وی ووشیان دستشو دور بازوی لان وانگجی حلقه کرد و گفت:" بسیار خب بریم، حتما لان ژانم خسته است"
***
توی سالنی که برای صرف شام و ناهار و صبحانه تدارک دیده شده بود؛ ردیفی از میز های کوچیک و چوبی وجود داشت که شاگرد ها بعد از به صدا دراومدن طبل به ترتیب وارد اینجا میشدن و چند نفر دیگه غذا رو سرو میکردن.
اونهایی که مقام های بالاترین داشتن با کمی فاصله از بقیه ی شاگرد ها و پشت میز های بزرگتری میشستن.
توی اون لحظه نسیم خنک بوی سوپ سبزیجات رو داخل فضای بزرگ غذا خوری پخش میکرد و شاگرد ها به مراتب مشغول خوردن میشدن...وی ووشیان سعی میکرد تا جای ممکن بهترین رفتار رو داشته باشه، چون ریش سفید ها و بزرگتر های قبیله ی لان از اون به عنوان همسر رهبر تهذیبگرا و همچنین مشاور ارشد انتظار بالایی داشتن، هرچند لان شیچن با بقیه ی اونها متفاوت بود.
وی ووشیان قاشق رو داخل کاسه ی کوچیک سوپ فرو برد و اون رو به طرف دهانش برد، اما به محض چشیدن طعم سوپ حس کرد دلش پیچ میخوره، اون رو سر جاش برگردوند و درحالی که احساس خوبی نداشت از جاش بلند شد و بعد از تعظیم سرسری به بزرگترها از سالن خارج شد.
لان وانگجی متوجه ناخوشی اون شد و دنبالش رفت.
وی ووشیان پشت یه درخت روی زمین نشست و دستشو روی دهنش گذاشت، حالت تهوع بدی پیدا کرده بود و نمیدونست باید چیکار کنه.ناگهان دستی روی شونش قرار گرفت :" وی یینگ؟ چیشده؟ حالت خوش نیست؟"
وی ووشیان سرش رو بلند کرد و دست لان وانگجیو گرفت و جواب داد:" یخورده حالم بد شد ولی حالا بهترم"
لان وانگجی با نوک انگشتاش گونشو به نرمی نوازش کرد و با لحنی مضطرب گفت:" رنگت پریده، میخوای برات جوشونده بیارم؟ حالتو بهتر میکنه"
وی ووشیان سرشو تکون داد و گفت:" پیشنهاد بدی نیست، ون نینگ با گیاه های دارویی به خوبی آشناعه ولی دوست ندارم تلخ باشه"
لان وانگجی گفت:" پس دوست داری شیرین باشه؟"
وی ووشیان:" نه تند باشه!"
لان وانگجی: "_"
***
وی ووشیان جوشونده ی داخل کاسه رو توی همون فضای بیرون نوشید و گفت:" هوم! خیلی خوبه، ممنون ون نینگ"
ون نینگ لبخندی زد و گفت:" خوشحالم مزش مورد پسندتون بود ارباب وی"
لان شیچن که تازه از راه رسیده بود پرسید:" حالتون بهتره ارباب وی؟"
وی ووشیان لبخندی زد و گفت:" معلومه! لان وانگجی حسابی مواظبمه و این جوشونده واقعا مثل یه معجزه است!"
لان وانگجی از کنار وی ووشیان بلند شد و گفت:" ون نینگ یه لحظه بیا میخوام باهات صحبت کنم"
و بعد از سر خم کردن به لان شیچن به راه افتاد.ون نینگ از فرمانش اطاعت کرد و با لان وانگجی همراه شد..
بعد از مدتی قدم زدن لان وانگجی ایستاد و گفت:" میدونم مهارت های پزشکی خوبی داری، وی یینگ مدتیه خوب غذا نمیخوره، فقط طعم تند رو دوست داره با اینکه حرفی نمیزنه اما گاهی اوقات رنگش زرد میشه و حالت تهوع پیدا میکنه، میدونی مشکلش چیه؟"ون نینگ برای یه مدت درنگ کرد و بعد از اون پاسخ داد:" راستش..راستش من یه فرضیه ای توی ذهنم دارم"
لان وانگجی گفت:" میتونی بیشتر توضیح بدی؟"
ون نینگ دستاشو گره زد و با متانت جواب داد:" هانگوانگ جون من هنوز از چیزی مطمئن نیستم ممکنه تشخیص من اشتباه باشه، گذر زمان همه چیز رو مشخص میکنه"
لان وانگجی سری تکون داد و دستهاشو پشت سرش برد و گفت:" میرم وی یینگ رو به جینگشی برگردونم تا استراحت کنه"
_________________________________________
اینم اولین پارت اکسترا چپتر❤
ادامه دارد...
کامنت فراموش نشه☆●☆
![](https://img.wattpad.com/cover/248537913-288-k882875.jpg)
DU LIEST GERADE
♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡
Romantik🦋𝐼 𝓌𝒶𝓈 𝒷𝑜𝓇𝓃 𝒻𝑜𝓇 𝒶 𝓇𝑒𝒶𝓈𝑜𝓃 🦋 [completed] 《وقتی هوانگوانگ جون و ایلینگ لائوزو در روز های اوج شکوهشون به دست تعلیم دیده هایی گمنام کشته میشن، روزگار چه تقدیری رو برای اون ها در نظر میگیره؟ آیا دوباره شانسی وجود خواهد داشت تا اون دو ب...
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part65 (extra)
Beginne am Anfang