Never Again [Ziam]

By mahi_hs

248K 27.3K 15.1K

- when ? - I don't know - maybe later ? -No, never again ------------- - didn't you say never again? - No... More

chapter 1
chapter 2
chapter 3
chapter 4
chapter 5
chapter 6
chapter 7
chapter 8
chapter 9
chapter 10
chapter 11
chapter 12
chapter 13
chapter 14
chapter 15
chapter 16
chapter 17
chapter 18
to forever ziam
chapter 19
chapter 20
chapter 21
chapter 22
chapter 23
chapter 24
chapter 25
chapter 26
chapter 27
chapter 28
chapter 29
chapter 30
chapter 31
chapter 32
chapter 33
chapter 34
chapter 35
chapter 37
chapter 38
chapter 39
‏Chapter 40
Chapter 41
chapter 42
chapter 43
chapter 44
chapter 45
chapter 46
chapter 47
chapter 48
chapter 49
chapter 50
موقت *داستان جدید
chapter 51
chapter 52
chapter 53
chapter 54
Chapter 55
Chapter 56
Chapter 57
Chapter 58
Chapter 59
chapter 60
chapter 61
Chapter 62
chapter 63
Chapter 64
chapter 65
chapter 66
Note
chapter 67
Chapter 68
chapter 69 (Last chap)
ALEKTO is back !!!!!

chapter 36

2.8K 373 155
By mahi_hs




-بیا تو سایمون

لیام از جلوی در کنار رفت و اجازه داد مدیر برنامه هاش داخل شه به کانتر اشپزخونه تکیه داد و منتظر به سایمون که رو کاناپه مینشست نگاه کرد

-تنها بودی ؟

سایمون همونطور که دور ور رو نگاه میکرد پرسید

-نه کسی پیشم بود تازه رفته

-آهان پس . بیا بگیر بشین اونطور بالا سر من واینسا

-گفته بودی میخوای حرف بزنی ؟

لیام مبل رو دور زد و روبه روی سایمون نشست

سایمون به پشتی مبل تکیه داد و کراواتش رو صاف کرد

-میدونی امروز بلیط داری دیگه

-اره طبیعتا

-از اینجا باهم برمیگردیم امیدوارم مشکلی نداشته باشی

-نه فقط من باید قبلش کسی رو ببینم خداحافظی کنم و بعد میتونیم بریم

سایمون اخمی کرد و به جلو خم شد کمی . لیام بی قرار پرسید

-خب ؟ ماجرای تکست !

-مطمئن نیستم چیزی باشه که بتونم همینطوری باهات در میون بذارم ولی انتخاب دیگه ای نیس

-منتظرم

-باید جا به جا شی

لیام اخمی کرد و سعی کرد بفهمه

-یعنی چی ؟

-باید محل زندگیتو عوض کنی . کمپانی بابتش بهت وقت زیادی نمیده در واقع ! خونه ای که بخوای اماده ست و فقط باید بری و مستقر شی

-نمیفهمم ! کجا ؟

-ال ای ! اونجا مرکز توجهه لیام . باید بری اونجا . دیده شی اجازه بدی دوربینا بگیرنت روابطی با ادمای مشهور دیگه پیدا کنی ادمایی که باعث بشن به تیتر خبرا بیای . با دوست دخترت بری بیرون فستیوال های مختلف و بذاری راجبت کنجکاو شن و راجبه روابطت. معمولا سیاست کمپانی مخالف اینه اما در مورد تو من فکر میکنم یه پارتنر ناشناخته میتونه فوکوس مردم رو روت بیاره و مردم دوست داشته باشن اینو کشفش کنن

-اوی اوی ! ارومش کن مرد . بذار راجبش حرف بزنیم

سایمون به نظر راضی نمیومد چون میدونست حریف لیام شدن اسون نیست . ابروهاشو بالا انداخت وبا دست اشاره کرد که ادامه بده

-اول راجبه خونه . من در مقابل تغییر خیلی گارد ندارم مشکلی هم باهاش ندارم در واقع اگر اینطور حس میکنی

سایمون نفسش رو از سر اسودگی بیرون داد

-اما یه چیزی راجبه ش وجود داره . من و مارگو بهم زدیم !

یا در واقع خواهیم زد . زیر لبش تکرار کرد

سایمون با بی خیالی نگاهی کرد

-اهمیتی نمیدم . برو و برش گردون . اون زیباست به اندازه کافی و با توام اشناست بهترین آپشنِ حتی برای یه مدت کوتاه .

لیام سعی کرد قانع کننده به نظر برسه

-ببین من نمیتونم دیگه با مارگو باشم و براش دلایل بزرگتری از فوکوس دوربین ها دارم

سایمون دستش رو با شتاب روی مبل کوبید

-میخوای بزرگ بشی یا نه ؟ تو باید بترکونی پسر و این الان دیگه فقط خواست خودت نیست خواست تیمی ِ که دارن برات زحمت میکشن . تو هم باید همکاری کنی و متاسفم اگه میگم این به نظر تو بستگی نداره چندان

عصبانیت به لیام هجوم اورد

-چطوره که راجبه زندگی ِ منه اما به من بستگی نداره ؟ بعد هم مارگو دانشگاه داره و نمیتونه بیاد با من

-این بازی اینطوریه . میخوای ببری باید بازیشو بلد باشی . اوکی برات عجیبه میدونم اما فعلا به حرف من گوش کن چون من این بازیو خوب بلدم . گوش کن و بذار که نتیجه ش رو ببینیم . نیازی نیست با تو باشه همیشه کافیه که چند بار باهات تو خیابون و مراسم های مختلف دیده شه و حتی میتونی بهش بگی و اینو در حد کار نگه داری برای خودش هم بد نمیشه

سایمون از جاش بلند شد و کتش رو توی تنش صاف کرد

-نذار عواقب اینکار برات بزرگ بشه . بهش عمل کن چون فقط برای پیشرفت خودته . من الان میرم اما شب میبینمت پس

و با سرعت هر چه تمام تر لیام رو بدون حرف ترک کرد .

نیم ساعتی از رفتن سایمون میگذشت و لیام هنوز روی همون کاناپه نشسته بود پاهاشو جمع کرده بود و سرشو به عقب تکیه داد بود و اخم عمیقی بین ابروهاش بود

صدای زنگ گوشیش باعث شد سرشو بلند کنه و به اسکرین نگاه کنه اسم زین روی اسکرین بود . لبشو گزید و به اسکرین خیره موند . مردد نبود برای جواب دادن فقط میدونست که اگر جواب بده کلماتی هم برای گفتن پیدا نمیکنه

حس هاش توی سرش در حال زد و خورد بودن . صبح همینجا ایستاده بود و قول داده بود که درستش میکنه و رابطه شون رو امن نگه میداره و حالا حتی نتونسته بود در مقابل سایمون و کمپانی بایسته

اسکرین خاموش شد و اسم زین محو شد . حس بدی معده ی لیام رو مورد هجوم قرار داده بود . بلافاصله بعدش تکستی از زین براش اومد

"میشه قبل رفتنت ببینیم همو ؟"

لیام چهارانگشتشو اروم روی چونه ش کشید و نفس عمیقی کشید تایپ کرد

"بیرون نمیشه . منتظرتم بیا "

----------------------------------------------------------------

زین همونطور که کنار لیام نشسته بود و به نیمرخش نگاه میکرد سعی میکرد حرفاشم تحلیل کنه

-خب پس یعنی داری میری لس انجلس ؟

لیام سرشو تکون داد و به رو به روش خیره بود

زین با شتاب پاهاشو روی مبل زیر خودش جمع کرد و سمت لیام نشست

-ببین میدونم احمقانه ست اما فکر نمیکنی این بهتره ؟

لیام نگاهشو روی صورتش سر داد و با تعجب نگاهش کرد

-نگاه کن من میتونم بایم اونجا ببینمت یعنی ! منظورم اینه که به نظرت میتونی منو اونجا ببینی ؟

لیام به چشمای درشت شده ی زین نگاه کرد لبخندی زد دستشو بالا اورد موهاشو بهم ریخت

-تو میتونی بیای اونجا ؟!

-یعنی فکر نمیکنم مانعی باشه

لیام جوابی نداشت . البته که بهترین فرصت دنیا الان جلوی پاش بود . ال ای یه زندگی جدید و زینی که حالا پیشنهاد میده که بره پیشش و باهاش باشه اما ...

این وسط حقیقتی بود که لیام هنوز نگفته بود . اینکه نمیتونه با مارگو بهم بزنه

زین سکوتش رو که دید با عجله گفت

-اره ببین میدونم نمیخوام بیام باهات زندگی کنم که ! فقط منظورم این بود که بهتر میتونم بیام و ببینمت

لیام اخم ریزی کرد و گفت

-اما من رو اون پارت زندگی کردنش برنامه ریزی کرده بودم

زین خندید و ادامه داد

-تند بریم . اره این طرزه توِ میدونم

لیام لبخندش رو خورد و سعی کرد زین نفهمه که از جواب دادن طفره رفته

بی حرف بلند شد و عقب گرد کرد کیس گیتارش رو روی شونه هاش انداخت و به زمین نگاه کرد و گفت

-خب دیگه گمونم باید برم . وسایل رو بردن و منتظر منن

صورت زین جدی شد و گونه های برجسته ش رو نمایان کرد بلند شد و مقابل لیام ایستاد

-میبینمت پس

لیام چیزی نگفت نگاهاشون توی هم گره خورد لیام قبل اینکه بفهمه توی نگاهش گم شد

جاذبه ای همزمان هر دوی اونا رو به سمت هم کشید و محکم همو توی اغوش گرفتن

-میبینمت

کم بود میدونم جبران میکنم در ادامه البته اگه شمام همچنان خوب ووت بدید !

گایز پنجشنبه کنکور دارم ! انرژی مثبت برام بفرستید و دعا کنید برام

دوستتون دارم ❤️️

Continue Reading

You'll Also Like

308K 41.2K 54
معشوقه های اون پسر ماشینا بودن اما از کجا میدونست میل به دست آوردن اون ال وی تک ساخت قراره به کجاها بکشونش؟ #1 - fanfiction #1 - ziammayne
438K 50.6K 55
Larry+ziam از درد به خودش میپیچید و گریه های بچگانش تو کل اون کوچه ی تاریک طنین مینداخت.صدای خنده های اون آدمای مست هنوز تو گوشش بودن...آخه چرا از در...