light it up and fall in love...

Autorstwa mayda_fanfic

382K 43.8K 14.7K

Highest ranking : #1 in fanfiction +بیا نور ها رو روشن کن اینجا خیلی تاریکه -نترس بپر +تاریکه -نترس نورت میش... Więcej

Introduction
1
2
3
4
6
7
8
9
10
11
not Update
this is not Updated too
12
13
14
15
16
17
18
we need your help
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
33 again
sorry guys
34
35
36
37
38
39
40
sorry guys
41
42
42
43
44
45
46
47
47 again
listen to me guys !
48
49
50
51
52
53
is not update but please read it
54
55
56
57
-
58
everything for you!
we are one!
59
60
61
62
63
🔻last chapter🔻
the future
guys!
Hi

5

5.3K 745 170
Autorstwa mayda_fanfic

-خب کجا میبریمون?

نیک از زین که پشت فرمون بود پرسید.

خوب بود که امروز ماشین رو از نایل گرفته بود و حالا میتونست راحت تا کلاب برونه.

-جایی که توش کار میکنم... هون کلاب
-چی?

دمی و نیک با صدای بلند پرسیدن ،دمی خودش رو از بین دوتا صندلی جلو کشید و هیجان زده گفت:

-نگو استریپری?

-بهم میاد باشم?

زین گفت ،قبل از اینکه با صدای بلند بخنده.

دمی بدون اینکه عقب بره گفت:

-یکم کوچولو هستی ولی به به همون اندازه ام هاتی

زین نگاهی به نیک که با قیافه ی پوکر به دمی نگاه میکرد انداخت:

-نه من دی جیم... ولی اگه قرار باشه کسی استریپر باشه فک کنم نیک برای این کار هات تر باشه

گفت و دوباره خندید. نیک مشت آرومی روی شونش کوبید و خندید.

دمی خودش رو جلو کشید و محکم گونه ی نیک رو بوسید:

-اصلا... این فقط مال خودمه... خود خودم

لبخند عمیقی رو لب زین نشست ولی کسی توی قلبش نبود تا ببینه یکم هم حسادت چاشنی لبخندش بود.

بعد از اینکه از خانوادش که بعد از مهاجرت تو چشایر ساکن شده بودن جدا شده بود تا به لندن بیاد میشه گفت به جز نایل هیچکس محبت واقعی نسبت بهش نشون نداده بود.

مگه با خودش تعارف داشت?... اره زین احساس میکرد محبت کم داره خیلی هم کم داره... کمبود کسی که بی منت عشق خرجش کنه عجیب توی زندگیش حس میشد.

شیشه سمت خودش رو پایین کشید و سیگارش رو روشن کرد و پاکت رو سمت نیک و دمی گرفت:

-اوه کامان من ورزشکارم زین

دمی گفت و با خنده دست زینو پس زد.

نیک مچ زین رو گرفت و یکی از سیگارای توی پاکت رو بیرون کشید و روی لبش گذاشت.

دمی با تعجب صداش زد:

-نیک?

نیک سیگارش رو با فندک زین روشن کرد و شونه اش رو بالا انداخت:

-یه شبه لاو سخت نگیر

دمی روی شونه ی زین کوبید و به سختی پاکت رو از دستش قاپید :

-منم میخوام پس

زین فندک رو هم پرت کرد عقب و با دست آزادش شونش رو مالید:

-شونه ی بیچاره ی من

ماشین رو توی پارکینگ مخصوص کارکنان پارک کرد .

از در پشتی وارد شدن ،نیک و دمی میرفتن تا توی سالن بایستن که زین دستشونو گرفت و با خودش روی سکویی برد که دستگاها روش قرار داشت... سکوی دی جی مالیک( ملک)

-هی شما مهمون منید لازم نیست اون پایین وایستید... الاناس که دوستمم پیداش بشه... اون هم خونمه

دمی از خوشحالی روی پا بند نبود حقم داشت... هرکسی شانس اینو نداشت که کنار دی جی هون کلاب بایسته .

دمی تمام عمرش زیادی خوش شانس بود.

کلاب کم کم از جمعیت اشباع شده بود و اون سه تا همراه نایل و باربارا که دوباره بهم برگشته بودن ،اون بالا همراه موزیک زین شات میزدن و می رقصیدن.

نایل خودش رو کنار زین رسوند لبش رو به گوشش چسبوند:

-پترسون گفت میخواد دکور عوض کنه... یه هفته کلابو میبنده و حقوقو همراه هدیه کریسمس میده... پسر تعطیلات کریسمس به این یه هفته اضافه میشه این عالیه... میخوام باربارا رو ببرم ایرلند... توام باهامون بیا

زین که از این خبر داشت بال در می آورد با خوشحالی خندید و بلند رو به نایل گفت:

-میرم چشایر 5 ماهه خونوادمو ندیدم

اوضاع داشت بهتر میشد... میتونست حسش کنه.

⬛⬛⬛

-لیام همین الان میخوام اینجا باشی

-کجای حرفمو نفهمیدی که گفتم حوصله ندارم?

-اونجاییش رو نفهمیدم که این شرکت الان تورو لازم داره

-کار اون شرکت کوفتیت به من چ ربطی داره ?

-ببین لیام... میای اینجا برات توضیح میدم،یک ساعت فرصت داری اینجا باشی وگرنه میتونی قید هر چیزی که باعث اون رفاه و غرور لعنتیت شده رو بزنی... همه ی حرفم همینه

و تماس قطع شد.

با داد و حرص گوشی رو توی دیوار کوبید و به درک که صفحش خورد شد.

احساس میکرد با پول کنترل میشه و این تمام واقعیت بود.

اون هنوز به مال پدرش احتیاج داشت... نمیتونست بیخیالش بشه ،نه تا وقتی که همه فکرای توی سرش عملی بشه.

سوییچ ماشینش رو از روی میز کنار در برداشت و در خونه رو با تمام حرصش بهم کوبید .

شاید تو هفته دوبار اون ماشین بیچاره رو از پارکینگ خارج میکرد .

خودشم نمی دونست چرا باید همچین ماشینی رو بخره که نگاه همه رو به خودش جذب کنه .

ولی اون خیلی وقت بود که دلیل نیم بیشتر کاراش رو حتی خودش هم نمی دونست... نمونه ی دیگش شروع رابطش با بلا.

اون فقط یادش میاد توی افترپارتی یکی از فشن شوهای مادرش هری ،بلا رو،یکی از فرشته های برند مادرش رو به عنوان دوست خودش به لیام معرفی کرده بود و بعد از اون اصلا یادش نبود این رابطه ی شش ماهه رو چطور شروع کرده بود،البته الان ناراضی نبود.

بلا جذاب و زیبا بود و از همه مهمتر با همه ی رفتارای لیام کنار میومد ،دوست دختر مطیعی که به قیمت شکستن غرور و قلب خودش لیام رو ناراحت و کلافه نمیکرد و لیام با اینکه خوب این رو میدونست تلاشی برای بهتر کردن شرایط نمیکرد.

ماشین رو توی پارکینگ شرکت ساخت و ساز نفرین شده ی پدرش پارک کرد .

همراه چندتا مرد و زن کت شلوار پوش توی آسانسور ایستاد .

با شلواری که نزدیک به افتادن بود و تیشرتی که پر از پارگی بود و سوییشرتش و کتونی هایی که بندش رو شل رها کرده بود انگار توی اون شرکت بزرگترین وصله ی ناجور بود.

نگاه کارمندا بهش جوری بود که انگار از مریخ اومده بود .بی توجه به منشی که میخواست مانعش بشه وارد اتاق پدرش شد و بدون اتلاف وقت روی اولین مبل ولو شد:

-خب توضیح بده

جیوف با اشاره ی دستش منشی سردرگم رو مرخص کرد و زیر لب "گستاخی" زمزمه کرد و پشت میزش نشست.

-امشب با تیم میری چشایر... تا بعد از تعطیلات کریسمس... همه مخارجت با منه... فک کن میری تعطیلات... قرار نیست کاری کنی فقط میخوام با تیم باشی تا فکر کنن تو گزارش کاراشون به من میدی تا نتونن از زیر کار در برن... همین... دست مزدتم میریزم به حسابت

لیام از پیشنهاد وسوسه برانگیز جیوف دو دل شده بود،اون مثل همیشه هیچ برنامه ای برای کریسمس نداشت و مسلما باشگاه هم باز نبود تا وقتش رو اونجا بگذرونه ،یک تعطیلات با پول پدرش و آرامش چشایر ضرری نمیتونست داشته باشه،البته لیام اینطور فکر میکرد.

-خونه میخوام... تو هتل نمی مونم... بهتره اتاق ورزشم داشته باشه... بلیطارو برام بفرست.

البته که جیوف دیوانه نبود تا همچین پیشنهاد مسخره ای به پسر سودجوش بده بدون اینکه هدفی داشته باشه.

⬛⬛⬛

هری همبرگرش رو گاز زد :

-این پیشنهاد فوق العادس رفیق

-ولی عجیبه

لویی گفت قبل از اینکه تکه ی سس زده ی سیب زمینی سرخ کرده رو توی دهنش بذاره.

هری با دهن پر پرسید:

-کجاش عجیبه?

-اینکه آقای پین هیچوقت انقدر با لیام راه نمیاد... اون داره رسما بهت باج میده لیام

لیام لبش رو با دستمال پاک کرد و شونه هاش رو بالا انداخت:

-چیکار میخواد بکنه توی چشایر باهام?... مهم نیست میرم... از توی خونه نشستن بهتر به نظر میاد

لو خودش رو به هری نزدیک تر کرد و چشماش رو درشت و مظلوم کرد:

-هری... نظرت چیه ما هم بریم به آنه و جما سر بزنیم?

و این یعنی *هری من میخوام که بریم چشایر و به آنه و جما سر بزنیم و این چیزیه که اتفاق میوفته*

هری با قیافه ی پوکر لیام رو نگاه کرد:

-لعنت بهت

لب زد قبل از اینکه با لبخند به لویی نگاه کنه :

-البته... چرا که نه

لیام میدونست که بین هری و جما هنوز سر گری ،شوهر جما شکر آبه ولی لو میخواد که این رابطه دوباره مثل قبل بشه پس تلاشی برای برگردوندن نظر لو نکرد بلکه گفت بلیطشونم خودش تهیه میکنه.

لویی و لیام درباره ی سینگل جدید خواننده ی مورد علاقشون صحبت میکردن درحالی که هری با لبخند به دوتا از عزیزترین افراد زندگیش نگاه میکرد.

لیام رو از هفت سال قبل ،اون زمانی که تازه به عنوان مدل وارد دنیای مد شده بود و جوون خام 20 ساله ای بود می شناخت.

اون زمان کارن کاملا لیام رو توی مشتش داشت پس طبیعی بود که توی هر فشن شو و مراسمی لیام همراهش باشه .

هری و لیام توی یکی از مراسمات فصلی برندای برتر کنار هم نشستن و این شروع دوستیشون بود... دوستی نه... برادریشون.

لیام کسی بود که با تمام وجود کاری کرده بود که هری به عشق زندگیش یعنی لو که انگار همه ی دنیا مخالف عشقشون بود برسه.

برای همین بود که هری نمیتونست این همه پوچی زندگی لیام رو تحمل کنه.
.
هر کسی نمی دونست هری که میدونست چشمه ی همه ی این بدخلقی ها و خشم لیام از کجاست .
.
هری میدونست ولی کاری از دستش بر نمی اومد... یعنی نمی دونست باید چیکار کنه.
.
فکر میکرد با آشنا کردن لیام با بلا ،دختر شیطون و سرزنده ی معروف میتونه کاری بکنه،اون نمی دونست که با اینکار بزرگترین گند عمرش رو زده.

این رو وقتی فهمیده بود که نه تنها لیام تغییری نکرده بود بلکه بلا هم دیگه اون دختر قبل نبود.

اون تبدیل شده بود به دوست دختر مطیع و آروم لیام.

کسی که تمام عیب های لیام رو میپوشوند و اشتباهاتش رو توجیه میکرد.

اون یکی از اون عاشقای احمق بود.

دو ساعتی بود که توی کی اف سی نشسته بودن و حرف میزدن و غذا می خوردن دیگه وقتش بود برن خونه تا وسایلشون رو جمع کنن.

هری با فروشگاه تماس گرفت و خبر داد که یک هفته ی آخر سال نمیاد و لیام هم با تماس با جیوف دوتا بلیط دیگه ام رزرو کرد.

⬛⬛⬛

-بفرمایید آقا رسیدیم

راننده گفت و پیاده شد تا چمدون اون سه تا پسر رو از صندوق در بیاره.

لیام بدون اینکه منتظر بمونه پیاده شد و وارد خونه شد.

خونه ی آنچنان بزرگی نبود ولی کسیم برای دو هفته احتیاجی به خونه ی 600متری نداشت

وارد اولین اتاق از سه تا اتاق خونه شد و روی تخت دونفره اش ولو شد.

راننده که از طرف جیوف تعیین شده بود برای اوامر شاهزاده پین ،با گرفتن اجازه وارد اتاق شد و چمدون رو کنار در گذاشت و برگشت تا چمدون مشترک هری و لو رو تو اتاقشون بذاره .

-ناک ناک

-مسخره بازی در نیار بیا تو هری

-لیام باید میگفتی کیه ?

-خب کیه?

-زلزله... اومده اجازه بگیره تا بیاد

بالش زیر سرش رو سمت هری که سرش رو از در تو آورده بود پرت کرد:

-محض رضای خدا هری... کی جکای مزخرفت تموم میشن?

هری کاملا اومد تو و لبه ی تخت نشست و بدون اینکه جواب بده گفت:

-نگو که با یک ساعت پرواز خسته ای و میخوای بخوابی... پاشو میخوایم بریم خونه ی آنه

لیام واقعا دلش نمیخواست ببینه آنه چطور با پسر عزیزش رفع دلتنگی میکنه... اره اون حسودیش میشد... اون محبت چیزی بود که هیچوقت تجربه اش نکرده بود.

-امممم... من امروز صبح سالن بودم پس قطعا خسته ام... .شما برین من بعدا به آنه سر میزنم

هری که از چهره و مکث هری همه چیزو فهمیده بود بیشتر اصرار نکرد

-خیلی خب... ولی فکر نکن میتونی تمام هفته رو تو تخت بگذرونی پین... فردا بیچارت میکنم

لیام دست هاش به حالت تسلیم بالا برد و خندید:
-باشه باشه... فردا در اختیار تو

⚫➖➖➖➖⚫

لعنتی من چقدددد خوبمممم
کییی انقد تند تند آپ میکنه

خدایی بیاید یه حمایتی چیزی بزنید تعداد بره بالا دیگه از این سوت و کوری در بیاد اینجا

و اینکه اگه میخواید عکس شخصیتا رو یعنی اونجوری که تو داستان هستنو بذاریم زیر این چپتر بگین

و بلهههه میبینم که داریم به جاهای خوبش میرسیم

کامنت فراموش نشود
با تشکرات به کرات
All the love ❤

Czytaj Dalej

To Też Polubisz

9.2K 2.4K 20
Couple: yeongyu Genre: youth - school life- Fantasy • 널 위해서라면 난 아파도 강한 척 할 수가 있었어 بخاطر تو میتونم وانمود کنم قوی ام حتی وقتی صدمه دیدم. • _تو خوبی؟ ...
1.8K 352 7
به‌جوری که کاتسوکی دیشب آرومش کرده بود فکر کرد، جوری که 'بیبی' از بین لب‌هاش خارج شد، انگار که خیلی‌وقت بود که میخواست اینجوری صداش کنه. حتی قبل از ا...
89.1K 14.3K 48
[COMPLETED] 💣"بادیگارد" یعنی محافظ شخصی، کسی که وظیفه داره از جونت محافظت کنه. 💥حالا چی می‌شه اگه وظیفه‌شناسی جاش رو به احساسات بده؟ 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺...
33.2K 4.2K 33
[completed ] از اونجایی شروع شد که پسر شیطون دانشگاه عاشق یه پسر آروم با جذبه میشه و این پسر شیطون هر کاری واسه جلب توجه پسر آروم با جذبه دانشگاه میک...