_هی بیبی بوی.
با شنیدن صدای تمسخر آمیز جرمی-مضحک ترین دانش اموز مدرسه-که تنها کارش تحقیر کردن زین بود،پلک هاش رو با بیچارگی روی هم کوبید.
به هیچ وجه نمیخواست که دوباره اون اتفاقات کذایی،تکرار شه.
داشت زجر میکشید...عمیقا زجر میکشید.
خونه براش خونه نبود.
مدرسه حکم جهنم رو داشت.
چه امیدی برای ادامه به زندگی؟!_زین...با توئم بهم نگاه کن!
اما اون پسر بیخیال نمیشد و زین هیچ انتخابی جز توجه و انجام کارهایی که اون میخواست،نداشت...
چون میدونست اونها به راحتی میتونن زین رو در گوشه ای گیر بیارن و اینقدر کتکش بزنن تا خون بالا بیاره.پسر ضعیفی نبود و میتونست با درگیر شدن از خودش دفاع کنه اما مسلما عاقبت پنج نفر بر یک نفر باب میل زین نبود.
پس به ناچار،سینی غذاش رو بالا کشید و به طرف میز جرمی و دوست های احمقش قدم برداشت.
از خودش متنفر بود...
اگه تنها یکم جذبه و سیاست داشت هیچکس جرعت نمیکرد اذیتش کنه.
اما خب ذات پاک و قلب سادهش همچین اجازه ای نمیداد.شاید قبلا به دلیل وجود لویی خیالش راحت بود اما حالا لویی فارغالتحصیل شده بود و در این دبیرستان نفرین شده درس نمیخوند.
_کجا میرفتی؟بیا اینجا پیش ما بشین.
بدون توجه به نیشخند بزرگ جرمی،با چهرهی خنثی ای نگاهش رو روی نیمکت های دور میز چرخوند و زمانی که جای خالی ای ندید با گیجی مخاطب به جرمی گفت...
+اما اینجا که جای خالی نیست.
پسر بزرگ تر با ابروهای بالا پریده،به دراماتیک ترین حالت ممکن نگاهی به اطرافش انداخت و زمانی که دید جای خالی ای وجود نداره،شونه ای بالا انداخت.
_راست میگیا...
با تعجب ساختگی ای تایید کرد و بی حواس نگاهی به اطرافش انداخت.
زمانی که صندلی خالی ای پیدا نکرد،نیشخند بزرگی زد و با چشم های مملو از شرارتش مجددا نگاهش رو به پسرک داد._اوه زین...اشکالی نداره پسر...ما دوستیم...میتونی اینجا بشینی.
درحالی که روی یکی از رون های پاش ضربه میزد،با چشمک محسوسی،به کثیفی منظورش اضافه کرد.
و تنها این حرکت کافی بود تا خنده ی همه ی اعضای جمع بالا بگیره و زین رو تبدیل به سرخ ترین حالت ممکن کنه.
بعد از پوف کلافه ای سرش رو پایین انداخت و لبش رو محکم گزید.
اون پسر یه قلدر به تمام معنا بود.
بار ها زین رو مجبور کرده بود که فاق شلوارش رو لمس کنه و بهش لذت بده.
YOU ARE READING
NOBODY [Z.M] [L.S] [Completed]
Romanceبه کثیف ترین مقدس،یعنی عشق...قسم میخورم که دوستش دارم. اندازه ی تمام قطرات اشکی که مسبب رها شدنش بود،دوستش دارم. اندازه ی تمام ترک های روی قلبم دوستش دارم. اندازه ی تمام التماس هایی که برای دوست داشته شدن به خرج دادم؛ دوستش دارم. نه مرد...منو سرزنش...