(( 41 ))

1.9K 289 293
                                    

Ups! Tento obrázek porušuje naše pokyny k obsahu. Před publikováním ho, prosím, buď odstraň, nebo nahraď jiným.

نمیتونستم این دو تا رو نذارم

Ups! Tento obrázek porušuje naše pokyny k obsahu. Před publikováním ho, prosím, buď odstraň, nebo nahraď jiným.

نمیتونستم این دو تا رو نذارم

___________________________________________

"خوش اومدید

زین سری برای مرد تکون داد...

دستش رو از جیبش خارج کرد و بعد از اتصال چند ثانیه ای با دستِ بالا مونده ی خلبان، دوباره دستش رو به جایی که بود برگردوند...

وارد هواپیمای شخصیش شد و درست سر جای همیشگیش نشست...

نیم نگاهی به لویی که بهش زل زده انداخت و بی توجه به اون به گوشیش زل زد...

پیشونیش میسوخت و دردش چشم هاش رو اذیت میکرد اما نمیخواست چیزی بروز بده...

سم و دو نفر دیگه از کنارش رد شدن و پشت سرش جای گرفتن...

دید که هری و لویی رو به روی هم نشستن و مشغول صحبت شدن...

توی دید ثانویه ش بودن...

نگاهش به دختر مهماندارِ ملبس در کت و دامن آبی کاربنی که بهش نزدیک میشد خورد...

"چیزی میل دارید؟

_فقط یه مسکن

دختر بلوند "چشم" گفت و دور شد...

پلک هاش رو روی هم گذاشت...

×اون با ما میاد

متوجهِ نزدیک شدنِ لویی نشده بود...

_چی میگی؟

جوری زمزمه کرد که انگار طرف مقابلش یک بچه ی کلافه کنندس و باید هر چه زودتر از دستش خلاص بشه...

لویی به پشت سرش، جایی که هری نشسته بود نگاه کرد و بعد از وارد کردنِ حجم زیادی از اکسیژن به ریه هاش به سمت زین برگشت...

... cute baby ...Kde žijí příběhy. Začni objevovat