Never Again [Ziam]

By mahi_hs

247K 27.2K 15.1K

- when ? - I don't know - maybe later ? -No, never again ------------- - didn't you say never again? - No... More

chapter 1
chapter 2
chapter 3
chapter 4
chapter 5
chapter 6
chapter 7
chapter 8
chapter 9
chapter 10
chapter 11
chapter 12
chapter 13
chapter 14
chapter 16
chapter 17
chapter 18
to forever ziam
chapter 19
chapter 20
chapter 21
chapter 22
chapter 23
chapter 24
chapter 25
chapter 26
chapter 27
chapter 28
chapter 29
chapter 30
chapter 31
chapter 32
chapter 33
chapter 34
chapter 35
chapter 36
chapter 37
chapter 38
chapter 39
‏Chapter 40
Chapter 41
chapter 42
chapter 43
chapter 44
chapter 45
chapter 46
chapter 47
chapter 48
chapter 49
chapter 50
موقت *داستان جدید
chapter 51
chapter 52
chapter 53
chapter 54
Chapter 55
Chapter 56
Chapter 57
Chapter 58
Chapter 59
chapter 60
chapter 61
Chapter 62
chapter 63
Chapter 64
chapter 65
chapter 66
Note
chapter 67
Chapter 68
chapter 69 (Last chap)
ALEKTO is back !!!!!

chapter 15

3.4K 390 151
By mahi_hs




           

-اوکی ! گمونم تنهاتون بذارم به بازجویی تون برسید ! فقط زین امشب خونه‌ ی رابین مهمونی گرفتن بچه های خودمون، میای دیگه ؟

زین چشماشو از صورت لیام گرفت و به مایکل نگاه کرد

-نمیدونم مایک احتمالا نه

-هعی عوضی نشو،الان که همه چی رو به راهه هیچ بهانه ای نداری پس حرف نباشه

-اوکی مایک ببینم چی کارش میکنم

-من به کیدی هم گفتم که میای اگه اون دخترو ایندفعه هم قال بذاری موهای منو میکنه

-غلط کردی تو ، برو‌ فعلا خبر میدم

مایک‌ با‌ زین دست داد و سمت لیام کرد و گفت -زی دوست جذابتم فراموش نکنی قول میدم بهش خوش بگذره

زین چشماشو چرخوند و مایک با خنده ای از اون دوتا فاصله گرفت

با رفتن مایکل زین دست به سینه ایستاد و با نگاه تیزی به لیام خیره شد

لیام نفسشو با صدا بیرون فرستاد و سمت مخالف زین چرخید و به سمت خروجی دانشگاه به راه افتاد

زین چند ثانیه به رفتن لیام نگاه کرد و انگار که تازه متوجه شده باشه که لیام جوابی بهش نداده با قدمایی تند خودشو به لیام رسوند و جلوش ایستاد و همونطور که پشت به خیابون عقب عقب راه میرفت رو به روی لیام موقعیتشو تنظیم کرد و شاکی‌گفت

-فکر نکن میتونی جواب ندی ، تو با جیس چیکار داشتی اخه

کسی که از رو به رو میومد به زین تنه ای زد و چون زین پشت به مسیر بود یکم تعادلشو از دست داد لیام دستاشو ناخوداگاه بالا اورد تا محافظ زین باشه

-عین ادم راه برو میوفتی

-تو نمیخواد نگران من باشی من عادت دارم

-متاسفانه نگرانتم پسرم اصلا چون نگرانت بودم با جیس یه صحبت دوستانه داشتم

لیام چشماشو به جلو پاش دوخت اما زین با چشمای درشت شده با صورتش نگاه میکرد و اروم اروم به عقب قدم برمیداشت

لیام سرشو بالا اورد و نگاهش با نگاه زین گره خورد

-چیه چرا اینجور نگاه میکنی ؟! اره اره میدونم الان میگی نیاز به نگرانی نداری و خودت از پسش برمیای منم شک ندارم تو این اما اون رفته بود رو مخت فقط باید حدشو بهش نشون میدادم بعد ماجرای خونه و تریشا فکر میکنم که یه مدت فقط باید ارامش داشته باشی فشارا زیاد بوده

حرفای لیام از گوش زین وارد شد و مستقیم یه جایی توی سینه ش نشست . نگرانی لیام برای اعصابش و محافظت لیام ازش یه احساس گرمایی رو زیر پوستش ایجاد کرد

-من همچی حرفی نمیخواستم بزنم لیام!

لیام لبخند نامحسوسی زد ‌ابروهاشو بالا برد

-یعنی واقعا نمیخواستی لجبازی کنی ؟! باورم نمیشه خدای من چه اتفاقی برای زین مالیک افتاده تو کی هستی؟

-میبینم که از شوخ طبیعی بالایی برخوردارید امروز جناب!

-شما هم از بامزگی مضاعفی امروز برخوردارید

-باز گفت ، مگه نگفتم نگو

لیام دستشو به چونه ش کشید و گفت -چی رو ؟ اینکه تو بامزه....

زین با کنار کفشش ضربه ی محکمی به پای لیام زد و لیام از احساس ضربه ادامه کلمه رو توی ناله ش گفت

خم شد و با کف دستش جای ضربه رو مالید همونطور که خم بود بالا رو نگاه کرد و اخم‌ ملایمی رو صورت داشت

-تو بامزه ای من‌ باید فلج‌ شم ؟

-خفه شو لیام !

لیام صاف ایستاد و با سرعت زیادی شروع به راه رفتن کرد زین سعی کرد باهاش هماهنگ بشه اما مشکل بود

پاهاش پشت هم گیر کردن و عقب عقب رفت که نقش زمین بشه که دستای لیام دور کمرش پیچید و مانع شد

زین تعادلش رو حفظ کرد و دستای لیام رو از رو کمرش برداشت و رو به خیابون کنار لیام شروع به راه رفتن کرد

بینشون سکوت بود تا اینکه زین پرسید

-حالا بهش چی گفتی ؟ به جیس

-چیز خاصی نگفتم ، گفتم اگه ادامه بده اینجا هستم و مطمئن میشم که زیر دستام‌ له بشه

زین سرشو سمت لیام چرخوند و با شوک نگاهش کرد

لیام شونه ای بالا انداخت و چیزی نگفت زین بعد چند ثانیه گفت

-اما خب تو که برمیگردی لیام !

و نگاهشو به زمین زیر پاش دوخت

لیام بعد کمی مکث گفت -راسی بریم اون مهمونی؟

-تو جایی نمیخواستی بری؟

-نه بریم به نظرم برنامه ای نداشتم

زین کیفشو از روی شونه ش جا به جا کرد و گفت

-باشه بریم‌ خونه پس من لباسامو عوض کنم

-------------------------------------------------------------

چند ساعت بعد اون دو رو به رو ی خونه ای یک طبقه و بزرگ ایستاده بودن

لیام قانون اینطور مهمونی هارو خوب میدونست‌ فقط باید بری داخل و سعی کنی بین مردم له نشی تا اونقدر های شی که دیگه برات مهم نباشه که داری له میشی!

صدای موزیک خونه رو میلرزوند و اطراف خونه پر از دختر پسرایی با استایل های مختلف بود

زین جلوتر رفت و وارد شد و لیام هم پشت سرش

زین با چند نفر خوش و بش میکرد لیام لازم ندید قاطی کنه خودشو و فقط روی کاناپه ای که یک سمتش خالی بود خودشو پرت کرد

نور های لایت قرمز و بنفش تشخیص چهره هارو مشکل میکرد لیام سرسری نگاهشو توی جمعیت میچرخوند

سمت دیگه مبل دختر و پسری تقریبا داشتن تو هم حل میشدن !

کنار لیام مبل پایین رفت و زین با دوتا لیوان توی دستش نشست

یکی از لیوانا رو به لیام داد و به دختر پسر نگاه کرد

دماغشو چین داد و بلند از میون موزیک داد زد

-یه اتاق پیدا کنین بچه ها !

دختر به زین نگاه کرد اما دوباره خودشو روی پسر انداخت و توجهی نکرد

زین خنثی به لیام نگاه کرد که لیام خندید و شونه ای بالا انداخت

-تو همه رو میشناسی اینجا ؟لیام پرسید ، زین صداشو نشنید سرشو نزدیک تر برد و دوباره توی گوش زین سوالشو تکرار کرد

زین همونطور که بود جواب داد -نه واقعا اما بیشتریا از ترم و رشته ی خودمن میشناسمشون

لیام اهانی گفت و به جمعیت خیره شد

و لیوانشو خالی کرد-این واقعا چیز قوی ای نبود زین !

-نه گفتم شاید برای شروع خوب نباشه اما این قوی بود

و به لیوان خودش که خالی بود اشاره کرد و خندید

مایکل از رو به رو با دختر بلوندی با موهای بلند فر بهشون نزدیک شدن زین پوفی کشید و زیر لب چیزی گفت که لیام متوجه نشد

مایکل با دوتا پسر دست داد و به دختر کنارش گفت

-بیا گفتم که میارمش

دختر چشم غره ای به مایکل رفت و به زین لبخند زد و با ناز دستشو جلو برد و دست زین رو یکم طولانی فشرد

-نبودی زین همه منتظرت بودن

مایکل خندید و زیر لب گفت -البته ایشون یکم بیشتر

زین اخمی کرد و دستشو بیرون کشید از دست دختر و گفت

-ممنون همین دورو ورا بودم کیدی !

لیام که تا الان فقط شاهد صحبتای اونا بود مورد توجه کیدی قرار گرفت-اوه من شمارو تا الان ندیده بودم

زین لبخندی زد و از ذهنش گذشت که این دختر کسی نبود که کسی رو شما خطاب کنه معمولا اعتماد به نفس بالاش باعث میشد همه رو معمولی تر از خودش بدونه اما این لیام بود و حتی در ثانیه ها اول هم سنگینی خاصی رو منتقل میکرد سنگینی که خود زین رو هم روز اولش شوک کرده بود و به یاده بحثای معمولی و نزدیک الانش با لیام تو این مدت کم لبخندش پر رنگ تر شد

لیام دست دخترو فشرد و گفت -لیامم اینجا زندگی نمیکنم چون

کیدی به زین سوالی نگاه کرد که زین گفت -دوستم !

لیام ابرویی بالا انداخت و لبخند کجی زد که فقط زین متوجه منظور پشتش شد

-اوممم باشه پس میبینمت امشب بیشتر زین فعلا تازه رسیدی لذت ببرید

زین سری تکون داد و کیدی و مایکل ازشون دور شدن

کمی بعد از جاش بلند شد زین و دست لیام رو هم دنبال خودش کشید

-بریم لذت ببریم پس!

لیام بلند شد و دنبال زین به وسط جمعیت رفت

با ریتم اهنگ تقریبا تکون های میخوردن اما بیشتر به جمعیت نگاه میکردن

-تو توی پنسیلوانیا زیاد پارتی میری؟

-اره معمولا ، نه که خودم خیلی اهلش باشم اما دوتا دوست دارم که اونا به شدت اهلشن

همونطور که مشغول حرف زدن بودن توسط جمعیت به کنار یکی از دیوارا کشیده شدن و زین که پشتش به دیوار بود حالا به دیوار چسبیده بود و لیام با فاصله کمی جلوش ایستاده بود

-میدونی لیام تو برای یک سال زیادی با من فرق داری

لیام انتهای جمله زین رو نشنید سرشو جلو برد و گوشش رو کنار صورت زین گرفت زین بلند تر گفت

-میگم برای سنت زیادی بزرگی !

لیام خندید و بدون چرخوندن سرش گفت

-خیلی ربطی سنم نداره انگار بیشتر به خاطر شخصیتمه‌ اولین نفری نیستی که اینو میگی

در همون حال پسری که مشغول رقص بود به شدت به لیام خورد و لیام به بدن زین برخورد کرد و گردنش کنار سر زین قرار گرفت

زین ادکلن تلخ لیام رو توی بینیش کشید

موهاش به گونه ی لیام برخورد میکردن لیام سرش رو پایین اورد و به نیمرخ زین خیره شد

نفسای گرم زین به پوست گردن لیام برخورد میکردن و حس عجیبی رو به بدنش منتقل میکردن

دقیقه ای بود که اونا همونطور ثابت مونده بودن انگار که کسی دکمه استاپ زمان رو فشار داده بود

زین دستشو بالا اورد و روی سینه ی لیام گذاشت

لیام به دستش نگاه کرد

زین با دستش لیام رو به عقب هل داد و سریع گفت

-من میرم نوشیدنی بیارم

و از زیر وزن نفسای اروم لیام دور شد

زین توی اشپرخونه بهم ریخته ی خونه ی رابین وارد شد و به کانتر تکیه داد نفس کش داری کشید و سعی کرد تپش قلبشو اروم کنه و مشروبی که خورده بود رو مقصر تپش قلبش‌میدونست

لیام چند دقیقه ای همونجا موند و بعدش به کاناپه که حالا خالی بود برگشت گوشیش رو بیرون کشید و صفحه چت هاشو باز کرد

تکست جدیدی از گاس اومده بود که بهش اعلام میکرد تا چند دقیقه دیگه اهنگ روی معروف ترین سایتای موزیک اپلود میشه

لبخند عمیقی صورت لیام رو پوشوند و احساس عجیبی و خوبی داشت

تکس رو توی گروه سه نفرشون فوروارد کرد و برای مارگو هم فرستاد

چند ثانیه ای بیشتر نکشید که ایدن و نیک جواب دادن

ایدن«وای پسر بالاخره من که تمام شبو منتظر میمونم »

نیک«تبریک میگم بهت لی در واقع به سه تامون چون تو این مدت دهن مارو هم ....»

لیام خندید و تایپ کرد «مرسی پسرا مدیون ساپورتاتونم بدون شما نمیتونستم »

نیک تایپینگ شد که نوتفیکیشن از طرف گاس باعث شد لیام از صفحه خارج بشه

و فایل موزیکی هم بعدش فرستاده شد «تنظیم نهایی»

لیام امکان نداشت بتونه موزیک رو توی سر و صدای داخل پلی‌کنه

بلند شد و سمت در رفت تا از خونه خارج بشه اما انگار چیزی تو ذهنش اومده باشه دوباره برگشت و سرکی کشید

مایکل رو دید نزدیک رفت و پرسید -زین رو ندیدی؟

-فکر کنم اونجا میتونی پیداش‌کنی

و به سمت راهروی انتهای خونه اشاره کرد لیام سری تکون داد و به سمت راهرو رفت

توی ذهنش بود که با زین اهنگ رو گوش بده و به چیزی که صبح خواسته بود ازش عمل کنه و بذاره اولین نفر باشه !

راهرو تاریک بود چند تا اتاق در بسته توی راهرو بودن لیام احتمال میداد توی اتاق باشه خواست که در اولین اتاق رو باز کنه که دو نفر انتهای راهرو توجه ش رو جلب کردن

جلوتر رفت و لباس زین رو از پشت تشخیص داد اما منظره ای که میدید مانع از جلوتر رفتنش شد

زین و اون دختر ؛کیدی ، داشتن همو میبوسیدن و دستای کیدی پشت گردن زین رو محکم گرفت بود

لیام ناخوداگاه زین رو صدا کرد

زین با شنیدن صدای لیام سرمایی رو از نوک‌ انگشتاش تو تمام بدنش حس کرد و از کیدی جدا شد سریع سمت لیام چرخید

لیام چند ثانیه همونطور ثابت به پسر رو به روش خیره بود اما بعد لبخندی زد و سرشو به

طرفین تکون داد و زیر لب گفت

-هیچی

چرخید و به سمت در خروجی رفت توی ذهنش واقعا پشیمون بود که چرا خواسته زین رو پیدا کنه

زین سر جاش میخکوب بود کیدی دستشو روی شونه ی زین گذاشت-هی چی شد؟

زین قدمی برداشت و گفت -هیچی فکر کنم !

قدمای بعدی رو با سرعت بیشتر برداشت و به سمت خروجی رفت

از خونه خارج شد و با چشم دنبال لیام گشت

تشخیص اندام لیام که به سمت خیابون میرفت سخت نبود

دویید و صداش کرد اما لیام برنگشت و زین مطمئن بود که صداش رو شنیده

-لیام با توام !

لیام سر جاش‌متوقف شد اروم برگشت و مستقیم توی چشمای زین خیره شد

زین نفساش نامنظم بود و کلماتش رو گم کرده بود اینطور که لیام مستقیم بهش‌نگاه میکرد

-ببین من واقعا رفتم که نوشیدنی بیارم توی اشپزخونه که ...

لیام با لحنی اروم حرفشو قطع کرد -میدونم باشه نیازی نیست واقعا به منم ربطی نداره چرا داری برای من توضیح میدی ؟

زین نگاهشو به زمین دوخت و گفت -چرا صدات میکنم واینمیسی؟

لیام لباشو تر کرد و گفت -نمیدونم

زین جلوتر اومد و یک قدم بیشتر فاصله بینشون باقی نذاشت

-پس منم نمیدونم ولی حالا که دارم توضیح میدم به حرفم گوش کن اون اتفاقی بود من حتی از اون خوشمم نمیاد نگو که متوجه نشدی اینو ! من احساس عجیبی داشتم میخواستم که ...

-هی تمومش کن زین گفتم که بهت

زین با صدایی بلندتر از حد انتظار خودش جواب داد

-فاک لیام! تو جلوی چشم من با خواهرم بودی

-اون دوست دختر منه زین !

-و عوضی‌ میخوای یه فکت بشنوی؟  اون خواهر منه !

-متوجهی که این یه صحبت بی فایده ست زین ؟ من دلیلی براش نمیبینم ، در هر صورت خودتم گفتی من چند روز دیگه میرم !

زین دستشو جلو برد و انگشتای لیام رو گرفت

-فقط بهم بگو چی اتفاقی داره میوفته ؟ منم مثل همه ازت میخوام کمک کنی و بگی چه خبره چون من ...چون تو بزرگ تری لیام برای یه بارم که شده چون بزرگتری ازت میخوام بگی چه خبره

لیام به انگشتای زین نگاه کرد چند ثانیه چیزی نگفت توی ذهنش هیاهو بود

چه خبر بود؟ سوالی که همین الان از خودش هم پرسیده بود

نمیفهمید و باید قبول میکرد که ایندفعه واقعا جوابی نداره

دستشو بیرون کشید از دست زین و گفت-خبری نیست زین شایدم هست فقط من نمیفهمم

-مارگو‌ اون خواهرمه

- برگرد داخل و از شبت لذت ببر

لیام چرخید و با قدم هایی بلند از زین دور شد

offfffff !

love u all

💕

Continue Reading

You'll Also Like

Anne By BHr

Romance

14.5K 2.8K 27
زین دست مرد رو توی دستش فشرد "خواهش میکنم آقای؟ +پین هستم، لیام پین پدر آنه _آقای پین، دختر شیرینی دارید! دست خوش ابعاد و مرطوب مرد رو رها کرد و به...
41.5K 5.3K 61
"بوک کامل شده" -بگو دوستم داری هنوز.....بگو همش خواب بود....بگو برگشتی پیشم.....بگو منو بخشیدی بخاطر آسیبی که بهت زدم......بگو.....خواهش میکنم یه حرف...
31K 6.4K 33
"خيلي آشفته اي، بذار درستت كنم" -چي رو ميخواي نقاشی كني؟ +تورو ترجمه فف paint اثر @boytoys کاور از دوست خوبم نازنین @nazanin_0 که چیزای بی نظیری می...
11K 3.6K 47
¦ Larry Stylinson Mystery Novel ¦ مستر دیر عزیز من از شما طلب بخشش دارم من نه قاتلم نه گناهکار و نه طعمه! من نه به شما, و نه به بستیآل سیتی تعلق ندار...