نمیتونستم این دو تا رو نذارم
___________________________________________
"خوش اومدید
زین سری برای مرد تکون داد...
دستش رو از جیبش خارج کرد و بعد از اتصال چند ثانیه ای با دستِ بالا مونده ی خلبان، دوباره دستش رو به جایی که بود برگردوند...
وارد هواپیمای شخصیش شد و درست سر جای همیشگیش نشست...
نیم نگاهی به لویی که بهش زل زده انداخت و بی توجه به اون به گوشیش زل زد...
پیشونیش میسوخت و دردش چشم هاش رو اذیت میکرد اما نمیخواست چیزی بروز بده...
سم و دو نفر دیگه از کنارش رد شدن و پشت سرش جای گرفتن...
دید که هری و لویی رو به روی هم نشستن و مشغول صحبت شدن...
توی دید ثانویه ش بودن...
نگاهش به دختر مهماندارِ ملبس در کت و دامن آبی کاربنی که بهش نزدیک میشد خورد...
"چیزی میل دارید؟
_فقط یه مسکن
دختر بلوند "چشم" گفت و دور شد...
پلک هاش رو روی هم گذاشت...
×اون با ما میاد
متوجهِ نزدیک شدنِ لویی نشده بود...
_چی میگی؟
جوری زمزمه کرد که انگار طرف مقابلش یک بچه ی کلافه کنندس و باید هر چه زودتر از دستش خلاص بشه...
لویی به پشت سرش، جایی که هری نشسته بود نگاه کرد و بعد از وارد کردنِ حجم زیادی از اکسیژن به ریه هاش به سمت زین برگشت...
ČTEŠ
... cute baby ...
Fanfikce━━━━━━●─────── ⇆ ㅤ◁ ❚❚ ▷ ㅤ↻ این بوک برای اولین بار یه بیبی واقعی رو نشون میده پس لطفا اگه علاقه ندارین نخونین*-*