Pretty Hurts [Harry Styles]

Par sheida_stories

48.3K 4.4K 117

"...من تنها بودم،توی حصاری که واسه خودم ساخته بودم زندانی شدم،وابسته به خودکشی بودم،من افسرده شدم،احساس افتضا... Plus

part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
part 33
part 34
part 35
part 36
part 37
part 38
part 39
part 40
part 41
part 42
part 43
part 44
part 45
part 46
part 47
part 48
part 49
part 50
part 51
part 52
part 53
part 54
part 55
part 56
part 57
part 58
part 59
part 60
part 61
part 62
part 63
part 64
part 66
part 67
part 68
part 69
part 70
part 71
part 72
part 73
part 74
part 75
part 76
part 77
part 78
part 79
part 80
part 81
part 82
part 83
part 84
part 85
part 86
last part/87

part 65

393 36 0
Par sheida_stories

ضربان قلبش بهترین صدایی بود که تا به حال فکرم رو مشغول کرده بود.
نسبت به این قلبی که داره می تپه حس قشنگی دارم.
تمام امیدم به این قلبی هست که صداش توی گوشهام میپیچه.
امدوارم که قلب منو حس کنه.
امیدوارم که صداهاشون با هم یکی بشه.
دیگه نمیتونم انکارش کنم.
حداقل از خودم انکارش نمیکنم.
دیگه نمیتونم بزارم همه ی حرفها تو دلم ته نشین بشه.
آخرش همه ی اینا لبریز میشه.
با خودم تکرار کردم.
_دوستت دارم،دیوانه وار دوستت دارم.
هری خودش رو عقب کشید و منو از خودش جدا کرد.
دو تا بازوهام رو گرفت و توی چشمام نگاه کرد.
_چیزی گفتی؟
_چی؟من؟!...خب نه...فقط...گفتم...گفتم که...
_امیلی؟چرا اینجوری شدی یهو؟خب چی گفتی؟
نه...
هنوز آماده نیستم،هنوز نمیتونم بزارم احساساتم ازم دور بشه.
_هیچی...فقط گفتم که منم دلم تنگ شده بود.
هری یه لبخند بزرگ زد و سرش رو به گوشم نزدیک کرد.
_میخوای بریم؟
یه لبخند از روی شیطنت توی صورتم پیدا شد.
_کجا؟
با اینکه نمیتونم صورتش رو ببینم ولی میتونم بگم که هنوز داره میخنده و لبخندش حتی بزرگ تر شده.
_یه جای خوب...
سرم رو عقب بردم و توی صورتش نگاه کردم و تن صدام رو بالاتر بردم.
_کجا میهوای ببری منو؟!
هری با کلافگی سرش رو چرخوند و به حرف زدن ادامه داد.
_به من اعتماد داری؟
سرم رو به علامت«آره»تکون دادم.
_از مهمونی دل میکنی؟با من میای؟!
لبخندم بزرگتر شد و صورتم پر از شیطنت شد.
_آره...به امتحانش می ارزه.
هری یه خنده ی بزرگ تحویلم داد و دستم رو گرفت.
_پس برن بریم تا دیر نشده...
به سرعت از بین جمعیت رد شدیم و به سمت در رفتیم.
جلوی در هری مدل و پلاک ماشین رو به نگهبان گفت و نگهبان رفت تا ماشین رو آماده کنه و ما هم با عجله ی زیاد کت هامون رو تنمون کردیم.

Continuer la Lecture

Vous Aimerez Aussi

129K 22.5K 13
"اون نيمه تاريكمو ديد و بهم گفت سياه رنگ مورد علاقشه"
189K 9K 20
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...
77.2K 15.3K 42
「 زمآن: پیدا کردنِ تو 」 「 فصل اول 」 「 کامل شده 」 ᯈ𝐀𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐓𝐇𝐄 𝐓𝐈𝐌𝐄 𝐬𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝐨𝐧𝐞: وقتی برای اولین بار بوسیدمش، گریه کرد! اون زمان فک...