"part 37"

2.7K 463 1.4K
                                    

*اونجا رفتی حرفی از من نمیزنی؛اگه خواستی اسمم رو بیاری،اقای مالیک پالیک نمیگیا...فقط بابا...شنیدی؟

مالیک درحالی که مشغول محکم کردن گره ی کراواتِ فرم پسر بود با اخم همیشگیش گوشزد کرد و زیر چشمی به پسر ترسیده خیره شد.

زین که از نزدیکی بیشتر از حد به مرد مثل یه گنجشک ترسیده مدام درجاش تکون های ریز میخورد،تند تند سر تکون داد.

اتفاقات اخیر تازگی داشتند.
در بیست سال زندگیش،روزی وجود نداشت که مرد چیزی جز یه جمله ی تحقیر،مخاطب به زین به زبون بیاره.

*چیزی از جریان اون شب لعنتی...قضیه ی ارث لعنتیت نمیگی...کلا خفه میشی و هر سوالی درباره ی میشا داری میپرسی،فهمیدی؟

مرد حین گوشزد کردن کمی عقب کشید و سرتاپای پسر رو برانداز کرد.

درحالی که مشغول برانداز کردن اندام پسر بود،نیشخندی زد و برای خوش‌تیپی پسر به خودش افتخار کرد.

شاید این اولین باری بود که نسبت به پسر احساس مسئولیت میکرد.

درست زمانی که توسط فردی با ارزش شمرده شده بود.

_ولی...چرا؟

*چون اگه بفهمم اون قدیر اشغال چیزی فهمیده،جوری می‌زنمت که کارت به بیمارستان کشیده بشه.

از ترس اون مرد،با اخم غلیظی غرید و به پسر که تند تند سرش رو تکون میداد خیره موند.

*پرسید پدرت چه شکلی باهات رفتار میکرد میگی خوب،تمام نیاز های مادیتو برطرف میکردم فهمیدی؟

_چی؟...ولی...من-من از...

*کسی گفت باید راستشو بگی؟!

زین برای اینکه اون مرد رو بیشتر از این عصبی نکنه،مجددا سرش رو تند تند تکون داد.

جاناتان بعد از مرتب کردن موهای جمع شده ی پسر زیرلب،چند فحش به چهره‌ش،به عنوان مثال "یه تیکه گه" و یا "بی مصرف کودن حتی قیافه هم نداره" داد و سعی کرد اعتماد بنفسی که طی این مدت به وسیله ی لیام،بالا رفته بود رو پایین بیاره.

*قدیر یه پسره اشغال و معتاد داره...باهاش حرف نمی زنی چیزیم ازش نمیگیری‌ کوفت کنی...اگه بفهمم چیزی زدی جرت میدم زین...بی قابل بفاکت میدم!

_من...من حواسم هست.

*اونجا مثل الان لوس بازی درنیاریا!پرتوقع باش...بگو میخوای اونجا زندگی کنی...خونشون اینقدر بزرگ هست که اگه هشت نفره دیگه هم بیان،هنوز جای خالی داری.

_من میخوام پیش لویی...

*لویی مویی نداریم...تو مواظب باش گوستاو انگشتت نکنه بعد بهونه ی اون موش خیابونی رو بگیر.

جاناتان بعد از بیرون کشیدن سیگارش،با پوزخندی گفت و برای ترسوندن زین تلاش کرد.

بی ثمر هم نبود،
اون پسر ساده و خنگ در حدی احمق بود که حرف های جاناتان رو جدی بگیره.

NOBODY [Z.M] [L.S] [Completed]Where stories live. Discover now