★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part10

Start from the beginning
                                    

جین یینگ نفسو کلافه بیرون داد و جواب داد: "بسیار خب الان میایم"

جین هو شمشیرش رو برداشت و لب زد:" بهتره بریم..میدونی که پدر خوشش نمیاد معطل بشه"

جین یینگ و جین هو شونه به شونه هم از اتاق جین هو بیرون اومدن و ندیمه ها و محافظ ها با دیدنشون تعظیم میکردن.

در هین راه رفتن جین یینگ با گوشای تیزش تونست صدای دوتا محافظ تازه وارد رو که زیاد این دور و رو ندیده بودنتشون بشنوه: "ولی جین ووشیان خیلی جذابه! اندامش از دخترا قشنگ تره..تازه آرایش کردنم دوست داره..توی تذهیبگری هم فوق العاده است! مایل بودم با یکی مثل اون ازدواج کنم فرقیم نداشت دختره یا پسر!"

در همین هین جین یینگ اخمی کرد و سر جاش ایستاد و با قدم های تند و عصبی به سمت اون محافظ بی ملاحظه رفت و یقشو توی چنگش گرفت و اونو محکم به دیوار کوبید و توی صورتش با پوزخندی بزرگ گفت: "که از من خوشت میاد؟ هوم؟؟ فکر نمیکنی داری گنده تر از دهنت حرف میزنی بچه؟ بهتره دیگه نگامم نکنی وگرنه میدونی من عاشق تیکه تیکه کردن آدمای هیز و بی چشم و رو هستم!"

گردن مرد رو اینقدر محکم فشار میداد که صورت محافظ کبود شده بود و برای نفس کشیدن تقلا میکرد.

اون یکی محافظ جلوی پای جین یینگ زانو زد و با التماس گفت: "خواهش میکنم ارباب جین! اون اشتباه بزرگی مرتکب شد قول میدم دیگه نزارم این اتفاق بیفته بهش رحم کنید..مادرش‌ مریضه و بهش نیاز داره."

جین یینگ با شنیدن این حرف نفس عمیقی کشید و مرد رو رها کرد که مرد روی زمین افتاد و جین یینگ بی هیچ حرفی پیرهن زر بافتشو مرتب کرد و به سمت برادرش که از چیزی خبر نداشت و متعجب نگاهش میکرد رفت و پچ زد: "خیلی خوب بریم! اونجوریم نگاه نکن چیز خاصی پیش نیومده."

جین هو نگاهشو برداشت و دیگه حرفی نزد، برادرش هرچقدر هم قانون شکن و سرکش بود بی دلیل کسیو توبیخ نمیکرد و بهش زور نمیگفت.

بالاخره اونها به قسمت فرماندهی کاخ تک شاخ طلایی سیدن و محافط ها درو براشون باز کردن.

جین لینگ پشت به اونها ایستاده بود و با مشاور هاش راجع به مسائل قبیله مشورت میکرد.

جین هو جلو رفت و گفت: "پدر ما اینجا هستیم."

جین لینگ به طرف اونها برگشت که جین هو و جین یینگ هردو ادای احترام کردن که جین لینگ به پسراش لبخندی محو زد، پسر های اون باهم خیلی فرق داشتن اما باهم متحد بودن؛ جینگ یینگ عاشق رقص و موسیقی و همین طور آرایش کردن و کادو گرفتن بود و خیلی بازیگوش و قانون شکن ولی زیرک و تند و تیز بود و جثه ی ریز تر و ظریف تری داشت، برعکس برادرش ملاحظه کار تر بود و به قوانین قبیلشون احترام میذاشت و سعی میکرد راه پدرشو دنبال کنه.

اما با این حال همیشه توی کاخ حرف از زیرکی جین یینگ بود تا جین هو! و هیچ وقت جین یینگ نفهمید چرا همه به اون توجه میکنن و میخوان ازش محافظت کنن! شاید بخاطر اتفاقی بود که برای مادرش افتاده بود.

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Where stories live. Discover now