Pretty Hurts [Harry Styles]

By sheida_stories

48.3K 4.4K 117

"...من تنها بودم،توی حصاری که واسه خودم ساخته بودم زندانی شدم،وابسته به خودکشی بودم،من افسرده شدم،احساس افتضا... More

part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
part 33
part 34
part 35
part 36
part 37
part 38
part 39
part 40
part 41
part 42
part 43
part 44
part 45
part 46
part 47
part 49
part 50
part 51
part 52
part 53
part 54
part 55
part 56
part 57
part 58
part 59
part 60
part 61
part 62
part 63
part 64
part 65
part 66
part 67
part 68
part 69
part 70
part 71
part 72
part 73
part 74
part 75
part 76
part 77
part 78
part 79
part 80
part 81
part 82
part 83
part 84
part 85
part 86
last part/87

part 48

428 39 0
By sheida_stories

پوستم به رنگ قرمز در اومده و از چهره ی هری معلوم بود که خیلی خودشو کنترل کرده تا نخنده،دارم با خودم کلنجار میرم که چی بگم؟!؟ من اصن باید حرفی بزنم!؟ یا ساکت و بی توجه ازش رد بشم!؟اگه این عصبانیت تو وجودم نبود،حتما موقعیت دوم رو انتخاب میکردم،ولی این خشم که توی وجودم داره فوران میکنه،نمیذاره درست فکر کنم و راه درست رو انتخاب کنم و وقتی فهمیدم که حساسیت نشون دادن و داد و هوار کردن همه چیو بد تر میکنه،خیلی دیر شده بود.
_هری، بس کن،من دیگه نمیتونم تحمل کنم،چند بار هم بهت گفته بودم،هر کاری میکنی بکن،فقط دست از سر من بردار،من اون کسی که تو فکر میکنی نیستم،لطفا همه چیو سخت تر نکن.
_امیلی! آروم باش،من قصدی نداشتم،نمیخواستم ناراحتت کنم.
_نه هری!این درست نیست!من تو ارتباط برقرار کردن با دیگران مشکل دارم و تو داری همه چیو بد تر میکنی...
خرفم نصفه موند وقتی سوفیا اومد تا مطمئن شه که حالم خوبه.
_امیلی!؟همه چی خوبه!؟
یه نفس عمیق کشیدم و رفتم تو کلاس،نه هیچ چیز خوب نیست،همه چی افتضاحه و من دارم از این موش و گربه بازی خسته میشم.
********
.
|یک ماه بعد|
.
یک ماه از آخرین باری که هری رو دیدم میگذره،سی روز از اون نوقعی که با چشمای متعجب داشت تمام حرکاتم رو دنبال میکرد،چهار هفته از اون روزی که داشتم مثل دیوونه ها هری رو سرزنش میکردم،همون روزی که سوفیا اومد و هری بی گناه ذو از فریاد های الکی من نجات داد،ولی من آرزو میکردم کاش نمیومد و میذاشت حداقل واسه چند دقیقه هم که شده چهره ی پر از سوال هری رو بیشتر تو ذهنم حک کنم.
_امیلی! میشه بیام تو؟!
آدری با همون مظلومیت همیشگی اون جلو و لبخند زد.
_آره عزیزم،بیا تو.
_این صبح زود واسه تو اومد...
یه پاکت داد دستم و با کنجکاوی توی کاغذ سرک کشید!
_چی نوشته؟!از طرف کیه؟چی میخواد؟
با صدای بلند شروع کردم به خوندن...
|خانم امیلی بردلی:
با عرض سلام،به اطلاع میرسانیم که روز یکشنبه ،در سالن بزرگ مراسمات مهمانی میان دوره برگزار می شود.
باعث افتخار ماست که در این مهمانی حظور داشته باشید و باعث درخشش مجلس شوید.
با تشکر-کالج بروک|

Continue Reading

You'll Also Like

obsession By M

Fanfiction

990 170 9
جیسون سالها بود که از استلا خوشش میومد ، همیشه اونو زیر نظر داشت ، ازش محافظت میکرد ولی نمیتونست کاری انجام بده ، باید احساساتشو مخفی میکرد چون اون خ...
116K 13.1K 49
تهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر می‌کرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر می‌کرد "...
22.2K 1K 8
بخش های اضافه شده در کتاب After ever happy چپتر اول حتما مطالعه بشه :)
4.3K 523 4
"از اینجا که نگاه می‌کنی،همه چیز آروم و زیبا کنار هم قرار گرفته،از این بالا همه چی سر جاشه،ولی از نزدیک،هیچی سر جاش نیست؛از دور همه چی عالی به نظر می...