلِ همیشه موقر و متین باعث تعجب شان بود و شان هم میدونست که این چیزی نیست که هرکسی شانس دیدنش رو داشته باشه...

نایل هوران واقعی...

از تاکسی پیاده شد و بعد از کل کل با نایل، که نمیخواست پیاده بشه و به نظر جای خواب مناسبی پیدا کرده بود، تونست اون رو به در خونه برسونه...

#کلیدات کجاست نایل؟؟

نایل چند ثانیه به چهره ی سوالی شان نگاه کرد و بعد خندید...

ابروهای بالا رفته ی شان چند لحظه ساکتش کرد اما دوباره با گرفتن انگشتش و اشاره به چهره ی شان خندید...

# نایل گوش کن

چند ضربه ی کوتاه به صورت نایل زد تا کمی هوشیار شه و دوباره سوالش رو تکرار کرد...

#کلیدات کو؟؟

چهره ی مثلا هوشیاری به خودش گرفت که بیشتر مایه ی خنده بود...

-نمیدونم

پیشونیشو خاروند و خندید...

-اصلا نگرفتمش

#فاک. پس چطور میخوای بری داخل؟

با کلافگی دستی بین موهاش کشید و چرخی زد تا نگاهی به اطراف بندازه و با دیدن گلدون تقریبا بزرگ لبخند عمیقی زد...

همه زیر گلدون هاشون یه کلید یدک دارن... ((نیونویس: نه!))

خم شد و گلدون رو کمی بلند کرد اما هیچ کلیدی ندید...

خواست چیزی بگه اما به گوش رسیدن صدای مهیبی، کلامش در نطفه خفه شد...

برگشت و با دیدن نایل که حتی بعد از زمین خوردن هم، دست از خنده برنداشته بود، آهی کشید...

دستش رو کشید و از روی زمین بلندش کرد...

#آخه مگه مجبوری اینقدر کوفت کنی؟

زیر لب غر زد و جمله ی بعدیشو بلند به نایل گفت و البته شک داشت که فهمیده باشه...

# مثل اینکه چاره ای ندارم. میریم خونه ی من.

نایل رو به طرف ماشین کشید و خداروشکر کرد که چیزی نخورده و میتونه رانندگی کنه...

________

شب قبل، شب عذاب آوری براش بود...

لویی به دلایلی تصمیم گرفته بود کل شب به جای خوابیدن، موزیک گوش کنه...

... cute baby ...Where stories live. Discover now