"part 35"

3.1K 481 1.4K
                                    

با چشم های سرد و بیروحش به دیوار روبروش خیره بود و از شیشه ی ودکای بین انگشت های کشیده‌ش مینوشید.

درحالی که پسر ظریف و شکننده‌ش با بدن برهنه و پر از لاوبایت،درحال گریه کردن بود.

صدای زجه ی خفه‌ش تا طبقه ی پایین میومد و این لیام رو عذاب میداد.

"حالا به خواستت رسیدی و اون پسر رو مثل آدامس جویده شده تف کردی...پس چرا غمگینی؟"

چرا غمگین بود؟

پلک هاش رو روی هم قرار داد.

"خب منظورم اینه که...مگه کسیو دارم که ترکم کنه؟من فقط تو و لوییو دارم و بیشتر از خودم بهتون اعتماد دارم...شما قرار نیست منو ترک کنین یا چه میدونم...بازیم بدین!"

"خدای من لیام...اگه یه احمق بودم فکر میکردم فقط بخاطر بدنم باهامی!"

"دلم براشون میسوزه...اونا هیچکسی ندارن تا دوستشون داشته باشه اما من یه دونه دارم و بخاطرش هر شب از مسیح تشکر میکنم."

"چند بار باید بهت اعتراف کنم لیوم؟من خیلی دوستت دارم..."

"خیلی دوست دارم..."

صدای بم اون پسر درحال خوردن تک تک نقاط روحش بود.
عذاب وجدان...
قلب لیام رو مچاله میکرد.

لیام پسر پاک معصومش رو هرزه خطاب کرد.
در صورتی که اون گناهی نکرده بود،تنها گناهش عاشق بودن بود.

لیام میتونست براش شب بیاد موندنی ای رو بسازه و بعد از چند هفته با جمله ی"ما به درد هم نمی‌خوریم زین"به این رابطه ی پوچ خاتمه بده.

اما چیکار کرد؟به وحشیانه ترین حالت ممکن پسر رو بفاک داد و متاسفانه،این شباهت زیادی به تجا...

نه،اون تجاوز نبود،زین خودش اینو میخواست!
لیام از همسال های آدرین نیست...

"لیام...میشه بقیه شو رو بزاریم برای یه وقت دیگ‍..."

"...چی می-مگی آخه...ول-اه...ولم کن لیام...برو کنار!"

شاید هم...

نه...لیام مثل آدرین نیست!

یک هفته ای میشد که درحال کلنجار رفتن با خودش بود و احساسات عجیب و داغونش که از اون جنگ بی پایان نشات می‌گرفت،درحال خوردن مغزش بود.

تمام مدت ترس از وابسته شدن به اون کیتن رو داشت...
میترسید عاشق شه‌‌‌.
وابسته شه.

میترسید،درست زمانی که همه چی درخشان و ملایم پیش میره،زین عقب بکشه.

همیشه همینه؛
زمانی که بدست میارن ترکت میکنن.

براشون تکراری میشی‌؛میشی همون آدامسی که به مرور زمان تلخ میشه و مزه‌ش رو از دست میده.

NOBODY [Z.M] [L.S] [Completed]Where stories live. Discover now