"part 50"

3.3K 447 1K
                                    

"بهت نیاز داره"

با حس محکم شدن دست هایی درست در زیر زانو و قسمتی از گودی کمرش وحشت زده پلک هاش رو از هم فاصله داد.

جملات با شیپور های روی لب قرار داده، در ذهن کورش واضح و واضح تر میشدن.

ضعف عضلانی و حالت تهوعی که داشت یادآور فعالیت های شب قبل و اوضاع قرمز رنگ اخیر بود.

به دلیل طرز بیدار شدنش، قلبش در سینه اش میکوبید و زانوهایش سست تر از هر زمانی شده بود.
عدالت زندگی تنش رو نسبت به هر لمسی حساس و آغوش ها رو مرعوب ساخته بود.

با درک اینکه لیام، پسر رو از روی زمین بلند کرده و مشغول انتقال جسم کوفته‌ش به روی تخته، ناله ی معترضی سر داد و با چشم های نیمه باز و غمگینی به گره ی بین ابروهای مرد مقابلش خیره شد.

+نه ولم کن.

با لجاجت مشت های بی رمق-که ثمر نوشیدن تا خود صبح بود-رو در سینه و سرشونه ی پهن پسر فرود میورد و با لحن شل و وا رفته ای زمزمه میکرد تا شاید بتونه پسر رو پس بزنه.

اما لیام بی توجه به تقلا های اون پسر بچه ی مست، نفس کلافه ای کشید و اون رو بیشتر به خودش فشرد تا مبادا به دلیل حماقت های بچگانه‌ش با کله روی زمین بیوفته.

_هی تکون نخور...چرا اینقدر سردی؟مریض شدی؟

زین اسی از عطر تن مست کننده ی اون فرشته ی عذاب که تنها باعث باز شدن گره ی دلخوریش میشد، بینیش رو بالا کشید و نگاه غضبناکش رو از چشم های پف کرده ی مرد گرفت.

خب برای چی؟
چرا هر بار قلب زین رو می‌شکست و بعد ادعای پشیمانی میکرد؟
چرا هر بار قبل از هر غلط عشق میورزید و بعد از انجام غلط سعی میکرد با بهانه جویی خودش رو نجات بده؟

+نه من خمارم...خ، م، ا، ر...اگه منو میشناختی اینو می‌دونستی!

پسر بزرگ، متعجب از لجاجت های بی سابقه ی زین بعد از سر دادن تکخنده ی کوتاهی پسر عبوس رو روی تخت قرار داد و با چهره ی خبیثی سر تا پاش رو از نظر گذروند.

_خوبه خوبه...زین خمار یه بچه گربه ی وحشیه که قراره به وسیله ی ددیش خورده شه.

عصبی از لحن لوس لیام-انگار که مشغول صحبت با دختر بچه ی هشت ساله بود-اخم هاش رو درهم کشید و کمی کمر گرفته‌ش جابه‌جا کرد.

غرور مردانه‌اش اجازه ی دقیقه ای خواب روی تخت و کنار مرد رو نداده بود.

و احساسات و عشقی که نسبت به مرد داشت اجازه ی اندکی فاصله و خواب، دور از مرد رو نداده بود.

در نهایت این احساسات ضد و نقیض از اون پسر، زینی رو ساخته بود که از ترس اینکه مبادا مردش از خواب بپره و مجددا از درد معده‌ش ناله کنه، کنار تخت نشسته و به خواب رفته بود.

NOBODY [Z.M] [L.S] [Completed]Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz