Never Again [Ziam]

By mahi_hs

247K 27.2K 15.1K

- when ? - I don't know - maybe later ? -No, never again ------------- - didn't you say never again? - No... More

chapter 1
chapter 2
chapter 3
chapter 4
chapter 5
chapter 6
chapter 7
chapter 8
chapter 9
chapter 10
chapter 11
chapter 12
chapter 13
chapter 14
chapter 15
chapter 16
chapter 17
chapter 18
to forever ziam
chapter 19
chapter 20
chapter 21
chapter 22
chapter 23
chapter 24
chapter 25
chapter 26
chapter 27
chapter 29
chapter 30
chapter 31
chapter 32
chapter 33
chapter 34
chapter 35
chapter 36
chapter 37
chapter 38
chapter 39
‏Chapter 40
Chapter 41
chapter 42
chapter 43
chapter 44
chapter 45
chapter 46
chapter 47
chapter 48
chapter 49
chapter 50
موقت *داستان جدید
chapter 51
chapter 52
chapter 53
chapter 54
Chapter 55
Chapter 56
Chapter 57
Chapter 58
Chapter 59
chapter 60
chapter 61
Chapter 62
chapter 63
Chapter 64
chapter 65
chapter 66
Note
chapter 67
Chapter 68
chapter 69 (Last chap)
ALEKTO is back !!!!!

chapter 28

3.3K 392 326
By mahi_hs




         

لیام دست میک آپ آرتیستی که پودرو توی صورتش پخش میکرد و پس زد و تو آینه نگاهی به خودش کرد

-این چیه آخه ؟ احساس میکنم پوستم داره حفه میشه ! مگه اینجا یه فشن شو ِ سایمون ؟

سایمون نماینده شرکت که به عنوان منیجر همراه لیام بود با اشاره دستش دختر گریمور رو که منتظر ایستاده بود بیرون فرستاد و دستمالی برداشت و جلوی صورت لیام گرفت

-خب پاکش کن . سخت نمیگیریم تو همینجوریش خوبی راحتیت روی استیج از همه چی مهم تره

لیام با اکراه صورتشو پاک کرد .

-اصلا اون بیرون کسی اومده سایمون ؟

-شوخیت گرفته ؟ این حتی یه کنسرتم نیس یه پریمر لعنتی ِ و اون بیرون پر از آدمه

لیام لبخند محوی زد

-تو استرس داری ؟

لیام بلند شد و یقه ی پیرهنش رو صاف کرد و گفت

-نه خب اما این بزرگترینش ِ درواقع میشه گفت آره خیـــــــــلی ام دارم

سایمون دستش رو روی شونه ی لیام فشار داد و گفت

-تو قراره اون بیرونو منفجر کنی . اینم فقط چندتا آهنگه بقیه ش رو بسپر به ما

لیام لبخندی به سایمون زد و از اون اتاق شلوغ که همه در حال رفت و آمد بودن بیرون رفت و توی راهرو ایستاد تلفنش رو بیرون اورد و روی اسم کارن توی گوشیش استپ کرد و تماس گرفت . در همین حین پسری که مسئول استیج بود جلو اومد و به لیام با اشاره ی دست نشون داد که سه دقیقه دیگه روی استیج باید باشه

-لیام عزیزم

-سلام من خیلی وقت کمی دارم فقط میخواستم صداتو بشنوم قبل اجرا

-اوه ... تو الان اجرا داری؟ یادت نره نیاز نیس کاری بکنی فقط خودت باش و اونا عاشقت میشن

-ممنونم ازت برام ارزوی موفقیت کن

لیام گوشی رو قطع کرد و اونو توی جیب شلوار چسبونش جا داد توی آینه رو به روش خودشو برانداز کرد پیرهن لی ش توی تنش فیت بود موهای مجعدش روی سرش خوب فیکس شده بودن نفس عمیقی کشید و با اشاره دست همون پسر روی استیج پا گذاشت و قبل باز کرد چشماش اجازه داد صدای هیاهوی جمعیت توی گوشش طنین انداز بشه

-------------------------------------------------------------------

چند ساعت قبل

زین لانگ مشکی شو تا روی رونش پایین کشید تا صاف بشه و شلوار مشکی شو توی اینه برانداز کرد بوت کوتاهشو پوشید و راضی به نظر میرسید

-من هنوز نمیفهمم چرا نخواستی کیدی بیاد !

زین برگشت و به مایکل که روی تخت یکطرفه لم داده بود و نگاهی کرد و گفت

-لازم نبود . چرا اون باید بچسبه به من هر جهنمی که میرم

-شاید چون بهش گفتی تو دوست پسرشی و خب ...

-من بهش نگفتم دوست پسرشم ! گفتم باهاش تلاشمو میکنم و یه شانس به خودمون میدم

-خب دیگه ایا بیرون رفتن باهاش جزو شانس دادن بهش نیس ؟ احمق همه تو کلاس چشمشون دنبال اونه و اون چشمش دنبال تو ِ و توام که یه روانی به تمام معنایی

-چون نمیخوام باهاش باشم احمقم ؟ ببین من تلاشمو کردم فقط ... نمیدونم الان منو سوال پیچم نکن بلند شو و گورتو گم کن ماشینو روشن کن تا بریم

مایکل از اتاق بیرون رفت و زین لحظه اخر برگشت و عکسی که جلوی اون فروشگاه از لیام گرفته بود رو برداشت و لبخندی زد

خودشو روی صندلی ماشین پرت کرد و درو بست

-خب کجا باید بریم ؟

-طبیعتا بورلی ! ادرس دقیقش رو الان تو مَپ میزنم . من خیلی اونورا کاری نداشتم تا الان با اینکه همین بغله

زین چیزی نگفت و سیستم ماشن رو روشن کرد و گوشیش رو روی بلوتوث گذاشت و صدای لیام توی ماشین پیچید

مایکل غر زد

-وایــــــــــــی ! ازش دارم متنفر میشم کم کم . بذار اینو رو یه استیشن خوب تنظیم کنم

-چیکار کنم خب صداشو دوست دارم

-اوه پسرم مطمئنی حفظی همه آهنگارو ؟ مقواهایی که روش نوشتی

Marry me liam

رو با خودت اوردی تا بکنی تو چشمش ...

زین با ضربه ی محکمی پشت سر مایکل اونو ساکتش کرد و به روبه روش خیره شد از فکر روی استیج دیدن لیام قلبش ریتم تند تری رو میگرفت

بالاخره چندتا خیابون پایین تر از محل برگذاری ماشین رو پارک کردن و با قدمایی تند خودشونو به سالن رسوندن

زین از پشت به جمعیت نگاه کرد و بعد استیج رو از نظرگذروند

اوه نه این خیلی نزدیکه !

میون جمعیت جا گرفت

اونجا پر از دختر پسر هایی بود که با صدای بلند حرف میزدن گاهی یک صدا یه چیزی رو تکرار میکردن

اما زین فوکوسش رو روی استیج گذاشته بود

سرش رو نزدیک مایکل کرد و پرسید

-به نظرت لیام رو از کجا میارن ؟

-از هوا پرتش میکنن پایین ! احمق اون الان بک استیج ِ اون پشت

زین چیزی نگفت اما سرکی کشید تا متوجه مسیری که مایکل نشونش میداد بشه

همون لحظه با بالا گرفتن تشویق جمعیت نگاه زین روی استیج برگشت

اما با دیدن منظره رو به روش حس کرد یه سکته خفیف توی قلبش رخ داد

لیام بهتر از همیشه روی استیج رو به روش ایستاده بود و زین حس میکرد که اون دقیقا توی چشمش خیره شده

شاید این خیلی هم دوره !

----------------------------------------------------------------------

         

از پله های کنار استیج پایین اومدو از دست پسری که مسئول استیج بود بطری اب و حوله رو گرفت و دکمه های پیرهنش رو در همون حال باز کرد

به اتاق تعویض لباسش رفت که سایمون رو منتظر خودش دید

نگاهی به چهره ی جدی سایمون کرد و احساس کرد توی دلش خالی شد

اوپــــس لیام ! فکر کنم گند زدی

بطری رو روی میز گذاشت و با حوله گردنشو خشک کرد و پرسید

-چطور بودم ؟!

چهره ی سایمون تغییری رو نشون نداد و این حقیقتا لیام رو از جواب ناامید کننده ی اون مطمئن کرد

-پسر باورم نکردنی بود !

سایمون قهقه ای بلند زد و سمت لیام اومد و دوتا بازوشو توی دستاش گرفت

-من همیشه گفتم کار کردن با تو اشتباه نیست و الان نشون همه دادی که این بهترین انتخاب کمپانی بوده حتی !

لیام بدون کنترل خنده ای سرخوش کرد

-واکنش مردم ؟

-بـذار نگم برات و فقط خودت برو بیرون و اونا رو ببین که نمیتونن صبر کنن برای دیدنت و حرف زدن باهات

لیام توی دلش خالی شد و حس کرد خون به سرش هجوم میاره اما این حس بدی نبود و هیجان خالص بود

سایمون – بجنب پسر خودتو رو به راه کن و لباسایی که برات اماده شده رو بپوش و بیا بیرون تا با دریایی از طرفدارات رو به رو شی . ما نمیتونیم اونا رو خیلی منتظرت نگه داریم

لیام سرشو تکون داد و دست به کار شد و تی شرت و پیرهنی رو که براش اماده گذاشته بودن پوشید و توی اینه سعی کرد موهاشو درست کنه بعد مطمئن شدن از همه چی از اتاق بیرون اومد

سایمون بیرون در منتظرش ایستاده بود و با دیدنش جلو اومد و همونطور که کنارش راه میرفت با سرعت مشغول تکرار کردن جملاتش شد

-لبخند بزند یادت نره با اونا گرم بگیر بذار حس کنن تو هم عاشقشونی و هر کدوم از اونا به تنهایی شخص مورد علاقه ت ان مخصوصا اون دخترای جوون ! میدونی که چطور باید ...

-سایمون خودم میدونم که چطور باید برخورد کنم و قرار نیس کسی رو گول بزنم و فیک رفتار کنم من مثل خودم رفتار میکنم

-مثل خودت رو بر طبق اون چیزی که من میگم بچین و این به نفعته

لیام اخمی کرد و به صورت سایمون نگاه کرد اما سایمون بی توجه بهش ادامه داد

-از همه مهمتر ریلکس باش اون خونسردی همیشگی تو حفظ کن و نشون بده تو متعلق به این برنامه هایی و توش راحتی ...

لیام سری تکون داد و وارد سالن بزرگی شد که بک استیج برای مردم اماده کرده بودن با ورود اون هیاهو بیشتر شد و لیام با راهنمایی دست بادیگارد ها به محوطه ای رفت که بورد کمپانی اونجا بود و همه چیز اماده شده بود تا لیام اونجا پذیرای مردمی باشه که قرار بود با حمایتشون اینده شو بسازن

----------------------------------------------------------------------

-منو هل نده مایکل بهت میگم

-برو برو برو اون با دیدنت خوشحال میشه !

زین بازو شو از دست مایکل کشید و خودشو از جلوی راه عده ای از دخترا کنار کشید

-ببین من تو چشمات میبینم که میخوای اونجا باشی ! اگر میخوای این کارو بکنی فقط بکن . هیچ مانعی نیست توهم مثل این همه آدم

-چرا چرت میگی مگه بچه ام که از لیام خجالت بکشم اونم تازه لیام اون تو خونه ی ما زندگی کرده مایک !

-ببین چرت نگو من میدونم مواجه باهاش سخته اما برو و بذار بدونه اینجا بودی تا ساپورتش کنی

زین با تعجب تو چشمای مایکل نگاه کرد . حرف اون باعث شد فکر کنه شاید چیزی از احساس زین میدونه

-منظورت چیه که دیدنش سخته

-ببین من چند ساله که میشناسمت و حتی نمیتونی پنهانش کنی ! از من یکی نه بیبی بوی . بهم اعتماد کن و برو مطمئن باش عکس العملش متعجبت میکنه

زین با گیجی و یکم خجالت سرشو پایین انداخت و در یه لحظه تصمیمشو گرفت اما قبل قدم برداشتن گفت

-ما باید راجبه این صحبت کنیم مایک !

مایکل چشمکی زد و زین به جمعیت نزدیک تر شد و داخل سالن شد

با راهنمایی بادیگاردا فهمید که باید منتظر بمونه تا بتونه راهشو به سمت محوطه ای که لیام اونجا بود پیدا کنه

جمعیت زیادی جلوش بودن اما اون واضح میتونست لیام رو ببینه که چطور لبخند درخشانی روی لب داره و گونه ی دختری رو میبوسه و ازش گوشیش رو میگیره تا سلفی بگیره و بعد از پشت میز بلند میشه با بغل کوتاهی محبتش رو بهشون نشون میده

ممکنه که بلند شه و منم بغل کنه ؟!

زین از این فکر حس کرد که گلوش خشک شده

چند دقیقه طول کشید و زین جلوی جمعیت رسیده بود

جمعیت سالن کمتر شده بود ولی همچنان لبخند درخشان لیام رو میدید که همه اون فن ها رو در اغوش میگیره و ازشون تشکر میکنه

دختر کوچولویی که جلوی زین ایستاده بود به سمت لیام رفت لیام با دیدنش بلند شد و جلو اومد و جلوی پاش زانو زد زین میتونست صدای لیام رو واضح بشنوه چون ...

اوه گاد ... چون چندتا قدم بیشتر باهاش فاصله نداشت

لیام –اسم شما چیه پرنسس زیبا ؟

زین صدای دخترک رو شنید که اسمش رو اروم گفت و دستشو دور گردن لیام حلقه کرد

لیام خنده ی بلندی کرد که باعث شد لبخندی ناخوداگاه روی لب زین بشینه

لیام دختر رو از خودش جدا کرد و گفت

-به من افتخار میدی و یه عکس با من بگیری پرنسسم ؟

دختر کوچولو سرشو تکون داد و لیام گوشی خودش رو بیرون اورد و سلفی با اون دختر گرفت و بعد گونشو بوسید و دستشو تو دست مادرش گذاشت و ازش تشکر کردن بابت اینکه ساپورتش کردن و با اجبار بادیگارد پشت اون میز برگشت و نشست

دست محافظ دیگه کنار زین که تمام مدت به لیام خیره شده بود قرار گرفت و گفت

-بفرمایید جناب

زین خواست جلو بره اما یک لحظه تمام توان حرکتشو از دست داد

چشماشو بست و نفس عمیقی کشید و تمام توانشو جمع کرد

سعی کن به چشماش نگاه نکنی و قوی بمونی ! خودت باش زین

-اقا با شمام بفرمایید

زین با تشر محافظ جلو رفت و رو به روی لیام قرار گرفت لیام سرش پایین بود و مشغول صفحه ی گوشش بود

زین از فرصت استفاده کرد و عکس رو از جیبش بیرون اورد و جلوی دست لیام گذاشت

لیام بدون اینکه سرشو بلند کنه سریع گفت

-اوه هی ! معذرت میخوام . ممنونم که اینجایید و ...

نگاه لیام روی عکس خشک شد . عکس براش اشنا نبود اما اینجا ... اون لباس ... چراغ های نئون

فقط یکی میتونه این عکس رو داشته باشه !

سرش رو بالا اورد و چشماش به یک جفت چشم اشنا گره خورد

طلایی اشنا تمام ذهنشو در بر گرفت

ناخوداگاه اخم ریزی کرد و دستاشو مشت کرد

زین بر خلاف خواست خودش حالا نمیتونست چشم از لیام برداره و نگاهش دو دو میزد

و لبخندی مضطرب روی لب داشت

لیام صداشو صاف کرد و گفت

-اوه... امضا کنم ؟

زین از لحن خشک لیام لبخندش پاک شد اما تصمیم گرفت خودشو نبازه !

من همون زین لجبازم پین . نمیتونی نادیده م بگیری.

-اره لطفا امضا کن برام من از بزرگترین طرفداراتم .

-ممنونم ازت

لیام خودنویس رو توی دستش چرخ داد و عکس رو به پشت گذاشت و نوشت

بهترین ارزو ها رو برات دارم زین...

که با دست زین که روی دستش گذاشته شد متوقف شد

-به اسم بامزه برام امضا کن . لطفا !

لیام با حرکت اروم اما محکمی دستشو از زیر دست زین بیرون کشید و چیزی نگفت

و امضا رو کامل کرد

زین دستش رو کشید و توی جیبش گذاشت و گوشه ی لبشو گاز گرفت

این برخورد لیام براش زیادی بود . حداقل زین که یه غریبه نیست . میتونه تظاهر کنه که میشناستش

لبخندش از بین رفت وقتی لیام عکس رو به سمتش گرفت و اما اخمش همچنان بود و حتی دستش رو هم برای دست دادن دراز نکرد

مگه زین چی کرده بود که لایق این سردی باشه الان ؟ اوه هیچی زین فقط دلشو شکوندی برای دلیل های احمقانه ت

عکس رو گرفت و خواست برگرده اما پشیمون شد و یکم روی میز خم شد و صورتش رو کنار صورت لیام رسوند

محافظ خواست جلو بیاد که لیام با اشاره ی دست گفت لازم نیست

زین جلوتر رفت جوری که سرش دقیقا کنار سر لیام بود و برخورد کوچیکی بین پوستاشون به وجود اومده بود اروم تر از حد معمول زمزمه کرد

-میتونم ببینمت بعد از مراسم ؟

و عقب کشید لیام دستشو روی چونه ش کشید و با لحنی که سعی میکرد خشک نگهش داره گفت

-ممنونم برای ساپورتت ولی نه متاسفم

زین خواست چیزی بگه اما چیزی راه گلوشو بست عقب گرد کرد و کنار رفت و بدون نگاه کرد به صورت لیام از سالن بیرون رفت مایکل کنار ماشینش منتظر ایستاده بود زین با سرعت سمتش اومد

-هی چی شد ؟

-هیچی امضاشو کرد دیگه ! بریم

مایکل با ابرویی بالا رفته به زین خیره شد که در ماشین رو باز کرد نشست و درو محکم بست مایکل تک خنده ای کرد و ماشینو دور زد و پشت فرمون نشست

ماشینو روشن کرد اما قبل اینکه حرکت کنه با صدای ضربه به پنجره ی ماشین نگاه جفتشون به اون سمت کشیده شد

زین با تعجب شیشه رو پایین داد و به مرد کت شلوار پوش نگاه کرد

مرد خم شد و پرسید

-شما زین مالیک هستین ؟

زین سرشو تکون داد نگاهی با تعجب بین خودش و مایکل رد و بدل کرد

-اوه اقا دنبالتون دوییدم ! اقای پین گفتن که امشب ساعت 9 شما رو توی هتلشون میخوان ببینن و اینم کارت هتل

lots of love 💕

Continue Reading

You'll Also Like

19.1K 3.8K 15
. لیام تو واقعا اینجایی؟ لیام دیگه نمیری؟ لیام کمی مکث کرد سرش رو به طرفین تکون داد ل-نه دیگه ازت جدا نمیشم . A short ziam story .
189K 26.2K 54
من عاشق شغلمم. وقتی دور میله می‌چرخم، این تویی که سرگرمم می‌کنی لیام!
Anne By BHr

Romance

14.5K 2.8K 27
زین دست مرد رو توی دستش فشرد "خواهش میکنم آقای؟ +پین هستم، لیام پین پدر آنه _آقای پین، دختر شیرینی دارید! دست خوش ابعاد و مرطوب مرد رو رها کرد و به...
41.5K 5.3K 61
"بوک کامل شده" -بگو دوستم داری هنوز.....بگو همش خواب بود....بگو برگشتی پیشم.....بگو منو بخشیدی بخاطر آسیبی که بهت زدم......بگو.....خواهش میکنم یه حرف...