★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part21

Beginne am Anfang
                                    

لان وانگجی نگاهشو به سمت دیگه ای چرخوند و دیگه نتونست مقاومت کنه و گفت: "باشه..میام."

جین یینگ با خوشحالی از جاش بلند شد و دست لان وانگجیو گرفت و دنبال خودش برد.

لان وانگجی مثل یه مجسمه داشت دنبال جین یینگ کشیده میشد و حتی چندتا از شاگردها با تعجب به اونا نگاه کردن.

لان وانگجی اما ته دلش واقعا خوشحال بود که جین یینگ به فکر اون بوده و ازش خواسته باهاشون همراه شه.

وقتی اونها به بقیه رسیدن جین یینگ با صدای هیجان زده ای گفت: "خب من برگشتم..حالا میتونیم بریمم."

جیانگ هوان برگشت و در همین هین گفت: "حقته که بزنمت دختر خانم خیلی طو.."

هنوز حرفش تموم نشده بود که با دیدن لان وانگجی حرفش توی دهنش ماسید و دیگه چیزی نگفت.

نیه تای هم با دیدن لان وانگجی کلافه نفسو بیرون داد! اون میخواست با جین یینگ باشه و حالا این براش خیلی سخت شده بود تا بهش نزدیک بشه.

جین هو اما لبخندی زد و گفت: "خیلی خوب شد لان وانگجیو با خودت اوردی اون این اطرافو بهتر میشناسه."

سپس اونها همراه هم به سمت روستای یون رفتن.

****
روستای جین درست همونطور که اونها تصور میکردن روستای با صفا و زیبایی به نظر میرسید و البته کمی هم شلوغ و مملو از کشاورز ها و فروشنده های دوره گرد بود.

****روستای جین درست همونطور که اونها تصور میکردن روستای با صفا و زیبایی به نظر میرسید و البته کمی هم شلوغ و مملو از کشاورز ها و فروشنده های دوره گرد بود

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.

در تمام مسیر، لان وانگجی پشت سر جین یینگ راه میرفت و نیه تای نمیتونست به جین یینگ‌ نزدیک شه و این شرایط براش آزار دهنده بود.

جین یینگ بوی تند و خوشی رو احساس کرد و گفت: "این اطراف باید ماپو توفو* های خوش مزه ای سرو بشه! دلم میخواد امتحان کنم."

جیانگ هوان گفت:" اول باید به یه مسافر خونه بریم و اتاق رزرو کنیم و بعد بریم اینجا رو بگردیم و غذاهاشون رو امتحان کنیم"

لان وانگجی گفت:" من یه مسافر خونه این اطراف میشناسم."

جین یینگ گفت: "پس عالی شد..لان ژان مارو به اونجا ببر."

لان وانگجی اونها رو به مسافر خونه تمیز و کوچیکی هدایت کرد که خوشبختانه خیلی هم شلوغ نبود.
افراد حاضر توی مسافر خونه با دیدن اون تهذیبگر های جوان که لباس های گرون قیمت به تن داشتن متوجه شدن اونها از قبایل برتر تهذیبگری هستن و شروع به صحبت درمورد اونها کردن.

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt