★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part31

Start from the beginning
                                    

لان وانگجی به قسمت غربی محوطه نگاه کرد که با درخت های هلو پوشیده بود و بوی عطر هلو های تازه فضا رو پر کرده بود نگاه کرد و پرسید: "میخوای از درخت بالا بری؟"

جین یینگ لبخندی پت و پهن زد: "دقیقا!"

لان وانگجی: "_"

جین یینگ رو به روی لان وانگجی ایستاد و گفت: "چیزی شده؟"

لان وانگجی گفت: "آخرین باری که دیدم از درخت بالا رفتی نزدیک بود بیفتی!"

جین یینگ چشماشو گرد کرد: "منظورت بچگی هامونه؟ بی خیال وانگجی دیگه بزرگ شدم! و ضمنن اگر بیفتم لان وانگجی قدرتمند منو میگیره."

لان وانگجی :" هوم"

جین یینگ لبشو بالا داد و نوچی کرد و بعد درکسری از ثانیه دستشو جلو برد و سربند لان وانگجیو از پیشونی و موهاش جدا کرد‌ و بعضی از تارموهای لان وانگجی روی صورتش پراکنده شد.

چشمهای لان وانگجی گرد شد و گفت: "سربندم!"

جین یینگ گفت: "خودت گفتی نامزد یا همسر اجازه داره به این سربند دست بزنه..پس نگران نباش تو کار اشتباهی انجام ندادی."

بعد سربند رو دور تنه ی درخت پیچید و به کمک اون بالا رفت.
جنس سربند های قبیله ی گوسولان مرغوب و محکم بود و اصلا امکان نداشت پاره بشه..این سربندها اهمیت خاصی برای افراد قبیله ی گوسولان داشتن.

جین یینگ چند تا هلوی رسیده و خوش رنگ رو از شاخه ی درخت چید و بعد از درخت کمی که پایین تر اومد با خوشحالی گفت:" لان وانگجی دارم میااام."

لان وانگجی درست همون لحظه به سرعت دستاشو باز کرد و جین یینگی که خودشو از بالای درخت پایین انداخته بود محکم گرفت؛ جوری که جین یینگ حس کرد از شدت فشار دستای اون نفسش بند اومده.

جین یینگ گفت:" آه..لان وانگجی دارم خفه میشم."

لان وانگجی نفسشو آسوده بیرون داد و فشار دستاشو کم کرد و کنار گوش جین یینگ گفت:" دوباره کار خطرناک و به دور از عقلی انجام دادی!"

جین یینگ لبخندی زد و گفت:"میدونستم منو میگیری پس خطرناک نبود!"

بعد از آغوش لان وانگجی پایین اومد و سربندشو دوباره به دور پیشونی لان وانگجی بست و موهاشو مرتب کرد و بعد هلوی درشتی رو برداشت و با دست پاکش کرد و گازی بهش زد و بعد چشماش درخشید:"اومم..خیلی خوشمزه است! لان ژان توهم امتحان کن!"

و بعد هلویی رو به سمت لان وانگجی گرفت.
لان وانگجی نگاهی به هلو انداخت و بعد دست جین یینگ رو کشید و لباشو روی لبای جین یینگ قفل کرد و زبونشو روی لبهای جین یینگ که طعم هلو رو گرفته بودن کشید و گفت:" هوم..خوشمزه است."

جین یینگ دستشو روی دهنش گذاشت و صورتش از هلوی توی دستش صورتی تر شد! لان وانگجی همیشه اونو متحیر میکرد.

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Where stories live. Discover now