Thatboy🌹:
گزارش زندگیY:
بالاخرهThatboy🌹:
عووووووو دلت برام تنگ شده بود؟Y:
نهThatboy🌹:
دوست دارم بیبی بویY:
خفه شو و خبراتو بگوThatboy🌹:
خببب جیمین خیلی خوشحال به نظر نمیرسیدThatboy🌹:
یعنی اصلاThatboy🌹:
حرف نمیزد و وقتی بهش نزدیکتر شدم بهم زل زده بودThatboy🌹:
گفت باید حرف بزنیمThatboy🌹:
و من اینطوری بودم که باشهThatboy🌹:
و شروع کرد به حرف زدن راجع به اینکه باید بهم در مورد یونگی میگفت و فکر کرده بود مهم نیستY:
مهم نیست اها:)Thatboy🌹:
و من اینطوری بودم کهThatboy🌹:
یه جورایی هستThatboy🌹:
و بعد ازم پرسید که باید رابطه ی بینمونو ادامه بدیم یا نهThatboy🌹:
و میدونی که آدم بدی نیستمThatboy🌹:
ولی آدم خوبیم نیستم پس نگاهش کردمThatboy🌹:
و گفتم برای الان باید تمامش کنیمThatboy🌹:
واقعا میخواستم دوباره بدومThatboy🌹:
و اون اینطوری بود که اهThatboy🌹:
بعد اشک توی چشماش جمع شدY:
البته که شد:)Thatboy🌹:
و نمیدونستم باید چیکار کنمThatboy🌹:
و شونشو ناز کردم و گفتم شیشششش درست میشهY:
بذار حدس بزنم؛ گریه کرد؟Thatboy🌹:
ارهThatboy🌹:
پس من آروم خودمو عقب کشیدمThatboy🌹:
و شروع به دویدن کردمY:
در حالی که گریه میکرد اونجا تنها ولش کردی؟Thatboy🌹:
یهجوراییY:
🗿🗿🗿🗿🗿Thatboy🌹:
اماThatboy🌹:
حس بدی داشتمThatboy🌹:
چون ولش کردمThatboy🌹:
و برگشتمY:
عوو تو زیادی خوبیThatboy🌹:
و اون رفته بودThatboy🌹:
بهش زنگ زدم و جواب ندادThatboy🌹:
و بعدThatboy🌹:
دیدم که زیر یه درخت نشستهThatboy🌹:
و یه دختری کنارش بودThatboy🌹:
جیمین پایینو نگاه میکرد و دختره صورتشو لمس میکردThatboy🌹:
واقعا لمسش میکردThatboy🌹:
بینی و گونه هاشوThatboy🌹:
و جیمین کلافه شد چون یه جایی بهش گفت تمامش کنه ولی دختره ادامه دادThatboy🌹:
گیج بودمThatboy🌹:
میخواستم بگم متاسفم و پیشش بمونم ولی دختره جایی نمیرفت پس من دوباره رفتمY:
دختره رو میشناسی؟Thatboy🌹:
فکرکنم مال دانشگاه خودمونهThatboy🌹:
ولی هیچی ازش نمیدونمThatboy🌹:
درهرصورت حالا جیمین ازم متنفرهY:
فکر نمیکنم تنها کسی باشی که ازش متنفرهThatboy🌹:
آره ولی من ازش خوشم میادThatboy🌹:
ولی الان با کنارش بودن حس عجیبی دارمThatboy🌹:
عققق همش تقصیر یونگیهY:
چی؟Thatboy🌹:
اون دلیلیه که همش سردرگممY:
چرا؟Thatboy🌹:
صورتشThatboy🌹:
و خودشY:
اهThatboy🌹:
میرم دوش بگیرم و بعد بخوابمThatboy🌹:
فردا بهت پیام میدم تا درباره ی زندگیم بهت گزارش بدمY:
منتظرمThatboy🌹:
شوگا؟Y:
بله؟Thatboy🌹:
من حوصلتو سر میبرم؟Thatboy🌹:
گمونم خیلی حرف میزنمY:
نهY:
البته که نه هوبیY:
میتونی واسه ساعت ها باهام حرف بزنی و خسته نمیشمThatboy🌹:
اوه😶💘Thatboy🌹:
باشه💕Thatboy🌹:
دوست دارمY:
شب بخیر💕****
یونگی دیگه زیادی داره واسه هوسوک صافت میشه:(
YOU ARE READING
Colorless Rainbow ~|| Hopegi/Namjin/Vminkook Au Persian Translate
Fanfictionیونگی و هوسوک از هم متنفرن. واقعا متنفرن. تا زمانی که یونگی پیام ناشناسی دریافت میکنه. -- ꨄ ☼☽ نام: رنگین کمان بی رنگ ☼☽ کاپل: سپ. نامجین. ویمینکوک ☼☽ ژانر:تکستینگ، فلاف، انگست ☼☽writer: @sunkltten ☼☽cover by: @im_jonas