جین هو متعجب پرسید:"اون اینجا نیست! منظورتون چیه اونجا نبود؟"
لان وانگجی خیلی زود متوجه شد جین یینگ اصلا توی مقر ابر نیست و از اونجا رفته!
اون از خطرات جنگلها و رودخونه های گوسولان بی خبر بود! مدت زمان طولانی بود که حملات روح خوار ها و حیوانات تسخیر شده گزارش میشد و افراد روستایی رو وحشت زده کرده بود؛حتی سه سال پیش شش نفر از تهذیبگر ها و مردم روستایی به دست همونا کشته شدن!
لان وانگجی بدون اینکه باقی حرفهای جین هو رو بشنوه به سرعت از اونجا رفت تا دنبال جین یینگ بگرده و امید وارد بود اتفاقی براش نیفتاده باشه.
یکی از دلایل اینکه قوانین گوسولان هم سختگیرانه تر شده بود همین بود و شاگرد های تازه وارد از این موضوع خبر نداشتن.
جین هو متعجب رفتن لان وانگجیو نگاه کرد و با خودش گفت شاید جین یینگ رفته همین اطراف و زود برمیگرده.
هرچند امید وار بود برادرش دوباره دردسر درست نکنه تا مجازات شه!
***
جین یینگ با بی خیالی بین درختای سر به فلک کشیده و بامبوهای سبز قدم میزد و بوی نم خاک رو تنفس میکرد.واقعا آب و هوای گوسولان فوق العاده بود!
اون به سختی تونسته بود محافظ هارو دور بزنه و به اینجا بیاد.واقعا نمیتونست چهار ساعت تمام اونجا زانو بزنه و هیچ کاری انجام نده!
در همین هین خرگوش سفیدی از جلوی بوت های طلایی جین یینگ عبور کرد.
جین یینگ لبخندی زد و گفت:"بالاخره اون موجودات پشمالو رو پیدا کردم!"
آروم پشت درختی پنهان شد و به خرگوش که داشت با سرعت زیادی گیاه های تازه رو میجوید و قورت میداد نگاه کرد و منتظر فرصت شد.
اما همینکه خواست به طرف خرگوش بره و بگیرتش دستاش اسیر دست قدرتمندی شد.
اون تقریبا ترسید و قدمی به عقب پرت شد و توی آغوش گرم و محکمی فرو رفت.
جین یینگ گردنشو چرخوند و بالا رو نگاه کرد و دوباره اون چشمای طلایی جلوی چشماش ظاهر شدن!
YOU ARE READING
♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡
Romance🦋𝐼 𝓌𝒶𝓈 𝒷𝑜𝓇𝓃 𝒻𝑜𝓇 𝒶 𝓇𝑒𝒶𝓈𝑜𝓃 🦋 [completed] 《وقتی هوانگوانگ جون و ایلینگ لائوزو در روز های اوج شکوهشون به دست تعلیم دیده هایی گمنام کشته میشن، روزگار چه تقدیری رو برای اون ها در نظر میگیره؟ آیا دوباره شانسی وجود خواهد داشت تا اون دو ب...
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part14
Start from the beginning