"part 58"

3.2K 445 2.1K
                                    

مسئله ی مهمی وجود داره که فکر کنم طی فیک هیچکس متوجه‌ش نشد.
لطفاً لطفاً لطفاً بخونید!

زین از اول زندگی دچار جنون جوانی نبود...من قبلاً یه فلش بک به دوران نوجوونیش نوشتم(پونزده یا شونزده سالش بود)

یکی از همکلاسیاش میخواست اذیتش کنه ولی زین از خودش دفاع کرد(چنگالو فرو کرد تو شونش)مدرسه با جاناتان تماس میگیره و جاناتان بدترین بلای ممکن رو سر زین میاره.
جوری نابودش می‌کنه که زین دچار جنون شه.
یعنی این سرآغازش بوده!

تو دوره ی نوجوونی تا نوزده، بیست سالگیش خیلی شدت گرفته بود به صورتی که شما اگه برین یه سری به پارتای اول بزنین میبینین که زین خیلی بچگانه و عجیب رفتار می‌کنه.

وقتی با لیام آشنا شد شدتش خیلییی کمتر میشه(این یکی از دلایلیه که زین مدیون لیامه)

اما بعد از اینکه اون حرف ها رو می‌شنوه و همه چیز رو متوجه میشه جنونش پیشرفت می‌کنه.
اما نه مثل قبل...بیشتر از درون اذیتش می‌کنه.

برای همین خودکشی کرد و دوست داره همیشه مست باشه.
تا احساس نکنه.

کسی بهش اشاره نکرد...بوک داره تموم میشه.
گفتم خودم بگم بفهمین جریان چیه.

پارت:

قطرات روون اب، از بین موهای پرکلاغی رنگش می‌گذشت...

آب، خستگی و کسالت بار شده از شب قبل رو همراه با خودش می‌شست و تازگی رو جایگزین حال و هوای گرفته‌ش میکرد.

نفس عمیقی کشید و دست هاش رو از ابتدای قفسه سینه‌ تا پهلو هاش کشید.

کمر دردناکش رو بین انگشت هاش فشرد و تمام تلاشش رو برای ماساژ دادن سرشونه ها و کتفش به کار گرفت.

به قدری بد خوابیده بود که به علاوه ی گردن؛ کمر، کتف و مچ دست هاش به شدت درد کنه و با هر خم و راست شدن فریادش بالا بره.

به طور کامل شب قبل رو به یاد نداشت اما تصاویر مات و کمرنگی که افسار افکار رو در دست گرفته بودن، وادارش میکردن ساعت ها به گوشه ای خیره شه و در فکر فرو بره.

بعد از چند ثانیه، زمانی که به نتیجه ای نمی‌رسید منگ پلک میزد و خواب‌آلود چشم هاش رو ماساژ می‌داد.

تنها چیزی که به یاد داشت چند فعالیت کوچک اما عجیب و غیر منتظره بود.

به عنوان مثال...

NOBODY [Z.M] [L.S] [Completed]Where stories live. Discover now