Pretty Hurts [Harry Styles]

By sheida_stories

48.3K 4.4K 117

"...من تنها بودم،توی حصاری که واسه خودم ساخته بودم زندانی شدم،وابسته به خودکشی بودم،من افسرده شدم،احساس افتضا... More

part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
part 33
part 34
part 35
part 36
part 37
part 38
part 39
part 40
part 41
part 42
part 43
part 44
part 45
part 46
part 47
part 48
part 49
part 50
part 51
part 52
part 53
part 54
part 55
part 56
part 57
part 58
part 59
part 60
part 61
part 62
part 64
part 65
part 66
part 67
part 68
part 69
part 70
part 71
part 72
part 73
part 74
part 75
part 76
part 77
part 78
part 79
part 80
part 81
part 82
part 83
part 84
part 85
part 86
last part/87

part 63

415 34 0
By sheida_stories

.
I almost do-taylor swift
.
Oh we made quite a mess babe
It's probably better off this way
Ans I confess babe,in my dreams you're touching my face,and asking me if I want to try again with you
And I almost do
از ته دلم آرزو میکنم که ای کاش میتونستم تمام این هارو بهش بگم.
کاش میتونستم از رویاهام با اون واسش تعریف کنم.
کاش میتونستم بهش بگم که هر دفعه چقدر این حس قوی تر میشه.
فقط کاش میتونستم بهش ثابت کنم که چقدر هر دفعه بیشتر میخوامش.
I bet this time of night you're still up
I bet you're tired from a long hard week
I bet you're sitting on your chair by the window looking out at the city
And I HOPE sometimes you wonder about me
تمام این امید ها توی دلم جمع میشه و من نمیدونم تا کی میتونم تحمل کنم،نمیدونم تا کی میتونم جلوی خودم رو بگیرم و فریاد نزنم که دوستش دارم و امیدوارم هیچ وقت از دستش ندم.
_امیلی...چی به سرت اومده دختر؟دلت خیلی پره...
سرم رو‌ از رو شونه اش برداشتم و به حال زار خودم خندیدم.
_بهتره بگی چی به سرم نیومده...
بعد از چند ثانیه چشمام رو از زمین برداشتم و مظلومانه به هری نگه کردم.
_خیلی ضایس؟
_حتی نمیتونی فکرشو بکنی...یه چیی اونور تر از ضایع!
دوباره خندیدم و سرم رو از ذوی شونه ی هری گذاشتم.
خدای من...خیلی جالبه،این روزها خیلی میخندم...خیلی...
حتی وقتی به بدبختی هام فکر میکنم هم میخندم،در صورتی که قبلا فقط اشک میریختم...بالاخره به حرف اومدم و گذاشتم یه ذره سنگینی این فشار از روی دوشم برداشته بشه.
_هری؟تا حالا شده یه چیزی که حتی فکرشو نمیکردی بهت یه آرامش خاصی بده؟!
_نمیدونم...تو چی؟!
_آره...خیلی حس خوبی بهم میده،اعتراف میکنم اینقدر خوبه که نمیتونم حتی به از دادنش فکر کنم...فکر کنم خیلی دارم درگیر احساسات میشم،دوست دارم خیلی چیزا رو فریاد بزنم ولی میترسم،از اینکه از دستش بدم،از اینکه تنها بمونم میترسم،از بدون اون بودن میترسم،از اینکه واسه فکر کردن بهش عذاب وجدان داشته باشم میترسم...
هری یه نفس عمیق کشید و بعد چند ثانیه از جاش بلند شد،انگار میخواست بحثو عوض کنه(پسره ی یبس💩«شرمنده🙈» مثلا داشت بنده خدا درد و دل میکرد😒)
_امیلی پاشو بریم برقصیم،حوصلم سر رفت.(من جای امیلی بودم با آرنج میرفتم تو دهنش😲)
_نمیتونم،بلد نیستم...
_کاری نداره که،پاشو بهت یاد بدم...

Continue Reading

You'll Also Like

9.9K 947 27
گاهی وقتا فکر میکنی عشق تنها چیزیه که بهش نیاز داری و با تمام توانت سعی میکنی تا زنده ای عشق رو با چشمای خودت ببینی و وقتی یه نفرو پیدا میکنی که فکر...
4.3K 523 4
"از اینجا که نگاه می‌کنی،همه چیز آروم و زیبا کنار هم قرار گرفته،از این بالا همه چی سر جاشه،ولی از نزدیک،هیچی سر جاش نیست؛از دور همه چی عالی به نظر می...
7.1K 1.3K 23
هرچیزی در این جهان امکان گم‌شدن دارد، حتی خودش! جهان‌گمشده با جنگ، مرگ، خون، نفرت و کینه توام است. جهانی که در آن خبری از صلح نیست! اما، پیش‌بینی تما...
obsession By M

Fanfiction

991 170 9
جیسون سالها بود که از استلا خوشش میومد ، همیشه اونو زیر نظر داشت ، ازش محافظت میکرد ولی نمیتونست کاری انجام بده ، باید احساساتشو مخفی میکرد چون اون خ...