★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part5

Start from the beginning
                                    

《وی ووشیان برگشته... برج‌ تک شاخ طلایی... در قلب سرزمین لانلینگ...》

و بعد اون صدای عجیب محو شد و همزمان لان شیچن چشم هاش رو باز کرد.

اون یک ندا از سمت بهشتی ها بود.
لان شیچن از جاش بلند شد و روی کلمات کوتاه اون ندا فکر کرد، وی ووشیان، برج تک شاخ طلایی، در قلب سرزمین لان لینگ؟
ناگهان متوجه منظور اون ندای آسمونی شد.

وی ووشیان قرار بود در قبیله ی لان لینگ جین متولد بشه! اونم درست در برج تک شاخ طلایی!

لان شیچن هنوز نمیدونست دقیقا قراره از کدوم خانواده متولد بشه و هنوز باید صبر میکرد.
اما حسی به اون میگفت زمانی که قراره این اتفاق بیفته خیلی دور نیست!

                                  ***

پنج‌ ماه از اون روز گذشت و لان شیچن و لان سیژوی دیواره های حفاظتی و تعداد محافظان رو در مقر ابر افزایش داده بودن.
حالا که وانگجی بزرگ تر شده بود نیاز باید بیش از پیش مراقبش میبودن.

اون روز به روز بیشتر شبیه لان وانگجی‌ میشد و بعضی شاگرد های قدیمی با بغض به اون نگاه میکردن، لان وانگجی کوچک علاقه ی زیادی به گرفتن شمشیر بیچن در دستش داشت اما لان شیچن معتقد بود هنوز برای اون زوده.

در یک روز آفتابی که همه سخت مشغول درس خوندن بودن، لان وانگجی کنار مادرش نشسته بود که براش قصه ای تعریف میکرد.

دو نفر از شاگرد های جوان دوان دوان به سمت حیاط جلویی مقر ابر دویدن و با هیجان گفتن: "اتفاق مبارکی افتاده! بالاخره دوران تاریکی به پایان میرسه!"

لان شو لان وانگجی رو به آغوش کشید و از جاش بلند شد. بلافاصله در اتاق سکوت باز شد و لان شیچن و لان سیژوی ازش خارج شدن و همه ی شاگردها با دیدن لان شیچن مرتب شده به صف ایستادن و ادای احترام کردن.

لان شیچن گفت: "لان هوان بهتره با صدای بلند اینجا صحبت نکنی"

شاگرد جوان سرخ شد و گفت: "خیلی معذرت میخوام ز وو جون! دیگه تکرار نمیشه"

لان سیژوی لبخندی زد و گفت: "خب، میخواید بگید چیشده یا نه؟ مشتاق شنیدنش هستیم"

یکی از شاگرد های جوان از آستین بلندش وکتور نامه* ای رو بیرون کشید و گفت: "ز وو جون این از طرف افراد قبیله ی لانلینگ جین به دست ما رسیده"

لان شیچن وکتور نامه رو از دست شاگرد جوان‌ گرفت و مشغول خوندنش شد.

شاگردهای قبیله ی لان هم با دیدن لبخند لان شیچن هنگام خوندن اون وکتور نامه که از طرف قبیله لانلینگ‌ جین رسیده بود بیشتر و بیشتر کنجکاو میشدن که چه اتفاقی مهمی افتاده.
لان شو درحالی که لان وانگجی تو بغلش بود جلو رفت و گفت: "ز وو جون چه اتفاقی افتاده؟"

لان شیچن بالاخره وکتور نامه رو بست و اون رو به دست لان سیژوی داد و گفت: "خبر رسیده به تازگی کودکی در قبیله ی لانلینگ جین متولد شده و اون فرزند دوم رییس قبیله ی جین هست و اونا قبایل تهذیبگر رو به مناسبت تولد اون پسر دعوت کردند"

با شنیدن این خبر همهمه ای در مقر ابر به پا شد که هیچ کس انتظارشو نداشت.

لان شیچن دست هاش رو بالا برد و گفت: "لطفا آرامش خودتون رو حفظ کنید، اونا برای چیز مهم‌ تری این پیغام رو فرستادن... اونا خواستن ون نینگ‌ شمشیر ارباب وی رو بیاره، به دلیل اینکه پنج ماه پیش به ارباب لینگ راجع به پیغامی که از آسمان ها به من رسیده بود گفتم، ممکنه این پسر وی ووشیانی باشه که خیلی وقته منتظرش هستیم و اگر اینطور باشه وظیفه ی قبایل تهذیبگر دو چندان میشه. پس نباید هیچ بی دقتی ای صورت بگیره"

لان وانگجی با چشم های درشت و بچگونه اش که بنظر میرسید حالت تعجبی ای داره به لان شیچن‌ نگاه میکرد که لان شیچن با لبخندی به سمتش رفت و دستشو روی موهای اون که حالا بلند تر شده بودن کشید و گفت: "مطمئنم این خبر تو رو بیشتر از همه ی ما خوشحال کرده وانگجی!"
_________________________________________

وکتور نامه یا طومار( به سبک چین باستان)

لطفا وت بدید و نظرتون رو راجع به رمان به اشتراک بذارید💮جلوتر که بریم داستان جالب تر هم میشه😁_________________________________________

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

لطفا وت بدید و نظرتون رو راجع به رمان به اشتراک بذارید💮
جلوتر که بریم داستان جالب تر هم میشه😁
_________________________________________

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Where stories live. Discover now