پلک هاش به دلیل نور ساطع از پنجره ی اتاق، داغ شده و هر لحظه به هوشیاری نزدیک تر میشد.
امروز هم برخلاف میلش نفس میکشید.
چیز جدیدی نیست، در این دوازده سال اخیر ذهنش از کلمه ی مرگ پر شده بود.بدن برای مرگ در تار و پود پایداریِ زندگی تقلا میکرد؛ جدل دردناکی بود.
با حس لب های گرم و مرطوبی که معصومانه گونهش رو میبوسیدند، لبخند محوی روی لب هاش شکل گرفت.
بوی خوش بیکن و پنکیک با قهوه تلخ مخلوط شده و خبر های خوبی میداد.
به لطف عادت ناپسندش همیشه در نصف شب، لحاف رو کنار میزد و در صبح با لرز تن برهنه اش از خواب بیدار میشد اما این بار نه...
لحاف، روی تنش قرار گرفته بود و کیسه آب گرم رو در زیر شکمش احساس میکرد.در یکی، دو هفته اخیر با مقداری قهوه و تست هوشیار بود.
از سرما یخ میزد و دست ها با زخم های سر باز به حال خودشون رها میشدن.
در نصف شب به وسیله ی کابوس ها بیدار شده و با چشم های اشکی به جای خالی کنارش خیره میشد...در سمت چپ تخت، جایی که همیشه تن ظریف و نیمه برهنه ی دلبرش رو در خودش جای میداد.
یک هفته بود، اما مثل سال گذشت.
هرچند که حالا با وجود زین خیلی چیز ها در نظم و زیبایی پیش میرفت.
خونه ی مرده ی لیام، رنگ گرفته و تکه ای از زندگی رو به نمایش میذاشت.زین بعد از بوسیدن سومین کبودی چهره ی مرد، لب هاش رو روی زخم پیشونیش قرار داد و در این حین مشغول نوازش موهای کوتاه شدهش شد.
موهایی که شب قبل توسط اون احمق به تمام معنا مجددا تراشیده شده بودن.
چه خصومتی با اون ابریشم ها داشت؟_نباید تو حموم تنهات میذاشتم لیوم.
روی پوست آسیب دیده ی دلبرش زمزمه کرد و لمس های لطیفش رو از شقیقه ها به گردن کبود و بعد سر شونه های عضلانی اش انتقال داد.
کبودی و گزیدگی ها به وسیله ی کرمی مرطوب شده و این زودتر به التیامش کمک میکرد.
لیام که دور از جلب توجه زین، از بوسه ها و نوازش ها لذت میبرد طی یک حرکت ناگهانی یکی از دست هاش رو زیر باسن و دومین دستش رو دور کمر باریکش حلقه کرد.
با شیطنت ذاتی، پسر رو در آغوشش انداخت و بی توجه به چشم های کُپ کرده و بامزه اش، اون رو به تن برهنه ی خودش فشرد.
با حس ضربان بالا رفته ی قلب پسر و قفسه ی سینه ای که تند تند بالا و پایین میشد، لبخند محوی روی لب هاش شکل گرفت.
قفسه سینه ی پسر کوچکتر به سینهش کوبیده میشد.
ضربان قلبش به راحتی از روی پوست برهنهش احساس میشد.
اون صورت داغ شده ای که در گودی گردنش قرار داشت و خجالت زدگیش رو فریاد میزد.
YOU ARE READING
NOBODY [Z.M] [L.S] [Completed]
Romanceبه کثیف ترین مقدس،یعنی عشق...قسم میخورم که دوستش دارم. اندازه ی تمام قطرات اشکی که مسبب رها شدنش بود،دوستش دارم. اندازه ی تمام ترک های روی قلبم دوستش دارم. اندازه ی تمام التماس هایی که برای دوست داشته شدن به خرج دادم؛ دوستش دارم. نه مرد...منو سرزنش...