-یعنی واقعا نمیخواستی لجبازی کنی ؟! باورم نمیشه خدای من چه اتفاقی برای زین مالیک افتاده تو کی هستی؟
-میبینم که از شوخ طبیعی بالایی برخوردارید امروز جناب!
-شما هم از بامزگی مضاعفی امروز برخوردارید
-باز گفت ، مگه نگفتم نگو
لیام دستشو به چونه ش کشید و گفت -چی رو ؟ اینکه تو بامزه....
زین با کنار کفشش ضربه ی محکمی به پای لیام زد و لیام از احساس ضربه ادامه کلمه رو توی ناله ش گفت
خم شد و با کف دستش جای ضربه رو مالید همونطور که خم بود بالا رو نگاه کرد و اخم ملایمی رو صورت داشت
-تو بامزه ای من باید فلج شم ؟
-خفه شو لیام !
لیام صاف ایستاد و با سرعت زیادی شروع به راه رفتن کرد زین سعی کرد باهاش هماهنگ بشه اما مشکل بود
پاهاش پشت هم گیر کردن و عقب عقب رفت که نقش زمین بشه که دستای لیام دور کمرش پیچید و مانع شد
زین تعادلش رو حفظ کرد و دستای لیام رو از رو کمرش برداشت و رو به خیابون کنار لیام شروع به راه رفتن کرد
بینشون سکوت بود تا اینکه زین پرسید
-حالا بهش چی گفتی ؟ به جیس
-چیز خاصی نگفتم ، گفتم اگه ادامه بده اینجا هستم و مطمئن میشم که زیر دستام له بشه
زین سرشو سمت لیام چرخوند و با شوک نگاهش کرد
لیام شونه ای بالا انداخت و چیزی نگفت زین بعد چند ثانیه گفت
-اما خب تو که برمیگردی لیام !
و نگاهشو به زمین زیر پاش دوخت
لیام بعد کمی مکث گفت -راسی بریم اون مهمونی؟
-تو جایی نمیخواستی بری؟
-نه بریم به نظرم برنامه ای نداشتم
زین کیفشو از روی شونه ش جا به جا کرد و گفت
-باشه بریم خونه پس من لباسامو عوض کنم
-------------------------------------------------------------
چند ساعت بعد اون دو رو به رو ی خونه ای یک طبقه و بزرگ ایستاده بودن
لیام قانون اینطور مهمونی هارو خوب میدونست فقط باید بری داخل و سعی کنی بین مردم له نشی تا اونقدر های شی که دیگه برات مهم نباشه که داری له میشی!
صدای موزیک خونه رو میلرزوند و اطراف خونه پر از دختر پسرایی با استایل های مختلف بود
زین جلوتر رفت و وارد شد و لیام هم پشت سرش
زین با چند نفر خوش و بش میکرد لیام لازم ندید قاطی کنه خودشو و فقط روی کاناپه ای که یک سمتش خالی بود خودشو پرت کرد
أنت تقرأ
Never Again [Ziam]
أدب الهواة- when ? - I don't know - maybe later ? -No, never again ------------- - didn't you say never again? - No , not gonna lose you again - but no , never again! **** -کی ؟ - نمیدونم - شاید بعدا ؟ - نه ، هیچوقت دیگه ---------- - مگه نگفتی هیچوقت دیگه...
chapter 15
ابدأ من البداية