♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡

Von wangxian_dragon

72.4K 15.4K 3.1K

🦋𝐼 𝓌𝒶𝓈 𝒷𝑜𝓇𝓃 𝒻𝑜𝓇 𝒶 𝓇𝑒𝒶𝓈𝑜𝓃 🦋 [completed] 《وقتی هوانگوانگ جون و ایلینگ لائوزو در روز های اوج... Mehr

★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★ مقدمه
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part1
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part2
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part3
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part4
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part5
★𝐃𝐞𝐬𝐭𝐢𝐧𝐲★part6
★𝐃𝐞𝐬𝐭𝐢𝐧𝐲★part7
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part8
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part9
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part10
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part11
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part12
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part13
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part14
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part15
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part16
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part17
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part18
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part19
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part20
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part21
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part22
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part23
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part24
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part25
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part26
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part27
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part28
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part29
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part30
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part31
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part32
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part33
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part34
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part35
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part36
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part37
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part38
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part39
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part40
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part41
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part42
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part43
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part44
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part45
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part46
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part47
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part48
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part49
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part50
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part51
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part52
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part53
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part54
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part55
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part56
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part57
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part58
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part59
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part60
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part61
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part63
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part64
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part65 (extra)
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part66 (extra)
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part67 (extra)
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part68 (extra)
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part69 (extra)
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part70 (extra)
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part71 (extra)
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part72 (extra)
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part73 (extra)
tmm مهم

★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part62

888 196 85
Von wangxian_dragon

لطفا وت بزارید^^
_________________________________________

با بیان شدن هر کلمه توسط لان وانگجی رنگ از روی همه بیشتر میپرید و قطره های عرق روی صورتشون سر میخورد و پایین میومد.

لان شیچن دستشو روی چونش‌ گذاشت و درحالی که اون لبخند همیشگی رو به لب نداشت و چهرش جدی به نظر میرسید گفت:" ما از نیه هوایسانگ غافل شدیم! الان یادم افتاد موقعی که اون دونفر شکست خوردن نیه هوایسانگ بین ما نبود و انگار ناپدید شده بود"

رهبر فرقه ی یاقوت غضبناک پرسید:" اون حیله گر بد ذات کجا میتونه باشه؟"

وی یینگ به سنگریزه های روی زمین چشم دوخت و بعد از مدتی گفت:" مطمئنا اون هنوز اینجاست، اینجا یه جای سرد و خشکه نمیتونه تنها جایی بره"

ناگهان جیانگ هوان از بین جمعیت انگشت سبابشو به طرف صخره ها گرفت و گفت:" یکی اونجاست!"

سر همه به اون طرف چرخید و با دیدن مردی که به سرعت داشت از اونجا دور میشد مطمئن شدن اون خود نیه هوایسانگه.

وی ووشیان فلوتش رو توی دستش گرفت و مسمم گفت:"من میرم دنبالش"

لان وانگجی با صدای کنترل نشده ای گفت:" وی یینگ خطرناکه! صبر کن"

اما درست همون لحظه چندتا از جسد های بی جون روی زمین چشم هاشون رو باز کرد و به طرف اونها حمله ور شدن و راه لان وانگجی رو سد کردن.
لان وانگجی خشمگین شمشیرش رو از غلاف خارج کرد و به اون مرده های متحرک هجوم برد؛ نور آبی رنگ درخشانی از بیچن خارج میشد و بعد از برخورد به اونها به چند تکه تقسیمشون میکرد، ون نینگ هم که طلسم از روش برداشته شده بود به لان وانگجی پیوست تا مرده های متحرک رو از سر راه بردارن،
لان وانگجی تحت شرایطی نمیخواست اجازه بده وی یینگ با اون فریبکار تنها بِشه...

                                ***

وی ووشیان به جسم روباهیش تغییر شکل داد و به سرعت از بین صخره های فراوانی که بین راهش سبز شده بودن عبور میکرد و سعی میکرد رد نیه هوایسانگ رو گم نکنه، اما حس میکرد خیلی از اون عقب افتاده و تقریبا گمش کرده با این حال مستقیم مسیر رو به روش رو طی میکرد و بالاخره به معبدی کوهستانی که دیوارای سنگی با طرح قبیله ی چینگهه رو داشت رسید و به شکل انسانیش برگشت.
ابتدا مطمئن نبود نیه هوایسانگ اینجاست یا نه، اما توجهش به شئ که کمی دورتر روی زمین رها شده بود جلب شد؛ جلوتر رفت و با دیدن اون بادبزن اطمینان پیدا کرد که قطعا اون همینجاست!
نمیخواست بی گدار به آب بزنه پس نامرئی شد و از در نیمه باز معبد واردش شد ، نگاهش رو داخل فضای معبد چرخوند که با فانوس، نوارهای رنگی و مجسمه های الهه پوشونده شده بود.
سعی میکرد تا جای ممکن آروم نفس بکشه و همزمان دقت میکرد پشت ستون های سنگی و مجسمه ها چیزی پنهان نشده باشه.

از کنار شمع های خاموش عبور کرد که ناگهان صدایی در معبد پیچید و شمع ها بالافاصله شعله ور شدند.
وی یینگ متوجه شد این حقه است تا تمرکزش رو بهم بریزه، اون فلوتش رو جلوی دهانش گرفت و شروع به نواختن نوایی تند و ترسناک کرد‌.
از داخل فلوت توده های سیاه بیرون اومد و مثل مار روی زمین خزید و در آخر به سمت ستونی رفت و دور شخصی که اونجا پنهان بود پیچید و اون رو بیرون کشید.
نیه هوایسانگ توسط اون طلسم به طرف وی ووشیان کشونده شد و معلق روی هوا درست جلوی وی یینگ متوقف شد.

وی ووشیان یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:" به نظر میاد که دیگه نمیتونی فرار کنی"

نیه هوایسانگ با اون نگاه عجیبش که نمیشد چیزی ازش فهمید به وی ووشیان نگاه کرد و گفت:" حق با شماست فرمانده ایلینگ من در برابر قدرت شما و هانگوانگ جون شانسی ندارم"

وی ووشیان فلوتش رو توی دستش چرخوند و گفت:" خب حالا که اعتراف میکنی شکست خوردی میخوام چندتا سوال ازت بپرسم..اول چرا این جنایت رو انجام دادی؟"

نیه هوایسانگ فورا جواب داد:" فکر میکردم فردی به باهوشی شما دلیل کار منو متوجه بشه! شما کسانی بودید که تجارت رو با قبیله ی من کاهش دادید و دست به تحقیر من زدید و من رو ضعیف خطاب کردید"

وی ووشیان چشماشو باریک کرد و گفت:" ولی مگه این نقشه ی خودت نبود تا روح شمشیرِ اجدادت رو سرکوب کنی و نذاری کسی اونجا بره؟ اونم به قیمت تحقیر شدن خودت؟"

نیه هوایسانگ در جواب گفت:" حتی وقتی حقیقت آشکار شد باز هم به سخره گرفتن من ادامه دادید، حتی کم کم توسط اطرافیان خودم هم ترسو و بی عرضه خطاب شدم و توانایی هام نادیده گرفته شد، دیگه از این وضعیت خسته شده بودم"

وی ووشیان حرفشو کامل کرد:" و این برات بهانه ای شد تا من و هانگوانگ جون رو به کشتن بدی و بحران ایجاد کنی و سایه ی ترس رو روی سر مردم بندازی!"

نیه هوایسانگ به تایید حرفش گفت:" درسته ارباب وی، هیچ وقت نمیتونید تصور کنید وقتی هانگوانگ جونی که همه از خودش و قدرتش حساب میبردن جلوم زانو زده بود و التماس میکرد به شما کاری نداشته باشیم چه لذتی داشت!"

وی یینگ با شنیدن این حرف حلقه ی دستش رو به دور فلوتش تنگ تر کرد؛ طوری که نوک انگشتاش سفید شده بود، با چشمایی طوفانی به نیه هوایسانگ نگاه کرد و با صدایی که از خشم می لرزید گفت:" برو به جهنم نیه هوایسانگ"

بعد توده های سیاه به دور گردنش حلقه شدن و سعی در خفه کردن نیه هوایسانگ کردن.
نیه هوایسانگ نیشخندی زد و در آخرین لحظه وی ووشیان برگه ی زرد رنگی رو دید که از دست باز شده ی نیه هوایسانگ روی زمین افتاد و پشت بندش معبد شروع به لرزیدن کرد و زمین ترک برداشت.
وی یینگ تعادلش رو از دست داد و روی زمین افتاد و فلوتش از دستش رها شد.
از سقف دونه های گرد و غبار روی زمین میریخت و فانون های رنگی یکی پس از دیگری روی زمین می افتاد.

وقتی زمین لرزه قطع شد وی ووشیان از جاش بلند شد و به دنبال فلوتش گشت، اما متوجه شد نیه هوایسانگم اونجا نیست و توی این فاصله از اونجا رفته.

از حفره ای که داخل دیوار معبد ایجاد شده بود بیرون رفت و فریاد زد:" نیه هوایسااانگ!"

شخصی از پشت سر جوابش رو داد:" دنبال من میگشتید ارباب وی؟"

وی ووشیان برگشت و با دیدن نیه هوایسانگ که شمشیری توی دستش بود گفت:" پس این تکنیکی هست که یه ترسوی حقه باز ازش استفاده میکنه!"

بعد از اون خواست از جاش تکون بخوره اما فهمید پاهاش دوباره مثل اون موقع روی زمین چسبیدن!
وی ووشیان که شکه شده بود پرسید:" اون طلسم کار تو بود؟"

نیه هوایسانگ درحالی که تیغه ی شمشیر رو روی زمین میکشید و به وی ووشیان نزدیکتر میشد گفت:" درسته ارباب وی، بهتون که گفتم من رو خیلی دست کم گرفتید!"

وی ووشیان غرید:" الان میخوای چیکار کنی؟ من رو بکشی؟"

نیه هوایسانگ زیر سایه ی صخره ی بزرگ ایستاده بود و وی یینگ به سختی میتونست اون رو ببینه‌، اما به خوبی تشخیص داد که شمشیر بلند شد و داشت به طرف اون فرود میومد...
باز هم فریب نیه هوایسانگ رو خورده بود!
منتظر دردی که قرار بود متحمل شه محکم سرجاش ایستاد، اما به طرز باور نکردی دردی رو حس نکرد سرش رو بلند کرد و با دیدن انگشت های بلند و خوش فرمی که به دور تیغه ی شمشیر حلقه شده با خوشحالی گفت:" لان ژان! میدونستم بالاخره میای!"

نیه تای اما حالش خوب به نظر نمیرسید، با صدایی لرزون و بریده بریده گفت:ه..هانگوانگ جون!"

لان وانگجی دست دیگش رو دور نیه هوایسانگ حلقه کرد و با دست دیگه تیغه ی شمشمیر رو به راحتی خم کرد و روی زمین انداخت.

لان وانگجی کنار گوش نیه هوایسانگ گفت:" چرا دست از بلبل زبونی کشیدی؟!"

نیه هوایسانگ که احساس میکرد هر لحظه امکان داره قلبش سینشو بشکافه و بیرون بپره ملتمسانه گفت:" خ..خواهش میکنم ب..به من رحم کنید"

لان وانگجی با لحنی سرد که رگه هایی از نفرت توی موج میزد:" کشتن مردم بی گناه، جنایات پی در پی، ایجاد هرج و مرج و گرفتن وی یینگ از من! بهم بگو چرا نباید بکشمت؟"

نیه هوایسانگ آب دهنشو قورت داد و گفت:" ق..قول میدم کار اشتباه دیگه ای انجام ندم"

لان وانگجی گفت:" منو یاد جین گوانگ یائو میندازی دیگه قرار نیست به تو اعتماد کنم، بهت گفته بودم که یه روز با دستای خودم میکشمت!"

پس از اون پوزخندی به لب نشوند که به چهره ی خونسرد همیشگیش در تضاد بود و در کسری از ثانیه نیه هوایسانگ رو گرفت و با خودش به نقطه ی دورتری برد و همزمان طلسم از روی وی ووشیان برداشته شد و روی زمین افتاد، وی یینگ تونست نور آبی بیچن رو ببینه که روشن شد و بالافاصله صدای فریاد نیه هوایسانگ توی کوهستان طنین انداز و قطره های خون روی زمین پراکنده شد.

دقیقا همون وقت بود که دستهایی بازوهای وی یینگ رو گرفت و اون رو از روی زمین بلند کرد، وی یینگ برگشت و با دیدن نیه تای کمی متعجب شد ولی برای سپاسگزاری گفت:" خیلی ازت ممنونم"

لان وانگجی بعد از اینکه مطمئن شد کار نیه هوایسانگ تمومه از اونجا بیرون اومد؛ همچنان از بیچن قطرات خون روون بود و روی زمین می چکید.
لان وانگجی انگشت رو روی بدنه ی خالص و شفاف بیچن کشید و آلودگی ها از روی اون پاک شد.
وی ووشیان بالاخره دل به دریا زد و دوان دوان به طرف لان وانگجی رفت و با شتاب اون رو بغل گرفت و از گردنش آویزون شد، لان وانگجی فورا دستهاش رو دور کمر وی یینگ حلقه کرد تا از افتادن اون جلوگیری کنه.

وی ووشیان روی گونه ی لان وانگجی رو بوسید و لبخند بزرگی تحویلش داد و گفت:" ازت ممنونم لان ژان"

لان وانگجی سرش رو پایین انداخت و بالافاصله لاله ی گوش های سفیدش قرمز شد.

با شنیدن صدای نیه تای که وی ووشیان رو مورد خطاب قرار داده بود وی ووشیان حلقه ی دستهاش رو باز کرد و پایین پرید و گفت:" اوه فراموش کردم تو هنوز اینجایی!"

نیه تای که متاثر شده بود گفت:" اشکالی نداره، فقط میخواستم فلوتت رو بهت برگردونم روی زمین پیداش کردم"

وی ووشیان جلوتر رفت و سازش رو از نیه تای گرفت و ازش تشکر کرد، ولی بعدا که انگار چیزی یادش اومده باشه سوال کرد:" چه اتفاقی برای جین هو افتاد؟"

نیه تای گفت:" با طناب جادویی به یه صخره بستمش و افراد بی هوش رو داخل سیاهچال بردم اما باید برگردیم و راجع به اعمالشون حکم صادر کنیم"

وی ووشیان لحظه ای چهره ای جدی به خودش گرفت و گفت:" هوم..بحث از اعمال شد منم میخوام چیزیو ازت بپرسم نیه تای، تو درمورد نقشه های شیفوت (نیه هوایسانگ) چیزی میدونستی؟"

نیه تای مکثی کرد که وی ووشیان فلوتش رو با انگشت هاش چرخوند و ادامه داد:" پس اطلاع داشتی استادت میخواد چیکار کنه!"

نیه تای فورا جواب داد:" نه اونطوری که تو فکر میکنی نیست، من یه چیزایی از نقشش میدونستم اما فکر میکردم داره به نفع قبایل دیگه هم عمل میکنه و به قبیله ی نیلوفر سرخ کمک میکنه تا اینکه یه روز به اتاقش رفتم و متوجه شدم به چه جنایاتی دست زده و حتی نقشه ی قتل تو و لان..هانگوانگ جون رو کشیده و قراره عملیش کنه برای همین پیش شیفوم رفتم و باهاش مخالفت کردم اما اون دستور بازداشت و زندانی کردن من رو صادر کرد و بهم گفت اگر اسمی از اون ببرم جین یینگ رو زودتر از موعود میکشه..اما باور کنید من از کاری که انجام دادم پشیمونم و سعی کردم جبرانش کنم"

وی ووشیان نفس عمیقی کشید و گفت:" بسیار خب همه چیز رو متوجه شدم، همینکه سعی کردی اعمالت رو جبران کنی و بخاطر من جونتو به خطر انداختی یعنی از اعتماد کردن به نیه هوایسانگ پشیمون بودی پس این موضوع رو به فراموشی میسپریم"

نیه تای دستهاش رو جلو اورد و تعظیم کوتاهی کرد و گفت:" خیلی ازت ممنونم خوشحالم که من رو بخشیدی"

_"ارباب وی پیداتون کردیم"

وی ووشیان،لان وانگجی و نیه تای هرسه به سمتی که ون نینگ و تهذیبگرا داشتن به اونها نزدیک میشدن برگشتن.

جین لینگ به طرف پسرش رفت و گفت:" چه بلایی سر اون آب زیر کاه اومد؟"

وی ووشیان به لان وانگجی اشاره کرد و گفت:" لان ژان کارشو یسره کرد"

جین لینگ نفس عمیقی کشید که جیانگ چنگ جلو اومد و گفت:" بهت گفتم نگران وی یینگ نباش، اون همرو تا پای گور میبره ولی خودش سالم برمیگرده"

وی ووشیان نوچی کرد و گفت:" با وجود اینهمه سال اصلا عوض نشدی"

جیانگ چنگ گفت:" هی! من ازت خیلی بزرگترم پسرجون!"

وی ووشیان دستشو روی سینش گذاشت و گفت:" مهم سن روح و عقل انسان هاست نه سن جسمی!"

جیانگ چنگ دندون غروچه ای کرد که لان شیچن دستشو روی شونه های جیانگ چنگ گذاشت و خودش رو به اون نزدیکتر کرد و گفت:" بهتر نیست به جای جر و بحث پیروزیمون رو جشن بگیریم؟ به تهذیبگرای جوونتر نگاه کن اونها واقعا خوشحالن و روحیه گرفتن"

جیانگ چنگ که از برخورد نفس های لان شیچن به گردنش موهاش سیخ شده بود اون رو هول داد و انگار که کمی خجالت زده باشه پشت گردنش رو مالید و زیر لب گفت:" مرتیکه منحرف، دوتا داداش عین همن!"

جین لینگ که سعی میکرد شاگردهایی که با خوشحالی و بلند بلند حرف میزنن رو آروم کنه خطاب به لان وانگجی که تا الان ساکت ایستاده بود گفت:" داماد مارو ببین! چرا یه جا وایسادی؟ نباید الان به فکر آیندتون باشید؟"

وی ووشیان و لان وانگجی متعجب به جین لینگ نگاه کردن که جین لینگ دستشو روی پیشونیش گذاشت و با چشم هایی باریک ادامه داد:" چندسال دیگه میخواید نامزد بمونید؟ شماها باید هر چه زودتر ازدواج کنید و دوباره به جایگاه قبلیتون به عنوان رهبر تهذیبگرا و مشاور ارشد بگردید"

همه با شنیدن این حرف شروع به پچ پچ کردن و سر تایید تکون دادن.

وی ووشیان دستپاچه گفت:" آخه پدر..ام..ام.."

جیانگ هوان پوزخندی زد و گفت: هاها حتما عروس خانم خجالت میکشه"

وی ووشیان با تمسخر گفت:" از لان وانگجی بپرس اگر بحث خجالت کشیدن باشه من از همه بی حیا ترم"

رهبران قبایل با چشم هایی گرد شده بالا رو نگاه کردن و خودشون رو به کوچه علی چپ زدن و ترجیح دادن توی این بحث خانوادگی که داشت به جاهای باریک میکشید شرکت نکنن.

لان وانگجی زیر لب آروم ولی کلافه گفت:" وی یینگ!"

وی ووشیان به سختی جلو خندش رو گرفت و گفت:" خیلی خب.. خیلی خب متاسفم، حق با ارباب جینه"

در همین هین جیانگ هوان پرسید:" ارباب جین  تکلیف پسر اولتون جین هو چی میشه؟"

جین لینگ از بین دندون های کلیک شدش گفت:" بارها ذکر کردم اون دیگه پسر من نیست، گروهی رو میفرستیم اونجا تا اونهارو دستگیر کنن و جین هو رو به اینجا بیارن و توی دادگاه درمورد آیندش تصمیم گیری میکنیم"

جیانگ هوان ادای احترام کرد و عقب کشید که لان شیچن گفت:" وقتشه به قبایل خودمون برگردیم، باید اوضاع رو هر چه سریعتر سر و سامون بدیم توی این مدت ضرر و زیان زیادی به مردم و روستاها وارد شده که وظیفه داریم همرو از نو بسازیم"

رهبر فرقه ی شبنم گفت:" بعضی از قبایل به کمک نیاز دارن اما بیشتر از هرچیز باید رهبری داشته باشیم تا به امور کلی بپردازه"

لان شیچن گفت:" برای جشن ازدواج باید یک ماه ویگه صبر کنیم ارباب جین فعلا لان وانگجی با من میاد و بعد از بهتر شدن اوضاع تدارکات آماده میشه"

بعد همه بهم تعظیم کردن و وی ووشیان آهی کشید و به طرف لان وانگجی رفت و گفت:" مثل اینکه بازم یه مدت قراره همو نبینیم"

لان وانگجی:"هوم"

با اینکه جواب لان وانگجی مثل همیشه کوتاه بود اما وی یینگ تونست غم توی صداشو تشخیص بده خنده ی آرومی کرد و دست لان وانگجیو گرفت و گفت:" قول میدم زیاد طولانی نشه برات نامه مینویسم، تازه بعدش قراره باهم ازدواج کنیم و همیشه پیشت میمونم قول میدم"

لان وانگجی هم دست وی ووشیان رو فشرد و گفت:" پس اینبار زیر قولت نزن"

وی ووشیان روی پاشنه ی پاش ایستاد و با دست سر لان وانگجی رو پایین اورد و پیشونیش رو به لان وانگجی چسبوند و گفت:" اینبار با تمام وجودم قول میدم لان ژان"

لان وانگجی لبخند محوی زد که وی ووشیان فاصله بینشون رو پر کرد و لبهاشو روی لبهای لان وانگجی چسبوند.
با برخورد جسم سنگینی کنار پاهاشون وی ووشیان سریع از لان وانگجی جدا شد و با دیدن زیدیانی که توی دست جیانگ چنگ بود چشماش گرد شد که جیانگ چنگ گفت:" واقعا *بی حیا* کلمه ی خوبی برای توصیف توعه! جلوی بزرگترا و ریش سفیدا جای اینکاراس؟"

وی ووشیان پشت سر لان وانگجی پنهان میشد، با خودش گفت:" لان چیرن دومه قطعا خودشه"
_________________________________________
ادامه دارد...
کامنت و نظر فراموش نشه❤
پیشاپیش عیدتونم مبارک^^
_________________________________________

Weiterlesen

Das wird dir gefallen

318K 39.1K 52
Vkook [completed] -من از ماشینت سواری گرفتم کیم... -میتونستی با صاحبش انجام بدی جعون... ... -ازت خواستم بمونی... -اره ازم خواستی... اما قرار نیس خواس...
8.5K 2K 9
نام: Cut sleeves king (huang jiu lang) (پادشاه آستین بریده) ژانر: تاریخی، رومنس، اسمات تعداد چپتر: 7 تایپ: bjyx آپ: روزهای زوج آپ اصلی: چنل Yizhanla...
84.9K 1.4K 45
فیک هایی که عاشقشون میشی!
3.4K 958 24
عنوان فــــیک: ققنوس و پری دریایی کاپل: ییجان ژانــــر: کمدی، اسمات، تخیلی اپ اصلی: چنل UkiyoStory روزهای اپ: دوشنبه (بعد از اپ در چنل) تعداد قسمت‌ه...