Pretty Hurts [Harry Styles]

By sheida_stories

48.3K 4.4K 117

"...من تنها بودم،توی حصاری که واسه خودم ساخته بودم زندانی شدم،وابسته به خودکشی بودم،من افسرده شدم،احساس افتضا... More

part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
part 33
part 34
part 35
part 36
part 37
part 38
part 39
part 40
part 41
part 42
part 43
part 44
part 45
part 46
part 47
part 48
part 49
part 50
part 51
part 52
part 53
part 54
part 55
part 56
part 57
part 58
part 59
part 61
part 62
part 63
part 64
part 65
part 66
part 67
part 68
part 69
part 70
part 71
part 72
part 73
part 74
part 75
part 76
part 77
part 78
part 79
part 80
part 81
part 82
part 83
part 84
part 85
part 86
last part/87

part 60

423 38 1
By sheida_stories

النور دستاش رو باز کرد و با آغوش باز به سمتم اومد.
_سلام به همگی...نگاه کنید کی اینجاست؟!؟! امیلی ،از این طرفها...
به سمتم اومد و دستاش رو دورم گذاشت و منو تو بقلش فشار داد.
صورتم رو به طرف گوشش بردم و یه چیزایی زمزمه کردم که فقط خودش بشنوه.
_النور...کار تو بود،نه؟!؟
_نگو که نمیدونی...هری رو بگم.
النور یه لبخند مرموز زد و قیافش مثل همیشه پر از شیطنت بود.
_باهوشیا...
چشمام رو وسش چرخوندم.
_بهت که گفته بودم نمیام،چرا مجبورم کردی؟
_اولا که گفتم مجبورت میکنم،دوما خودت میدونی،منم میدونم که این واست خیلی بهتره،پس دلیلی نداره مخالفت کنی.
واسه چند لحظه به دستام خیره شده بودم .
الان که بهش فکر میکنم خیلی مسخره به نظر میاد.ههه،لعنتی،تو این زندگی لعنتی من همه چیز مسخره هست،مسخره،مسخره،مسخره،همه چیز دور این کلمه میچرخه.
سرم رو بالا گرفتم و توی چشمای النور که داشت با شیطنت اما جدی من رو نگاه میکرد،خیره شدم.
دستام رو باز کردم و خیلی محکم بقلش کردم.
_مرسی که هستی،مرسی که اینقدر خوبی،مرسی که به فکرمی.
النور هم من رو بقل کرد،حتی محکم تر از خودم.
_امیلی حواست باشه که هر چقدر من بخوام کمکت کنم،این خودتی که باید خوب بشی،اگه خودت نخوای هیچ‌چیزی نمیتونه کمکت کنه...
النور یه نفس عمیق کشید و بعد صدایی که از پشت بلندگو اومد،حواس همه رو پرت کرد.النور من رو ول کرد و کنار من وایستاد.
به جاش هری که تا الان با یکم فاصله کنارم وایستاده بود،نزدیک تر اومد و دستام رو لمس کرد.
_خانم ها و آقایان،خیلی متشکرم از این که افتخار دادید و به این مهمونی اومدید...شاید زودتر از این متوجه شده باشید.اینجا علاوه بر دانش آموز ها بسیاری از دانشجو ها هم حضور دارن...حدود چند هفته پیش این دو تا آموزشگاه قرار دادی رو امضا کردند که از امروز به بعد یکی بشن و اسم جفتشون به اسم "بروک" متحد بشن.از امروز ممکنه کلاس ها بین دو ساختمون تقسیم بشه،پس تعجب نکنید.امیدوارم از مهمونی لذت ببرید.
هری از پشت دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و سرش رو به طرف گوشم آورد تا یه چیزی زمزمه کنه تما گرمی نفس هاش گردنم رو سوزوند و باعث شد بلند بلند بخندم.
_از این به بعد همیشه کنار همیم .به هم نزدیکیم.دیگه تنها نیستیم...

Continue Reading

You'll Also Like

61.1K 7.1K 87
‌کاپل اصلی: تهکوک|کاپل فرعی: سپ و مخفی جونگ کوک فریاد زد و دوباره گفت +من هیچ کاری نکردم، چرا هیچکدومتون حرفامو باور نمیکنید؟ چرا نمیزارید زندگی کنم؟...
9.9K 947 27
گاهی وقتا فکر میکنی عشق تنها چیزیه که بهش نیاز داری و با تمام توانت سعی میکنی تا زنده ای عشق رو با چشمای خودت ببینی و وقتی یه نفرو پیدا میکنی که فکر...
7.1K 1.3K 23
هرچیزی در این جهان امکان گم‌شدن دارد، حتی خودش! جهان‌گمشده با جنگ، مرگ، خون، نفرت و کینه توام است. جهانی که در آن خبری از صلح نیست! اما، پیش‌بینی تما...
16.5K 2K 9
پس از مرگ خانواده‌ی جئون، سرپرستی جونگ‌کوک یتیم رو عموش کیم تهیونگ قبول میکنه و توی پر قو بزرگش میکنه... اما چی میشه اگه جونگ کوک سعی در اغوا کردن ع...