جیانگ چنگ دست هاش رو محکم تکون داد اما طلسم درون زنجیر فعال شد و دردی غیر قابل تحمل رو حس کرد، با این حال با صدایی بلند گفت: "تو! قبر خودتو کندی، اگر دستام باز بودن بهت نشون میدادم جسد کی قرار بود غذای موجودات جنگلی بشه!"
ژیهو لین نیشخندی زد و گفت: "بهتره کمی آروم باشین ارباب وان یین... کسی از شما نمیخواد بدونه جین هو کجاست؟"
همه با شنیدن این حرف سکوت اختیار کردن و ژیهو لین گفت: "خب مثل این که کنجکاوین بدونین، بسیار خب بهتون میگم! کسی که تمام اطلاعات و نقشه های قبایل دیگه رو از کاخ تک شاخ طلایی در اختیارمون قرار داد و مارو از آرایش نظامی و فنون جنگی مطلع کرد، تاحالا فکر نکردید ممکنه کی بوده باشه؟"
جین لینگ با ناباوری پرسید: "داری از چی حرف میزنی؟ چنین چیزی امکان نداره!"
ژیهو لین گفت: "جدی؟ پس کار کی میتونسته باشه؟ تا اونجایی که یادمه جین هو دست راست ارباب جین بوده و فقط اون میتونسته به تمام قسمت های مخفی قصر و اطلاعات مهم دسترسی داشته باشه، اون حتی دومین نفری بود که کمک بزرگی به من در بیرون کشوندن جین یینگ از کاخ تک شاخ طلایی کرد"
لین یونگ چهره هایی که مثل چندتا تیکه سنگ بهشون نگاه میکردن رو از نظر گذروند و گفت: "به زودی همه ی شما باید به ما اعلام وفاداری کنید، در غیر این صورت آینده خوبی در انتظار مردمتون نیست!"
رهبر قبیله ی شبنم سبز گفت: "ای بی همه چیزِ ساحره!"
لین یونگ خنجرش رو به دست گرفت و با نگاهی طوفانی و تاریک گفت: "ساحره؟ اینکه از شما قوی ترم معنیش اینه که یه ساحره ام؟ وقتی دیوارای مرکز فرماندهیتون از خون تک تک مردم بی گناه رنگین شد عواقبش پای خودتونه!"
بعد خنجرش رو بالا برد و درست لحظه ای که اون رو به سمت پایین هدایت میکرد صدای نواخته شدن فلوت در سرتاسر کوهستان شروع به اکو شدن کرد، خنجر به سرعت از دست لین یونگ کنده شد و باعث ایجاد خراش عمیقی روی دستش شد و داخل زمین فرو رفت.
لین یونگ درحالی که دست خون آلودش رو نگه داشته بود با نگاهی حیرت زده زمزمه کرد: "ایلینگ لائوزو؟"
بلافاصله صدای وی یینگ طنین انداز شد: "زیادی داشتی کری خوانی میکردی!"
جیانگ هوان با دیدن وی یینگ روی تپه، با اون لباس قرمز مشکی و موهایی که توی هوا موج میخوردن و فلوتی که توی دستش نگه داشته بود با خوشحالی گفت: "جین یینگ!"
YOU ARE READING
♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡
Romance🦋𝐼 𝓌𝒶𝓈 𝒷𝑜𝓇𝓃 𝒻𝑜𝓇 𝒶 𝓇𝑒𝒶𝓈𝑜𝓃 🦋 [completed] 《وقتی هوانگوانگ جون و ایلینگ لائوزو در روز های اوج شکوهشون به دست تعلیم دیده هایی گمنام کشته میشن، روزگار چه تقدیری رو برای اون ها در نظر میگیره؟ آیا دوباره شانسی وجود خواهد داشت تا اون دو ب...
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part57
Start from the beginning