Pretty Hurts [Harry Styles]

Autorstwa sheida_stories

48.3K 4.4K 117

"...من تنها بودم،توی حصاری که واسه خودم ساخته بودم زندانی شدم،وابسته به خودکشی بودم،من افسرده شدم،احساس افتضا... Więcej

part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 12
part 13
part14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
part 33
part 34
part 35
part 36
part 37
part 38
part 39
part 40
part 41
part 42
part 43
part 44
part 45
part 46
part 47
part 48
part 49
part 50
part 51
part 52
part 53
part 54
part 55
part 56
part 57
part 58
part 59
part 60
part 61
part 62
part 63
part 64
part 65
part 66
part 67
part 68
part 69
part 70
part 71
part 72
part 73
part 74
part 75
part 76
part 77
part 78
part 79
part 80
part 81
part 82
part 83
part 84
part 85
part 86
last part/87

part 11

757 76 8
Autorstwa sheida_stories

*فلش بک*
|دو سال قبل|
ویلیام یکی از همکلاسی هامه،خب بهتر بگم نزدیکترین پسر تو کل کلاس به من بود،همیشه منو خیلی خوب درک میکرد،همیشه ازم طرفداری میکرد،کسی بود که فکر میکردم میتونشتم واسه همیشه بهش تکیه کنم،میتونم بهش اعتماد کنم،هیچوقت حس تنهایی نمیکردم،این اخیرا ویلیام خیلی از قبل بهم نزدیکتر شده بودند بار باهم رفتیم بیرون،تو آخرین قرارمون که دیروز بود رفتیم پارک ، واسه همدیگه چند تا خاطره خنده دار تعریف کردیم،اینقده خندیدیم که دلمون درد گرفته بود و اشک از چشامون میومد،بعد از چند لحظه که آروم شدیم ویلیام با سه حالت نگران گفت که میخواد یه چیزی بهم بگه،ویل داشت من من میکرد،استرس تموم وجودمو پر کرده بود،فکر کردم حتما اتفاقی افتاده،ولی ویلیام خیلی شیرین بهم اعتراف کرد که دوستم داره،خیلی خوشحال بودم خب پسری که همیشه بهش اعتماد داشتم بهترین حس دنیا رو بهم داشت،خب نمیتونستم پنهونش کنم، منم خیلی دوستش داشتم ولی یه حسه بدی تو خونم میچرخید،قلبم به این حس مطمئن نبود،ازش میترسید،نمیدونست اینی که بهش میگن عشق این هست یا نه...

Czytaj Dalej

To Też Polubisz

1.6K 347 31
Sunflower, my eyes want you more than a melody la lumière: /ly.mjɛʁ/ در زبان فرانسوی به معنای: نور.
190K 9.1K 20
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...
2.8K 368 17
* من با اختلال ها و نقص هام توصيف نشدم ، بلكه اين زنده موندن و پيروز شدن بر مشكلاتمه كه من رو توصيف ميكنه * [Persian Translation] (Harry Styles A...
76.9K 9.5K 16
[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل می‌کنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «اله...