Never Again [Ziam]

נכתב על ידי mahi_hs

247K 27.2K 15.1K

- when ? - I don't know - maybe later ? -No, never again ------------- - didn't you say never again? - No... עוד

chapter 1
chapter 2
chapter 3
chapter 4
chapter 5
chapter 6
chapter 7
chapter 8
chapter 9
chapter 10
chapter 11
chapter 12
chapter 13
chapter 14
chapter 15
chapter 16
chapter 17
chapter 18
to forever ziam
chapter 19
chapter 20
chapter 21
chapter 22
chapter 23
chapter 24
chapter 25
chapter 26
chapter 27
chapter 28
chapter 29
chapter 30
chapter 31
chapter 32
chapter 33
chapter 34
chapter 35
chapter 36
chapter 37
chapter 38
chapter 39
Chapter 41
chapter 42
chapter 43
chapter 44
chapter 45
chapter 46
chapter 47
chapter 48
chapter 49
chapter 50
موقت *داستان جدید
chapter 51
chapter 52
chapter 53
chapter 54
Chapter 55
Chapter 56
Chapter 57
Chapter 58
Chapter 59
chapter 60
chapter 61
Chapter 62
chapter 63
Chapter 64
chapter 65
chapter 66
Note
chapter 67
Chapter 68
chapter 69 (Last chap)
ALEKTO is back !!!!!

‏Chapter 40

2.8K 325 152
נכתב על ידי mahi_hs




-اینجا چیکار میکنی ؟

زین همونطور که از آغوش لیام بیرون میومد گفت

لیام با ابروهای بالا رفته پرسید

-برگردم ؟!

زین کمی اخم کرد و نگاهشو توی چشمای قهوه ای روبه روش قفل کرد

چشماش رفت و امد داشتن . چند ثانیه ی توفنجون قهوه ی لیام غرق شد و با صدای ارومی گفت

-ببخشید ... میدونم . تمام مدت داشتم خودمو سرزنش میکردم

لیام دستاشو دور بازوهای زین محکم کرد

-چرا ؟ من نمیخواستم لحظه ای اذیت بشی تو اما تو هیچ کمکی بهم نکردی زی

زین دستاشو بالا اورد و دور گردن لیام حلقه کرد نگاهشو از چشماش جدا نکرد

لیام با صدایی که توش رنجیدن بود ادامه داد

-منو تو این موقعیت قرار نده . من دارم جای هر دومون میجنگم این وسط با توام باید بجنگم

لیام با نگاهش از زین جواب میخواست

زین ترجیح داد بذاره بدنش حرف بزنه خوب میدونست که اون توی حرف زدن به اندازه ی لیام خوب نیست شاید اگر شروع کنه فقط خراب ترش کنه

با کمی فشار گردن لیام رو به سمت خودش کشید گوشه ی لبشو بوسید گونه ش رو به صورت لیام کشید از حس خوب ته ریش لیام روی گونه ش پر شد و سرشو روی شونه ی لیام قرار داد

طولی نکشید که دستای لیام بالا اومدن و پشت کمرش قفل شدن زین توی گردنش نفس عمیقی کشید و ادکلنش رو به ریه هاش فرو برد . بوی مدهوش کننده ی قهوه و شاید کمی شکلات .

با کمی مکث از هم جدا شدن لیام با لبخند تماشاش میکرد

-به نظرت میتونیم جایی بریم ؟

زین با کمی هیجان کنترل شده توی صداش گفت

لیام جواب داد

-چرا نتونیم ؟!

-خب بشناسنت و ...

لیام با لبخند دستشو دور گردن زین حلقه کرد و کنار هم راه اومدن

-مثلا کجا ؟!

-اوممم ... یه کلاب شاید

لیام با تعجب به نیمرخش نگاه کرد و گفت

-هی ! تا جایی که یادمه اهل کلاب نبودی

-ادم میخواد با تو جاهایی بره که هیچوقت نرفته ! خاصیتته اصلا . ولی خب حیف که نمیشه

لیام از حرف زین توی دلش تشکیل حبابی رو حس کرد . حبابی بزرگ از لذت

-میشه چرا نشه ؟ یه هودی(سوییشرت کلاه دار ) به من میتونی قرض بدی ؟!

-فکر خوبیه

رو به روی خونه ی مالیکها توقف کردن زین داخل رفت و چند دقیقه بعد با هودی مشکی تو دستش بیرون اومد و اونو سمت لیام پرتاب کرد . لیام رو هوا گرفت و نگاهی به هودی کرد

-نگران نباش اندازته چون برای من یکم بزرگه

لیام هودی رو روی دستش انداخت و حرکت کرد زین دستشو کشید و نگهش داشت

-بپوشش همین الان !

-خب رفتیم خواستیم بریم تو میپوشم دیگه

-نه الان بپوش

لیام به تحکم زین لبخندی زد و ناچار هودی رو پوشید کلاهش رو روی سرش کشید

-اجازه هست بریم ؟!

-خواهش میکنم بفرمایید !

کمی بعد اون دو که مسافتی رو پیاده کنار هم اومده بودن جلوی پیاده روی کلابی بزرگ توقف کردن . زین به سمت لیام چرخید و کلاهشو پایین تر کشید

میخواستن وارد شن که محافظ جلوشون رو گرفت محافظ که پسر جوونی بود گفت

-متاسفم . شما اسمتون تو لیست هست ؟

لیام پوفی کشید و خواست خودشو معرفی کنه که زین به پسر نزدیک شد و کنار گوش پسر زمزمه کرد

-هی فقط میخواستم بگم که مایکل گفت میخواد ببینتت

پسر چشماش از تعجب درشت شد و بعد لبخندی زد و کنار رفت و به اونا اجازه داد وارد بشن

همونطور که از پله ها پایین میرفتن قبل از اینکه صدای بلند موزیک محاصره شون کنه لیام زین رو کناری کشید و پرسید

-چی گفتی بهش ؟

زین کنار گوشش گفت

-چیز خاصی نگفتم . گفتم شماره م رو میتونه داشته باشه !

یکم عقب کشید و سعی کرد لبخندشو مخفی کنه . لیام چند لحظه مکث کرد بعد ابروهاش تو هم گره خورد چشماش تیره شدن

زین میخواست بخنده اما دیر شده بود

لیام تنه ای بهش زد و با گفتن جمله ای به سمت بالای پله ها برگشت

-من شماره رو به تو واون هرزه نشون میدم!

زین دهنش از تعجب باز مونده بود . این حجم از عصبانیت براش غیر قابل تصور بود خواست برگرده و مانع لیام بشه اما لیام با سرعت با قدمای محکم از پله ها بالا میرفت

یه لحظه زین صحنه ی دعوا کردن لیام و و بعدش پیچیدن خبرش از سرش گذاشت

انگار که برق به بدنش متصل کردن با فریاد زدن اسمش دنبالش راه افتاد

زین پله ها رو چندتا یکی کرد و داد زد

- لیام لیام شوخی کردم

اما صدای زین تو موزیک رنگ میباخت و حتی اگر هم به گوش لیام میرسید کامل نمیرسید !

زین چند پله پایین از لیام بود خواست به لباسش چنگ بزنه که دستش سر خورد و نتونست تعادلش رو حفظ کنه روی پاگرد کوچیک افتاد و فریادی زد . لیام مکثی کرد

از روی شونه ش به عقب نگاهی کرد زین رو که رو زمین دید اخمش رو پاک کرد و با چهره ای نگران به سمتش رفت کنار پاش زانو زد چهره ی زین در هم بود و مچ پاشو توی دستش گرفته بود

لیام خم شد و بلند گفت

-چی شدی !

زین سرشو بالا اورد و نگاهی به چهره ای که حالا اخمی توش نبود کرد

با حس درد توی مچش ضربه ای به سینه ی لیام زد و گفت

-عوضی ! میگم شوخی کردم نظرت چیه اینقدر زود قاطی نکنی

لیام حق به جانب گفت

-پس چی گفتی ؟

-مایکل زیاد اینجا میاد . پسره ازش خوشش میاد گفتم میخواد ببینتش و آشنایی دادم . حالا حالیت شد

لیام گوشه ی لبشو گاز گرفت و پشیمون دست

شو جلو برد و مچ پاشو لمس کرد

-خیلی درد میکنه ؟

-بریم داخل یه گوشه ببینم چی شده

زین با تشر گفت و زیر لب چندتا فحش نصار لیام کرد

لیام خواست دستشو زیر زانوی زین بندازه که زین دستشو پس زد و گفت

-خودم میتونم لازم نکرده . برو به دعوات برس .

لیام عقب ایستاد و به زین فضا داد تا بلند بشه

دیوار رو تکیه گاه کرد و بلند شد از لمس پاش به زمین ناله ای از دهنش بیرون اومد اما بی تفاوت به لیام از پله ها پایین رفت و خودشو به سرویس رسوند

لیام هم بی حرفی با اخمی تو صورتش دنبالش اومد

وارد سرویس شدن زین به فضای کنار سینک تکیه داد پاشو بالا زد . تو راه رفتن متوجه شده بود که یه درد موقتی بوده اما همچنان از لیام عصبانی بود و نمیخواست کوتاه بیاد

لیام جلو اومد خواست از نزدیک ببینه که زین به عقب هولش داد

-اخه با خودت چی فکر کردی بی منطق ؟ من با تو میام اینجا بعد این همه مدت که به یکی دیگه شماره بدم ؟ حالا خوب فکر کن احمق بین ما کدومیم ؟!

لیام زیر لب گفت

-معذرت میخوام اما این چه شوخی ِ واقعا من ... نمیدونم یهوعصبی شدم دست خودم نبود

زین بلند داد کشید

-خب تو دقیقا چجور احمقی هستی که نه به خودت نه به عواقب کارت فکر نمیکنی و فقط میخوای بری مردم رو بزنی

لیام هم متقابلا داد کشید

-گفتم که معذرت میخوام .حالا میشه بذاری ببینم چی شده یا میخوای ادامه بدی

از داد لیام دختری که داشت رژ لبی رو بی رحمانه رو لبش میکشید پرید چش غره ای رفت و از سرویس بیرون رفت .

زین چیزی نگفت و فقط با اخم به لیام نگاه کرد لیام جلو اومد و بدون هشدار زین رو روی دستش بلند کرد مجبورش کرد روی سکو بشینه و بوت زین رو از پاش بیرون کشید و با دقت معاینه ش کرد و تمام مدت نفسای عصبی زین رو پشت سرش حس میکرد

-چیزی نشده ولی اگر درد داری ...

-درد نداره دیگه تمومش کن

لیام بوتش رو سمتش گرفت و زین پوشید اما قبل اینکه از سکو پایین بپره لیام جلو اومد و به سکو چسبید و بین سکو و دیوار پرسش کرد

agha mosaferat aneeee ! so sorry

goftam aval up konam bad cm hatono bekhoonam j bedam

chap bad ta shab miad

va kheyliiiii khobeeeeee !

lots of love ❤️️

המשך קריאה

You'll Also Like

26K 3.3K 42
"بوک کامل شده" دارویی برای قلب شکسته........ و زندگی ای تاریک و سرد....... کی میتونه اون دارو باشه؟...... کی میتونه اون زندگی رو تغییر بده؟؟؟....... ...
81.7K 17.4K 52
~Completed~ Sariel: -Beloved of God... -Prince/princess of God... ‌ ◀هشدار: این داستان شامل توصیف صحنه های جنگ، مرگ و شکنجه هست.▶ ◁‌این داستان BDSM ن...
226K 19K 40
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...
189K 26.2K 54
من عاشق شغلمم. وقتی دور میله می‌چرخم، این تویی که سرگرمم می‌کنی لیام!