"part 30"

2.7K 466 821
                                    

_زین دیگه بهم اهمیت نمیده...همش تقصیر اون خرسه عوضیه!

لویی حین غرغر کردن،شوت ضعیفی به قوطی خالیه نوشابه ای زد و دست هاش رو توی جیب هودی زرد رنگش مخفی کرد.

همیشه به این فکر میکرد که امکان داره روزی رابطه ی طلایی و ابیه معصومانشون خراب شه اما هیچ وقت حدس نمیزد که باعث و بانیه سرد شدن اون رابطه ی گرم،دوست پسر زین باشه.

+اره لویی میدونم چون هر وقت که زین برات وقت نداره،میای پیش من.

نیک با چشم غره ای زمزمه کرد و دستی به موهای قرمزش کشید.
زمزمه ی ارومی که امکان نداشت به گوش پسر کناریش برسه...

_بیخیال رفیق،از تو چه خبر...اون دختره ی تیتیش مامانیو بفاک دادی؟

لویی بعد از دیدن حالت پکر‌ نیک،دستش رو روی شونه ی پهن پسر انداخت و با لحن سرخوشی بحث رایلی رو وسط کشید.

نیک پسر خوبی بود و از نظر لویی،رایلی لیاقت این پسر خوش قلب رو نداشت.
اغراق نمیکرد،نیک همیشه بدون منت برای لویی وقت میذاشت و هر چیزی که نیاز داشت،از یه حساب کتاب ساده تا قرض گرفتن تلفن اضافه اش رو برطرف میکرد.

برعکس اون دختر که حتی به برادر خودش هم رحم نمیکرد و با نیش تیز و تندی که داشت،زین رو اذیت میکرد.

+دو هفته ای میشه که تموم کردیم...

لویی با شنیدن حرف نیک لبخند گشادی زد و پسر رو به خودش فشرد.

_افرین من بهت افتخار میکنم...اصلا خوب کاری کردی...داداشه من لیاقت یه دختر مهربون و خوش قلب رو داره نه اون زنیکه ی مار.

لویی با لحن افتخار افرینی مخاطب به پسر گفت و چند ضربه ی برادرانه روی شونه اش فرود اورد.

پسر کله هویجی لبخند محوی زد و نامحسوس دست لویی رو بوسید.
بیشتر شبیه برخورد لب هاش با دست لویی بود اما خب...خودش این رو یه بوسه حساب میکرد.

+و تو؟

_دو ساعته دیگه سر یه قرارم بچ.

لویی با لبخند بزرگی که با یادآوری اون پسر هات چشم سبز،روی لب هاش شکل گرفته بود،گفت و با شوق توی چشم هاش به نیک خیره شد.

اما اینطور که معلوم بود،نیک زیاد از این موضوع خوشحال نبود!

+قرار؟!

با چشم های درشت شده اش زمزمه کرد.

_اره میدونم بهم نمیاد دنبال روابط عاطفی باشم ولی منم ادمم خب.

نیک با شنیدن حرف های لویی بهت زده از حرکت ایستاد و با چشم های درشت شده اش به لویی خیره شد.

لویی با دیدن مکث بلند پسر متقابلا ایستاد و با نگاه سوالی ای به نیک خیره شد.

واکنش نیک عجیب و کمی...کمی ترسناک بود!

NOBODY [Z.M] [L.S] [Completed]Kde žijí příběhy. Začni objevovat