HoesJcock:
تی هنوزم دوستم داری؟😔Tea:
آره؟؟Jcock:
چقدر مطمئنی؟Tea:
کوک ما رسما کنار هم دیگه ایمJcock:
اوهوم. ولی مطمئنی که دوستم داری؟Tea:
البته بیبیTea:
بخاطر مهمونیه؟Jcock:
اگر اونجا بهم خیانت کنی چی؟😞Jimmy:
کجایید؟Tea:
بیرون خونه ی جنیJimmy:
و واقعا ایستادید اونجا و بهم پیام میدیدTea:
بیبیم یه فروپاشیو پشت سر گذاشت. اذیتش نکنTea:
چند دقیقه دیگه میریم داخلJimmy:
بیاید داخل دیگه نمیتونم تحمل کنمTea:
چیو بیبی؟Jimmy:
نمیدونم جونگی و نایئون تا الان رسیدن یا نهJimmy:
من با هوبیم و نمیتونم دیگه به غرغراش در مورد یونگز گوش بدم. کمکم کنیدNayeon:
اووووووووو🍵Jimmy:
یئونی کدوم گورستونی؟Nayeon:
زیبایی زمان میبره شیرینمNayeon:
حالا بهم بگو اونجا چه خبرهJimmy:
وقتی رسیدم هیچکی که میشناختم اینجا نبود و پس این شلکی اینجا ایستاده بودم
👁👄👁Jimmy:
تا اینکه هوبیو روی کاناپه دیدم ولی وقتی رفتم نزدیک تر دیدم یه دختری روی پاهاشهNayeon:
این هت...🤢Jimmy:
ولی هیچکس دیگه ایو نمیشناختم پس نشستم کنارشونJimmy:
ظاهر هوبی جوری بود که انگار خلاص شده و در حالی که دختره رو نادیده میگرفت مشغول حرف زدن با من شدJimmy:
و یه جایی دختره عصبی شد و یهویی شروع به بوسیدنش کردJimmy:
و اون اینطوری بود که....میتونی جا به جا شی؟ دارم با اون صحبت میکنم و دختره عصبی بود ولی تکون نخوردJimmy:
و بعد یونگی اومد داخل و یه جورایی هوبی واسه یه لحظه خفه خون گرفتNayeon:
🍵Jimmy:
یونگی خیلی ناز به نظر میومد. موهاشو فر کرده بود و برای یه بارم که شده لباس اور سایز نپوشیده بود بلکه یه یه لباس ابریشمی سفید و یه چوکر ست با لباسش و جین زاپ دار پوشیده بودNayeon:
یونگی😍Jimmy:
لنتی واقعا سلیقه خوبهNayeon:
آره. یونگی، هوبی، تی و کوک همشون نازنJimmy:
🗿🗿Jimmy:
به هر حال. هوبی هنوزم به هیچی واکنش نشون نمیداد و خیال کردم داره یه فروپاشی کوچیکو میگذرونهJimmy:
ولی بعدNayeon:
بعد؟😌🍵Jimmy:
بعد یاروی بی اهمیتو دیدNayeon:
که کیه؟Jimmy:
چانیولNayeon:
اونی که گند زد به فرشم😒😒Jimmy:
آره همونJimmy:
و اون کمر یونگی رو نگه داشته بود که این به هوسوک کمک کرد تا عقلش برگرده سر جاشNayeon:
😌🍵Jimmy:
و وقتی یونگز به هوبی نگاه کرد، هوبی دختره رو گرفت و بوسیدشJimmy:
دختره اینقدر خوشحال بود که رسما کامل سمتش چرخید و لگنشو روی بدنش میکشیدJimmy:
اینطوری بودم که سلام؟ من هنوزم اینجام. میفهمم ما هممون دیک میخوایم ولی نه اینقدر عاجزانهNayeon:
دخترم فقط از شانس استفاده کرد😔 واسش احترام قائلم چون هت داشت نادیده اش میگرفت و بعد برای اینکه کاری کنه یونگی حسودی کنه ازش استفاده کردJimmy:
که حقیقتا جواب داد چون یونگز وقتی این صحنه رو دید از حرکت ایستاد و چن مجبور شد قبل از اینکه دوباره راه بیفته تکونش بدهNayeon:
عق فقط باهم بخوابیدJimmy:
جدی نمیتونم بیشتر از این موافق باشمNayeon:
ذهنامون😍😍Jimmy:
وقتی یونگز و چن از اتاق رفتن بیرون هوبی بوسیدن دختره رو تمام کرد و بهش گفت گورشو گم کنهJimmy:
دختره گفت..خیلی خب میرم جنیو میبوسم که بهم حس خوبی میدهJimmy:
و هوبی گفت..خوش بگذره و دختره عصبی شد ولی رفتNayeon:
وایسا اون ملکه لیسا بود؟😍Jimmy:
گمونم؟Nayeon:
ذهنشو😍😍😍😍Jimmy:
هوبی از اون موقع تا حالا غر زدنو تمام نکردهJimmy:
"جسارت این یارو رو. بهش گفتم از یونگی دور بمونه. ذهن لعنتیش چیشو متوجه نمیشه؟" جدا چند ثانیه پیش اینو گفتTea:
منفجر شدJimmy:
نیاشسنتاشت.نط. تو کجاییTea:
بیرونJimmy:
میخواید بیاید یا با هوبی گیر افتادم؟Tea:
نمیدونم رفیقJimmy:
میدونید پاهای هوبی الان وسوه آمیز به نظر میانNayeon:
برو بشین رو پاش ملکهJimmy:
شاید بشینمTea:
حدس بزنید کی الان اومد داخل؟ خدای من ماJimmy:
عااااNayeon:
جیمین ذهنتو😍😍😍Jimmy:
میدونم مگه نه؟Nayeon:
جونگی و من الان با نازترین زوج برخورد کردیمJimmy:
خدای من کی؟Nayeon:
جینی و جونیJimmy:
عیوووNayeon:
داریم میایمJimmy:
بالاخره😍😍Nayeon:
😍😍😍****
سلام خوشگلا:)))
چطورید؟^^
YOU ARE READING
Colorless Rainbow ~|| Hopegi/Namjin/Vminkook Au Persian Translate
Fanfictionیونگی و هوسوک از هم متنفرن. واقعا متنفرن. تا زمانی که یونگی پیام ناشناسی دریافت میکنه. -- ꨄ ☼☽ نام: رنگین کمان بی رنگ ☼☽ کاپل: سپ. نامجین. ویمینکوک ☼☽ ژانر:تکستینگ، فلاف، انگست ☼☽writer: @sunkltten ☼☽cover by: @im_jonas