★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part65 (extra)

Beginne am Anfang
                                    

وی ووشیان دستشو دور بازوی لان وانگجی حلقه کرد و گفت:" بسیار خب بریم، حتما لان ژانم خسته است"

                              ***
توی سالنی که برای صرف شام و ناهار و صبحانه تدارک دیده شده بود؛ ردیفی از میز های کوچیک و چوبی وجود داشت که شاگرد ها بعد از به صدا دراومدن طبل به ترتیب وارد اینجا میشدن و چند نفر دیگه غذا رو سرو میکردن.
اونهایی که مقام های بالاترین داشتن با کمی فاصله از بقیه ی شاگرد ها و پشت میز های بزرگتری میشستن‌.
توی اون لحظه نسیم خنک بوی سوپ سبزیجات رو داخل فضای بزرگ غذا خوری پخش میکرد و شاگرد ها به مراتب مشغول خوردن میشدن...

وی ووشیان سعی میکرد تا جای ممکن بهترین رفتار رو داشته باشه، چون ریش سفید ها و بزرگتر های قبیله ی لان از اون به عنوان همسر رهبر تهذیبگرا و همچنین مشاور ارشد انتظار بالایی داشتن، هرچند لان شیچن با بقیه ی اونها متفاوت بود.
وی ووشیان قاشق رو داخل کاسه ی کوچیک سوپ فرو برد و اون رو به طرف دهانش برد، اما به محض چشیدن طعم سوپ حس کرد دلش پیچ میخوره، اون رو سر جاش برگردوند و درحالی که احساس خوبی نداشت از جاش بلند شد و بعد از تعظیم سرسری به بزرگترها از سالن خارج شد.
لان وانگجی متوجه ناخوشی اون شد و دنبالش رفت.
وی ووشیان پشت یه درخت روی زمین نشست و دستشو روی دهنش گذاشت، حالت تهوع بدی پیدا کرده بود و نمیدونست باید چیکار کنه.

ناگهان دستی روی شونش قرار گرفت :" وی یینگ؟ چیشده؟ حالت خوش نیست؟"

وی ووشیان سرش رو بلند کرد و دست لان وانگجیو گرفت و جواب داد:" یخورده حالم بد شد ولی حالا بهترم"

لان وانگجی با نوک انگشتاش گونشو به نرمی نوازش کرد و با لحنی مضطرب گفت:" رنگت پریده، میخوای برات جوشونده بیارم؟ حالتو بهتر میکنه"

وی ووشیان سرشو تکون داد و گفت:" پیشنهاد بدی نیست، ون نینگ با گیاه های دارویی به خوبی آشناعه ولی دوست ندارم تلخ باشه"

لان وانگجی گفت:" پس دوست داری شیرین باشه؟"

وی ووشیان:" نه تند باشه!"

لان وانگجی: "_"

                                 ***

وی ووشیان جوشونده ی داخل کاسه رو توی همون فضای بیرون نوشید و گفت:" هوم! خیلی خوبه، ممنون ون نینگ"

ون نینگ لبخندی زد و گفت:" خوشحالم مزش مورد پسندتون بود ارباب وی"

لان شیچن که تازه از راه رسیده بود پرسید:" حالتون بهتره ارباب وی؟"

وی ووشیان لبخندی زد و گفت:" معلومه! لان وانگجی حسابی مواظبمه و این جوشونده واقعا مثل یه معجزه است!"

لان وانگجی از کنار وی ووشیان بلند شد و گفت:" ون نینگ یه لحظه بیا میخوام باهات صحبت کنم"
و بعد از سر خم کردن به لان شیچن به راه افتاد.

ون نینگ از فرمانش اطاعت کرد و با لان وانگجی همراه شد..
بعد از مدتی قدم زدن لان وانگجی ایستاد و گفت:" میدونم مهارت های پزشکی خوبی داری، وی یینگ مدتیه خوب غذا نمیخوره، فقط طعم تند رو دوست داره با اینکه حرفی نمیزنه اما گاهی اوقات رنگش زرد میشه و حالت تهوع پیدا میکنه، میدونی مشکلش چیه؟"

ون نینگ برای یه مدت درنگ کرد و بعد از اون پاسخ داد:" راستش..راستش من یه فرضیه ای توی ذهنم دارم"

لان وانگجی گفت:" میتونی بیشتر توضیح بدی؟"

ون نینگ دستاشو گره زد و با متانت جواب داد:" هانگوانگ جون من هنوز از چیزی مطمئن نیستم ممکنه تشخیص من اشتباه باشه، گذر زمان همه چیز رو مشخص میکنه"

لان وانگجی سری تکون داد و دستهاشو پشت سرش برد و گفت:" میرم وی یینگ رو به جینگشی برگردونم تا استراحت کنه"

_________________________________________
اینم اولین پارت اکسترا چپتر❤
ادامه دارد...
کامنت فراموش نشه☆●☆

♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt