کاور نوبادی عوض شده،اشتباه نگیرین:
خونسردی ذاتی در این موقعیت شکسته و اجازه داده بود استرس با صراحت در شکلاتی های مرد حاضر شه و لایه ای از عرق سرد رو مهمان پوست روشنش کنه.
چشم های شکلاتی و نافذش تنها و تنها قفل نگاه مرموز مرد مقابلش بود.
عسلی های تیره ای که با حالت غریبی به چشم های لیام زل زده بودن...دور از توجه به نگاه معنا دارش،نیشخند محوش لیام رو شکنجه میداد.
در حدی که اون پسر به سختی جلوی عطشِ خالی کردن مشتش در دهان مرد روبروش رو گرفته بود.درک نمیکرد...چرا باید بعد از بیان"تو باید لیام باشی،میشه یکم گپ بزنیم مرد؟"روی مبل تک نفره ی روبروی لیام بشینه و در سکوت قهوه بخوره.
در صورتی که میتونست بعد از سلام و احوال پرسیِ کوتاهی پسر رو به حال خودش رها کنه تا به دنبال زین به طبقه ی بالا بره.
پای چپ پسرش آسیب دیده بود.
اگه زمین میخورد چی؟درسته؛
زمانی که زین تمام کلمات سنگینی-که در تکه تکه های وجود شکستهش محبوس شده بودن-رو بیان کرد،بی هوا مشغول گریه کردن شد.با تمام وجود گوشه های لباس لیام رو در مشتش میفشرد و بلند هق هق میکرد.
اما لیام...
لعنت بهش...لیام هم بغض کرده بود اما طبق قوانین من درآوردیِ غرورش،لبش رو گزید و دوباره بغضش رو قورت داد.مرد شکسته قسم میخورد که میتونست با تعداد بغض های سرکوب شدهش یه دشت بسازه.
و این به هیچ وجه خوب نبود.بعد از اینکه گریه ی پسر بند اومد،شروع به بوسیدن تک تک نقاط صورتش کرد.
بهش گفت:"همیشه پیشتم."
"من تورو بخاطر خودت دوست دارم،عزیز دلم."
"گریه نکن سوییت بیبی...داری منو داغون میکنی."
"تا ابد کنارت میمونم زین"
"لطفاً گریه نکن...من اینجام بیبی...باشه؟"
و انگار که تاثیراتی هم به همراه داشت چون زین بعد از بوسه ی محکمی که روی لب های لیام قرار داد،محتاجانه تن عضلانی مرد رو در آغوش گرفت.
انگار که به هیچ وجه نمیخواست از آغوشش خارج شه.
انگار میترسید که بعد از باز کردن حلقه ی دست هاش لیام مثل یه مجسمه ی شنی فرو بریزه.انگار که سردش بود...چه گرمایی بهتر از بازوهای مردش؟
لیام هم از موقعیت پیش اومده استفاده کرد و پسر رو مجبور کرد که کاملا غذاش رو بخوره.
و اگه اخم غلیظ و ترسناکش رو به ابرو نداشت اون پسر هیچ حسابی نمیبرد.هر چند که اون الهه ی شکسته به قدری گرسنه بود که با رسیدن بوی غذای مورد علاقهش،به مشامش شروع به خوردن چیز برگرش کنه.
VOCÊ ESTÁ LENDO
NOBODY [Z.M] [L.S] [Completed]
Romanceبه کثیف ترین مقدس،یعنی عشق...قسم میخورم که دوستش دارم. اندازه ی تمام قطرات اشکی که مسبب رها شدنش بود،دوستش دارم. اندازه ی تمام ترک های روی قلبم دوستش دارم. اندازه ی تمام التماس هایی که برای دوست داشته شدن به خرج دادم؛ دوستش دارم. نه مرد...منو سرزنش...