Never Again [Ziam]

By mahi_hs

247K 27.2K 15.1K

- when ? - I don't know - maybe later ? -No, never again ------------- - didn't you say never again? - No... More

chapter 1
chapter 2
chapter 3
chapter 4
chapter 5
chapter 6
chapter 7
chapter 8
chapter 9
chapter 10
chapter 11
chapter 12
chapter 13
chapter 14
chapter 15
chapter 16
chapter 17
chapter 18
to forever ziam
chapter 19
chapter 21
chapter 22
chapter 23
chapter 24
chapter 25
chapter 26
chapter 27
chapter 28
chapter 29
chapter 30
chapter 31
chapter 32
chapter 33
chapter 34
chapter 35
chapter 36
chapter 37
chapter 38
chapter 39
‏Chapter 40
Chapter 41
chapter 42
chapter 43
chapter 44
chapter 45
chapter 46
chapter 47
chapter 48
chapter 49
chapter 50
موقت *داستان جدید
chapter 51
chapter 52
chapter 53
chapter 54
Chapter 55
Chapter 56
Chapter 57
Chapter 58
Chapter 59
chapter 60
chapter 61
Chapter 62
chapter 63
Chapter 64
chapter 65
chapter 66
Note
chapter 67
Chapter 68
chapter 69 (Last chap)
ALEKTO is back !!!!!

chapter 20

3.3K 373 168
By mahi_hs




           

زین پشت در اتاقش روی زمین نشسته بود و خنثی به دیوار رو به روش نگاه میکرد

چیزی رو حس نمیکرد سرش سنگین بود

مطمئن بود که هر چیزی بوده تموم شده لیام علاقه شو میکشه تو دلش و زین همون برادر دوست دخترش میشه

البته که باید متنفر باشه البته که نباید بهش نگاه کنه

تو شکننده ترین و باریک ترین لحظه ی اون پسر درست بعد اعترافش زین سیلی محکمی بهش زده بود و پرتش کرده بود کیلومتر ها عقب تر

سیلی ای که انگار انعکاسش برگشته بود و شدیدتر به خوده زین خورده بود انچنان شدید که

احساس میکرد الان اگه دستشو بالا بیاره خون دماغ شده !

لیام دوییده بود به سمتش و زین جاخالی داده بود

-احمق !

سرشو تو دستاش گرفت

-لعنت بهت بی لیاقت !

موهاشو تو دستش مشت کرد و کشید

-چطور تونستی بهش اینطور بگی

گلوش گرفته بود

-اون ... اون لیام بود نفهم چطور تونستی

با خودش توی رینگ بوکس بود زین

-تو نمیخواستیش ؟!

نذاشت به زبون بیاره که برای لمس اون لبا اون لحظه حاضر بود تمام دنیاشو بده

اون یکم غرورشو برای خودش نگه داشت

-تو لیام رو... تو پسر مورد علاقه توخورد کردی

چطور میتونی حرف از غرور بزنی

زیر لبش تکرار کرد

پسر مورده علاقه !

اونقدر تند پیش رفته بود که فرصت نکرده بود بفهمه کی از میون دخترای رنگ و وارنگ دانشگاه و دبیرستان به پسر مورد علاقه رسید

کی و چجوری ارامش و عشق و خواستن و اضطراب رو یکجا توی اون پسر پیدا کرده بود

دستاشو روی زمین گذاشت و بلند شد

-دیگه مهم نیست در هر صورت تموم شد نه اون تو رو میخواد دیگه نه تو اونو

یه حموم توی اتاقش پناه برد و گذاشت که قطرات اب روی بدنش ارومش کنن

گذاشت که فراموش کنه

-------------------------------------------------------

صدای در ورودی از طبقه پایین لیام رو سریع از اتاق بیرون کشید سعی کرد لبخندی بزنه

موفق شده بود که مثل همیشه باشه

مارگو داشت کیفشو دنبال خودش میکشید

-مارگو عزیزم

مارگو با دیدن لیام لبخند پر رنگی زد و تقریبا به سمتش دویید و خودش رو تو اغوش لیام پرت کرد لیام دستاش کنار بدنش افتاده بودن بعد چند ثانیه مکث به خودش اومد و دستاشو دور مارگو انداخت

-دلم برای این بوت هم حتی تنگ شده بود

مارگو گفت و لبشو رو روی لب لیام گذاشت لیام احساسات ضد و نقیضی داشت اما طبق غریزه لیای مارگو رو بوسید

صدای سرفه ای پشت سرشون مارگو رو از لیام جدا کرد

-داداشی

مارگو از بغل لیام مثل دختر بچه ها به بغل زین دویید زین ریز خندید و خواهرشو بغل کرد اما نگاهش به لیام بود

لیام نگاهش نکرد و چشماشو به جای دیگه دوخت

زین حس سوزشی توی گلوش کرد اما به روی خودش نیورد

-جفتتون خوبید پسرا ، خیلی خوشحالم

زین لبخندی زد و موهای خواهرشو پشت گوشش فرستاد

مارگو به سمت پله ها رفت و گفت

-میرم مامانو ببینم سریع میام کارتون دارم جایی نریدا

زین چشماشو چرخوند و روی مبل نشست و گفت

-انگار اینجا جنگله گم شیم !

لیام با رفتن مارگو احساس معذب بودن کرد نمیخواست اون غروری که کاورش کرده بود رو با تنها بودن با زین فرو بریزه

اونجا دیگه شبیه خونه نبود براش

روی پله ها نشست و گوشی شو دراورد تا خودشو سرگرم کنه

شبکه های اجتماعی شو چک کرد و بی هدف چرخ میزد

نوتفیکیشن هایی که اینروزا به لطف کسایی که روز به روز بیشتر لیام رو دنبال میکردن و کار جدید میخواستن کم هم نبود

ده دقیقه ای گذشت و صدای کفش مارگو روی پارکت چوبی به گوش رسید از کنار لیام رد شد و دستشو گرفت و به سمت پذیرایی رفت مارگو رو به روی زین نشست و لیام رو هم با خودش نشوند و جفت دستاشو دور بازوی لیام حلقه کرد

زین نگاهشوازدستای اونا نمیتونست بگیره

نه حق نداشت . سر خودش داد میزد

تو حقی نسبت به لیام نداری نداشتی تو لیام رو از اون دزدیدی زین

مگه مارگو چیزی نبود که به خاطرش لیام از خودت دریغ کردی ؟!

خب حالا دستاشون تو هم قفله خوشحال باش

-زی میشنوی چی میگم ؟!

زین به صدای مارگو سرشو بالا اورد

مارگو با چشمای درشت بهش زل زده بود

-با تواما ، لیام که فقط سر تکون میده تو هم معلوم نیس کجایی پسرا روح زده شدید ؟!

لیام چیزی نگفت و اخمی کرد . زین لبخند زوری ای زد و گفت

-ببخشید خوشگلم

مارگو چشم غره ای رفت و گفت -داشتم میگفتم که فردا شب مهمونی رسمی ای تو هتل عمو ترتیب دیدن ، عمو اصرار داشت ما هم بریم اماده کنید خودتونو . زین که میدونی اونا چطوری ان ! لیام هم میتونم تو یه کلمه بهت بگم تصور کن داری به مهمونی های عمارت پدرت میری همونقدر رسمی و تجملاتی !

لیام گفت -اما من که لباس ندارم مارگو خواهشا منو ندید بگیر

مارگو لباشو جلو داد و با حالت شاکی گفت

-لیام ! اذیت نکن نمیشه باید باشی . فردا میریم یه چیز خوب بگیر

-مارگو اگه میشه ...

مارگو سریع حرف زین رو قطع کرد و گفت -تو دیگه نه زین ! تو که میدونی بهانه نداریم بهشون بر میخوره حالا که مامان نمیتونه بیاد ما باید جبران کنیم

زین سری تکون داد و از جاش بلند شد تو تمام این مدت چشمای لیام رو ندید

-من میرم بچه ها راحت باشید ، شبتون به خیر

-شبت به خیر داداشی من

-شب به خیر زین !

زین از اینکه صدای لیام رو میشنید که اونو مخاطب قرار داده قلبش اوج گرفت اما از لحن لیام مشخص بود که از سر اجبار گفته

لبخند تلخی زد و سمت اتاقش رفت

مارگو سرشو روی بازوی لیام گذاشت

-احساس میکنم از چیزی ناراحتی

-نه ماری همه چی خوبه

-میدونم از دوری من رو به موتی که اخه مرد من

لیام خندید

مارگو -نظرت چیه بریم بخوابیم که فردا زود بیدار شیم بریم خرید منم باید برم ارایشگاه

-بریم

tnx for everything

lots of love 💕

Continue Reading

You'll Also Like

52.7K 12K 43
°•°یه جایی دور از این خونه،این شهر،این آدم ها،دنیای دیگه‌ای وجود داره.دنیایی که شب،روز رو ملاقات میکنه و خورشید،دلباخته‌ی ماه میشه°•° Cover by: @debo...
89.2K 14.3K 48
[COMPLETED] 💣"بادیگارد" یعنی محافظ شخصی، کسی که وظیفه داره از جونت محافظت کنه. 💥حالا چی می‌شه اگه وظیفه‌شناسی جاش رو به احساسات بده؟ 🔺🔻🔺🔻🔺🔻🔺...
31K 6.4K 38
[Completed♡] نوت های لیام که از آتیش دلش منشإ میگیرن! Highest ranking recently: #1 short-story & #1 Onedirection -لطفا شماره پارت ها رو چک کنید! وات...
26K 3.3K 42
"بوک کامل شده" دارویی برای قلب شکسته........ و زندگی ای تاریک و سرد....... کی میتونه اون دارو باشه؟...... کی میتونه اون زندگی رو تغییر بده؟؟؟....... ...