(( 1 ))

9.1K 689 679
                                    

گوشی مشکی رنگو کنار بالش گذاشت و به لیامی که طبق روال هر شب بعد از دقایقی به خیال اینکه ددیش خوابیده با یونیکرن بنفش و تدی بر سفیدش به اتاقش اومده بود تا تو بغل اون بخوابه خیره شد...

پستونک صورتی رنگش تو دهنش بود و موهای شکلاتی نرمش رو سینه زین پخش شده بود و برای اینکه عروسکاش ناراحت نشن اونارو هم روی سینه زین خوابونده بود و دستشو دورشون انداخته بود تا عروسکاش و ددیشو با هم داشته باشه...

منصرف از کنار گذاشتن گوشیش اونو برداشت و تو دوربین و حالت فیلمبرداریش رفت و روی صورت زیبای لیام که نرم تر از ابر بود نگه داشت تا اون لحظه رو ثبت کنه...
همونطور که فیلم رو ضبط میکرد دست آزادشو به سمت لبای لیام برد و اون پستونک کوچولوی دوست داشتنیو که از دیده شدن لبای لیام جلوگیری میکرد از بین لباش خارج کرد تا اون صورتیای آبنباتی هم توی تصویر باشن...

لبای غنچه شده ی لیام هنوزم دور پستونک فرضی حلقه بودن و مک های محکمی به هوا میزدن تا هر لحظه بیشتر دل زینو ببرن...

انگشت اشارشو جلو برد و بین لبای لیام گذاشت تا اون پسر به جای پستونک از دست رفتش که الان روی بالش کنار سر زینه اونو بمکه...

تکون های کوچیکی به انگشتش داد و به سمت بیرون کشیدش تا اخمای روی پیشونی لیام بیشتر شه...

انگشتشو از بین لبای لیام برداشت و ضربه کوچیکی به نوک بینیش زد هرچی زودتر بیدارش کنه و قبل از رفتن به آشپزخونه تیله های شکلاتی اونو ببینه...

با تکون خوردن پلکای لیام فیلمو قطع کرد و گوشیو روی تخت گذاشت...

لیامو کاملا روی تخت خوابوند تا بتونه روی صورتش خم شه...

روی چشمای خط شده از خنده ی لیامو بوسید و دستاشو بین موهای نرم پسرخوش اخلاقش برد...

_باید به ددی چی بگی بیبی؟؟

دست مشت شده لیام که در حال مالیدن چشم چپش بود از حرکت ایستاد و چشمای متعجب و گرد شدش به زین دوخته شد...

+صب بخیر؟؟

_صبح تو هم بخیر ولی منظورم این نبود بیبی...تو باید به ددی توضیح بدی که چرا دیشب تخت خودتو ترک کردی و اومدی پیش ددی خوابیدی...

چشمای گردشده لیام بین اعضای صورت زین میچرخید و ناتوان از ارائه بهونه ای -مثل هر روز- پلک های سریع میزد...

+اممم ددییی لیام میترسید

زین ابرویی بالا انداخت و سعی کرد جلوی خندیدنشو به خاطر این بهونه لیام بگیره و همچنان جدی باشه...

_لیام چرا باید از اون اتاق که پر از عروسکای مورد علاقشه و یه پنجره بزرگ داره بترسه؟

لبای صورتی لیام که حالت غنچه به خودش گرفته بود دل زینو آب میکرد و اشتیاقشو برای بوسیدنش بیشتر میکرد اما زین مرد روزای سخت بود پس بیشترین تلاششو میکرد تا به بازیش با پسر کوچولو ادامه بده...

... cute baby ...Where stories live. Discover now