Never Again [Ziam]

By mahi_hs

247K 27.2K 15.1K

- when ? - I don't know - maybe later ? -No, never again ------------- - didn't you say never again? - No... More

chapter 1
chapter 2
chapter 3
chapter 4
chapter 5
chapter 6
chapter 7
chapter 8
chapter 9
chapter 10
chapter 11
chapter 12
chapter 13
chapter 14
chapter 15
chapter 16
chapter 17
chapter 18
to forever ziam
chapter 19
chapter 20
chapter 21
chapter 22
chapter 23
chapter 24
chapter 25
chapter 26
chapter 27
chapter 28
chapter 29
chapter 30
chapter 31
chapter 32
chapter 33
chapter 34
chapter 35
chapter 36
chapter 37
chapter 38
chapter 39
‏Chapter 40
Chapter 41
chapter 42
chapter 43
chapter 44
chapter 45
chapter 46
chapter 47
chapter 48
chapter 49
chapter 50
موقت *داستان جدید
chapter 51
chapter 52
chapter 53
chapter 54
Chapter 55
Chapter 56
Chapter 57
Chapter 58
Chapter 59
chapter 61
Chapter 62
chapter 63
Chapter 64
chapter 65
chapter 66
Note
chapter 67
Chapter 68
chapter 69 (Last chap)
ALEKTO is back !!!!!

chapter 60

3.2K 361 182
By mahi_hs

نیاز بود آپ بشه به خاطر یه دلایلی که انتهای چپتر توضیح میدم 


با انعکاس افتاب تیز روی صورتش چشماشو باز کرد . نگاهی سطحی به موقعیت خودش کرد .دستش دور کمر پسر کنارش پیچیده بود و بدن لختش بدون فاصله به پوست بدنش چسبیده بود

میشه گفت زین رو در آغوش گرفته بود بر خلاف انتظار خودش

دستش رو به ارومی برداشت

نمیخواست زین رو بیدار کنه . نگاه کردن تو چشمای اون اخرین چیزی بود که الان نیاز داشت

نیمخیز شد روی تخت و پاهاش رو به زمین رسوند شلوارش رو پوشید

هوس سیگاری به سرش زده بود که در مقابل تمایل به ترک اون خونه پیروز شد

تخت رو دور زد تا به بالکن برسه

سمت دیگه تخت جلوی در شیشه ای ایستاد

نگاهش رو بدن زین چرخید خم شد و به ارومی بدنش رو با ملحفه پوشوند

گونه های زین با مژه هاش قاب گرفته شده بودن

و صورتش حالت معصومی رو به خودش گرفته بود

صورتی که لیام عادت داشت براش بمیره !

با بند انگشتش به ارومی پشت پلکش رو نوازش کرد

اما دستش رو کشید و از در شیشه ای داخل رفت

سوز سرد هوا با لطافت گرمای اشعه ی خورشید تو آغوش گرفته ش و پوستش رو گرم کرد

دود سیگار میون انگشتاش هرچند با سوزش اما درون بدنش رو هم گرم کرد

دستاش رو ستون بدنش کرد و به سکو تکیه داد

غرق میدون جنگ افکارش بود که حس نوازش گونه ای روی شونه ش منتقل شد بهش

کمی گردنش رو چرخوندو زین رو دید که سرش رو بعد بوسه ای روی شونه ش بلند میکنه

افکار زین برخلاف پسر مورد علاقه ش آروم بودن

حتی شاید بهش میخندیدن

لبخندی که روی لبش هم منتقل شده بود

لب باز نکرد حرفی بزنه فقط خیره لیام رو نگاه کرد

اما این لیام بود که با صدای بمش مکالمه رو شروع کرد

-چرا بهم گفتی نرفتی چون روی من نمیتونی بازی کنی ؟

لبخند روی لبای زین جاش رو به ترس توی نگاهش داد

سرش رو برگردوند و چرخید در جهت مخالف لیام به سکو تکیه داد

دو انگشتش رو به قصد سیگار تو دست لیام جلو برد

لیام سوالی نگاهش کرد و سیگار رو بالا گرفت که زین با حرکت سر تایید کرد لیام کمی با تعجب سیگار رو به دستش داد

زین سیگار رو بین انگشتاش گرفت اما برخلاف انتظار لیام سیگار رو روی سکو فشار داد و با صدای فِش خاموش شد

-بیچاره ریه هات اول صبحی

زین اروم گفت

لیام-طفره نرو . چرا ؟

زین نگاهش رو به زمین دوخت و مردد لب باز کرد

-چون...چون... نمیدونم . ربطی به تو نداشت فقط یه حرفی بود که زدم

لیام جلوی بدنش ایستاد و با جدیت گفت

-اینطور به نظر نمیومد دیشب قبل اینکه ... قبل اینکه اون اتفاق بیوفته مصمم حرف میزدی راجبش

زین توی چشماش نگاه کرد و گفت

-اتفاق ؟

-آره اون ... اون چیز

لیام متقابلا نگاهش رو از صورتش گرفت و به زمین دوخت

زین از بالکن بیرون رفت و وارد آشپزخانه شد و متوجه شد لیام هم با کمی فاصله اما پشت سرش اومد و روی کاناپه نشست

دوتا قهوه فوری درست کرد و با دوتا ماگ تو دستش به سمت لیام رفت و در حالی که ماگ رو به دست لیام میداد بی پروا گفت

-اون چیز نبود لیام اتفاق هم نبود تو با من خوابیدی پسر !

و کنار لیام جا گرفت

-در واقع مجبورم کردی پس اون برای من یه اتفاق بود زی

زین کوتاه خندید و گفت

-اولش اره ولی بعد... نمیدونم شاید اون تو نبودی که عمیق توی من اومدی و از لذت ناله...

لیام با چشمای درشت شده تو حرفش پرید

-اوه خدا! باشه باشه حالا نیاز نیست توضیح بدی دقیق

-تو هم به من نیاز داشتی و لذت بردی لیام. هیچ راه فراری توش نیست با خودت صادق باش مرد

لیام توی نگاه ریلکس زین شیطنت رو به سادگی میدید پس گفت

-هی هی پسر کوچولو من میدونم سعی داری چیکار کنی پس بحث رو عوض نکن و جواب سوالمو بده

لحن نرم لیام و لقبی که خطابش کرده بود زین رو جای تو گذشته پرت کرد که لبخند محوی رو تو چشماش اورد اما با جمله بعدی لیام چشماش جدی شد

-میدونی میخوام باهات صادق باشم. مهم نیست چند سال گذشته اما تو همیشه یه راهی پیدا میکنی تا خرابش کنی. شیش سال پیش یا دیروز... همیشه

زین هم به صورت لیام که جدی می کاویدش نگاه کرد که لیام ادامه داد

-همون دقیقه ای که شروع کردم فکر کردن و چیدن پازل گذشته همون دقیقه ای که بهت حق رو دادم تو خرابش کردی و گفتی نه نمیتونم.

-لیام... این فرق داشت این دست من نبود این...

-دست هیچکس جز تو نیست. ببین زین من دارم برای تو تلاش میکنم چرا نمیبینی نمیفهمم چرا نباید شهادت بدی اصلا اینو به من بگو که...

دست لیام بی اراده زیر چونه ی زین قرار گرفت و نگاه طلاییش رو متمرکز نگه داشت

-که این تویی? من تو رو میشناختم و قسم میخورم تو این نیستی که اون همه ادم رو بدبخت کنی فقط به خاطر پول.

-تو منو میشناختی اما این ادمو نمیشناسی. لیام همه چی عوض شده فقط اون ادما... اون ادما اون موقع برام مهم نبودن چشمم رو بستم رو همه چیزایی که برام ارزش داشتن. زندگی من سیاهه لیام سیاه من خیلی کارا کردم که شبیه پسری که تو دوستش داشتی نیست و خب سرزنشم نکن چون تو دوست داشتن تو ازم گرفتی

-اینکارو به خاطر خودت بکن. خودتو نجات بده از این کثیف شدن

-باعث میشه چیزی تو قلبت واسه من باشه?

لیام کلافه گفت

-زین به خودت بیا تو ادمی هستی که خونه و سرپناه اون همه ادم رو خراب کنی?

-نمیتونم برات توضیح بدم چرا اما بفهم که نمیتونم.... یعنی نمیشه. متاسفم اما از پروژه کنار نمیکشم

لیام ماگ رو روی میز کوبید

از جاش بلند شد و به اتاق رفت لباس هاشو پوشید

در حالی که یقه پیرهنش رو میبست برگشت روی زین خم شد و با تحکم گفت

-وقتی از یه ادمی متنفری یعنی هنوزم یه جایی تو زندگیته هنوز هم یه چیزی از جنس حس بهش داری وقتی اینجا اومدم ازت متنفر بودم برام کسی بودی که زندگیمو خراب کردی . یه چیزایی شد یه حرفایی شنیدم یه صدایی تو سرم گفت شاید اگه یه لحظه اونروز میفهمیدمت و یه قدم برمیگشتم اینجوری نمیشد. تو چشمم سیاه نبودی دیروز شاید فقط برای یه لحظه اما اینکارت این بزدلیت این کثیف شدنت این باعث میشه برام بمیری. ازت متنفر نیستم دیگه. زیاد طول کشید اره اما بالاخره داری برام میمیری. تو دنیای کثیف خودت ادامه بده . میدونی کاش نمیومدم اصلا حداقل اونجوری میگفتم ادمی که باعث شد به خاطر عشقش به پوچی برسم یه پسر پاک بود یه پسر بزرگ بود که به خواهرشو به من الویت داد اما الان شرمنده ی خودمم چون تو یه لجنی

بدون حرف زین رو جا گذاشت و از خونه بیرون اومد

زین چشماش دودو میزد احساس یه بچه ی بی سرپناه رو داشت

ماگ توی دستش با صدای فریادش تو دیوار خرد شد و وسایل دیگه به همین ترتیب

جایی میون وسیله ها نشست و خودش رو به عادت همیشگی جمع کرد زیر لب تکرار کرد

-از همتون متنفرم متنفر

-----------------------------------------------

یه جاهایی فقط نمیشه

نمیتونی بذاری یه ادمایی برن

نمیتونی بذاری فراموشت کنن

دوباره نه

زین از توی تاریکی دنبال گوشیش گشت و شماره میسون رو گرفت

پسر سلامی داد اما زین بدون سلام گفت

-شماره ایدن ویلیامز رو میخوام. سریع

و گوشی رو قطع کرد

چند دقیقه بعد مسیجی حاوی شماره ایدن دریافت کرد

بدون فوت وقت زنگ زد

گوشی روی میز ویبره رفت و نیک نگاهی کرد و گفت

-ایدن...

جوابی نشنید بلند تر گفت

-عزیزم...گوشیت زنگ میزنه

ایدن همونطور که دستاشو خشک میکرد به طرفش اومد و گوشی رو برداشت نگاهی به شماره نا اشنا کرد و جواب داد

-بله?

-ایدن? ایدن ویلیامز?

ایدن اخمی کرد و جواب داد

-بله خودم هستم

-خوبه, زینم. زین مالیک. رئیس شرکت...

-اوه اره اره البته که میشناسم

ایدن نگاهی به لیام که با فاصله نشسته بود و سرش تو لپ تاپش بود کرد و گفت

-فقط سوپرایز بود برام

-میتونی حرف بزنی? کار خیلی مهمی دارم باهات. و لیام نباید بفهمه

-چند دقیقه صبر کن

ایدن از جاش بلند شد کاپشنش رو برداشت و از خونه بیرون رفت

-گوش میدم

زین صداش رو صاف کرد -تضمین میخوام

-چی?

-شهادت میدم و دستشو رو میکنم اما تضمین میخوام

ایدن خندید و گفت

-فکر نمیکنم تو شرایطی باشی که شرط بذاری. نمیدونم متوجهی یا نه اما کاری که لیام میخواست بکنه یه جورایی نجات تو بود که الان متهم شماره یک این پرونده ای

-متوجه ام چیزی که تو الان نمیفهمی اینه که کار الان من برای لیام خطرناکه تضمین میخوام

-برای?

-محافظت از لیام. از هر راهی که میتونی بادیگاردای مطمئن یا حتی پلیس... نمیدونم من فقط تضمین میخوام که خطری لیام رو تهدید نمیکنه

-هریس تهدیدت کرده با لیام, درسته?

-درسته. و من سر این ریسک نمیکنم اما نمیتونم بذارم این پروژه انجام بشه پس تا تموم شدن ماجرا میخوام لیام محافظ داشته باشه

-میتونه انجام شده بدونیش. من حلش میکنم بهترین محافظ هارو براش میذارم

-لیام چیزی نباید بفهمه

-نگرانش نباش

-من به لیام میگم که میرم و شهادت میدم و تو از اونور هوای لیام رو داری. اعتماد کنم بهت?

-به لیام اعتماد داری?

-بیشتر از همه چی

-پس به منم اعتماد کن

-خوبه پس در ارتباطیم. فعلا

-فعلا

زین تلفن رو قطع کرد و نفس عمیقی کشید

دلش قرص قرص نبود اما به تنها امیدش چنگ زده بود.





گایز از کامنتا مشخص بود که یکم منظور چپتر قبل بد رسیده !

اون چپتر معنیش برگشت زیام نبود فقط یه کاری بود که زین به خاطر حرصی که از خودش داشت و دلتنگی زیادش انجام داد

من قبلا هم گفتم با اسمات رابطه درست نمیشه

اونهمه حرف نزده اونهمه احساسات بد میون این دوتا هست که نیاز به شوک قوی داره
به لیامم هیت بدید استوری رو پاک میکنم کلا. 😂

مرسی که میخونید

lots of love ❤️️

Continue Reading

You'll Also Like

31K 6.4K 33
"خيلي آشفته اي، بذار درستت كنم" -چي رو ميخواي نقاشی كني؟ +تورو ترجمه فف paint اثر @boytoys کاور از دوست خوبم نازنین @nazanin_0 که چیزای بی نظیری می...
81.7K 17.4K 52
~Completed~ Sariel: -Beloved of God... -Prince/princess of God... ‌ ◀هشدار: این داستان شامل توصیف صحنه های جنگ، مرگ و شکنجه هست.▶ ◁‌این داستان BDSM ن...
11K 3.6K 47
¦ Larry Stylinson Mystery Novel ¦ مستر دیر عزیز من از شما طلب بخشش دارم من نه قاتلم نه گناهکار و نه طعمه! من نه به شما, و نه به بستیآل سیتی تعلق ندار...
208K 29.5K 65
صداهايي كه توي سرم مي پيچند، همانهايي اند كه كابوس شبم شده اند؛ همان درد و همان گيجي و همان... بدون شك بخش بزرگي از عذاب امروزمان، گذشته ايست كه رقم...