_زین دیگه بهم اهمیت نمیده...همش تقصیر اون خرسه عوضیه!
لویی حین غرغر کردن،شوت ضعیفی به قوطی خالیه نوشابه ای زد و دست هاش رو توی جیب هودی زرد رنگش مخفی کرد.
همیشه به این فکر میکرد که امکان داره روزی رابطه ی طلایی و ابیه معصومانشون خراب شه اما هیچ وقت حدس نمیزد که باعث و بانیه سرد شدن اون رابطه ی گرم،دوست پسر زین باشه.
+اره لویی میدونم چون هر وقت که زین برات وقت نداره،میای پیش من.
نیک با چشم غره ای زمزمه کرد و دستی به موهای قرمزش کشید.
زمزمه ی ارومی که امکان نداشت به گوش پسر کناریش برسه..._بیخیال رفیق،از تو چه خبر...اون دختره ی تیتیش مامانیو بفاک دادی؟
لویی بعد از دیدن حالت پکر نیک،دستش رو روی شونه ی پهن پسر انداخت و با لحن سرخوشی بحث رایلی رو وسط کشید.
نیک پسر خوبی بود و از نظر لویی،رایلی لیاقت این پسر خوش قلب رو نداشت.
اغراق نمیکرد،نیک همیشه بدون منت برای لویی وقت میذاشت و هر چیزی که نیاز داشت،از یه حساب کتاب ساده تا قرض گرفتن تلفن اضافه اش رو برطرف میکرد.برعکس اون دختر که حتی به برادر خودش هم رحم نمیکرد و با نیش تیز و تندی که داشت،زین رو اذیت میکرد.
+دو هفته ای میشه که تموم کردیم...
لویی با شنیدن حرف نیک لبخند گشادی زد و پسر رو به خودش فشرد.
_افرین من بهت افتخار میکنم...اصلا خوب کاری کردی...داداشه من لیاقت یه دختر مهربون و خوش قلب رو داره نه اون زنیکه ی مار.
لویی با لحن افتخار افرینی مخاطب به پسر گفت و چند ضربه ی برادرانه روی شونه اش فرود اورد.
پسر کله هویجی لبخند محوی زد و نامحسوس دست لویی رو بوسید.
بیشتر شبیه برخورد لب هاش با دست لویی بود اما خب...خودش این رو یه بوسه حساب میکرد.+و تو؟
_دو ساعته دیگه سر یه قرارم بچ.
لویی با لبخند بزرگی که با یادآوری اون پسر هات چشم سبز،روی لب هاش شکل گرفته بود،گفت و با شوق توی چشم هاش به نیک خیره شد.
اما اینطور که معلوم بود،نیک زیاد از این موضوع خوشحال نبود!
+قرار؟!
با چشم های درشت شده اش زمزمه کرد.
_اره میدونم بهم نمیاد دنبال روابط عاطفی باشم ولی منم ادمم خب.
نیک با شنیدن حرف های لویی بهت زده از حرکت ایستاد و با چشم های درشت شده اش به لویی خیره شد.
لویی با دیدن مکث بلند پسر متقابلا ایستاد و با نگاه سوالی ای به نیک خیره شد.
واکنش نیک عجیب و کمی...کمی ترسناک بود!
ČTEŠ
NOBODY [Z.M] [L.S] [Completed]
Romanceبه کثیف ترین مقدس،یعنی عشق...قسم میخورم که دوستش دارم. اندازه ی تمام قطرات اشکی که مسبب رها شدنش بود،دوستش دارم. اندازه ی تمام ترک های روی قلبم دوستش دارم. اندازه ی تمام التماس هایی که برای دوست داشته شدن به خرج دادم؛ دوستش دارم. نه مرد...منو سرزنش...