Dominant

Por 1DFanFic_iran

148K 8.6K 2.2K

به قراردادی که رو به روش بود نگاه کرد و فقط به یک چیز فکر میکرد، فقط میخواست با اون باشه و مهم نیست که عواقبش... Mais

Chapter 1
Chapter 3
Chapter 4
Chapter 5
Chapter 6
Chapter 7
Chapter 8
Chapter 9
Chapter 10
Chapter 11
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16
Chapter 17
Chapter 18
Chapter 19
Chapter 20
Chapter 21
Chapter 22
Chapter 23
Chapter 24
Chapter 25
Chapter 26
Chapter 27
Chapter 28
Chapter 29
Chapter 30
Chapter 31
Chapter 32
Chapter 33
Chapter 34
Chapter 35
Chapter 36 - Part A
‏Chapter 36 - Part B
‏Chapter 36 - Part C
Chapter 37
Chapter 38
Chapter 39
Chapter 40
Chapter 41
Chapter 42
Chapter 43
Chapter 44 - Part A
‏Chapter 44 - part B
Chapter 45 - Part A
Chapter 45 - Part B
Chapter 46
Chapter 47
Chapter 48 - Part A
Chapter 48 - Part B

Chapter 2

4.9K 285 84
Por 1DFanFic_iran

سرمو بلند کردم و توی آینه دستشویی به خودم نگاه کردم از هیجان قرمز بودم. از زمانی که بیدار شدم درباره ی این بعد از ظهر با هری استایلز خیلی استرس دارم.. ام.. آقای استایلز؟ فکر می کنم باید اونو آقا صدا کنم. آره، این کار می کنه. این اولین مصاحبه واقعی منه، این چیزیکه از دو سال پیش وقتی از دبیرستان فارغ التحصيل شدم منتظرش بودم! من میخوام یه خبرنگار بشم، یکی از معروفاش، کسی که سلبریتی ها رو می بینه و به فرش قرمز میره و شام های تجملی و گرون قیمت داره. همه ی این چیزای فریب دهنده. نمیتونم امروز رو خراب کنم، وگرنه هِگِل سرمو میکنه.

من بلند شدم و دندونامو برای چهارمین بار مسواک زدم. موهام به خاطر حمومی که چند دقيقه قبل داشتم هنوز کمی مرطوبن، پس فکر کنم بقیش رو خودم باید خشک کنم. من سشوار بنفشم رو بیرون آوردم و شروع به صاف کردن موهام کردم.

بعد از اینکه شونه کردن موهای خشک و بهم ریخته ام رو تموم کردم، تصمیم گرفتم که اگه موهامو پایین سرم گوجه کنم و یکمش رو هم کج توی صورتم بریزم خیلی حرفه ای به نظر میرسه. یکم ریمیل زدم، و بالای مژه هام خط چشم مشکی کشیدم و برق لب زدم.

اومدم بیرون و مستقیم به سمت کمد لباس هام رفتم؛ واقعا چیز خیلی بامزه ای ندارم که بپوشم. من شبیه یه ورژن غمگین از یه دخترم، همه ی چیزی که میخرم شلوار راحتی، تی شرت و ست پلیور و ژاکته... ژاکت! من لباس خاکستریم رو که یکم انحناهای بدنم رو نشون میده، ژاکت کرمیم که نوارهای طوسی داره و کفش های پاشنه بلند کرمیم رو بیرون آوردم. این در عین راحت بودن حرفه ای هم به نظر میرسه. اوه خوبه، این قراره کار کنه.

لباس هام رو عوض کردم و آیفونم رو از شارژ در آوردم و رفتم طبقه پایین تا یه موز بردارم. شنیدم استرس رو کم میکنه.

به ساعت نگاه کردم، 1:56... چی؟!

"شت."

من غرغر کردم. سعی کردم با کفش های پاشنه بلندم از پله ها بدو ام، اما توی اولین قدم لغزیدم. این یه جورایی سخته. کیفم رو برداشتم و به سرعت از پله ها پایین رفتم. رانندگی تا اونجا نیم ساعت طول میکشه و دیر میرسم، عالیه! کلید ماشینم رو از توی کاسه ی شبیه میمون نزدیک در برداشتم و در رو بستم و قفل کردم. تو این زمینه من خیلی شکرگزارم که توی طبقه ی اول زندگی می کنیم. بدون هیچ پله و آسانسوری.

همینکه بیرون وایسادم هوای سرد بهم برخورد کرد. اوه، زمستون داره میرسه. من دویدم، خوب بیشتر شبیه قدم های کوتاه سریع بود، به سمت ماشینم. داخل شدم و هیچ زمانی رو برای روشن کردن ماشینم هدر ندادم. اوه لطفا بهم اجازه بده حداقل 3 دقیقه زودتر اونجا باشم...

"صبخ بخیر خانم، چطور میتونم کمکتون کنم؟"

یه زن بلوند و ریز اندام از پشت میزش گفت، لبخند اون بیشتر شبیه شکلک بود.

"اوم، من اینجام تا با آقای استایلز مصاحبه کنم."

من به اون گفتم و اون سرش رو تکون داد، لبخندش بزرگ تر هم شد و به سمت یه دفتر رفت. من اونجا وایسادم و دستام رو پایین شکمم نگه داشتم. دومین زن بلوند، یه کم بلندتر ولی به لاغری دختر بلوند1 با رقص اومد.

"سلام، بهتون کمکی شده؟"

اون مودبانه پرسید.

"اوه آره، ممنون."

من سرم رو تکون دادم و لبخند زدم. اون لبخند زد و به سمت میز رفت و پشتش نشست.

"دفتر استایلز، من جینی ام."

اون جواب داد. جینی اسمشه.

"باشه، آره. ممنون."

اون قطع کرد و یه چیزایی رو توی کامپیوتر تایپ کرد.

من با آیفونم کار می کردم وقتی دوتا مرد پیر، شاید 50-40 ساله بیرون اومدن و لبخند زنان باهم صحبت می کردن. اونا به من نگاه کردن لبخند زدن و سرشون رو تکون دادن، من هم بهشون لبخند زدم. تلفن میز دوباره زنگ خورد و جینی جواب داد.

"بله؟ باشه. خواهش میکنم."

اون قطع کرد و بلند شد و به سمتم اومد.

"آقای استایلز منتظر شما هستن"

من آیفونم(فهمیدیم ایفون داری-___-) رو توی کیفم گذاشتم و بلند شدم. لباسم رو صاف کردم و ژاکتم رو بیشتر دورم پیچیدم. اونو دنبال کردم و اون یه در رو باز کرد و من وارد شدم و یه مرد قد بلند، خیلی جوون، با موهای قهوه ای حجیم و چشمای بزرگ سبز دیدم. من حیرت زده شدم. اون هاته.

"ممنون جینی."

اون به جینی گفت، اما به من نگاه می کرد. من شنیدم که اون در رو بست و من تمام بزاق توی دهنم رو قورت دادم... آه. اون به طرفم اومد و دستش رو به سمتم آورد.

"هری استایلز."

اون گفت.

من لبخند زدم و دستش رو تکون دادم. دستای اون خیلی صاف و در عین حال بزرگه.

"آلیسون کارتر."

من با خجالت گفتم. اون لبخند زد و به سمت میزش رفت و من روی صندلی رو به روش نشستم.
"آلیسون؟ من فکر می کردم که با..."

اون به پایین و به یه برگه نگاه کرد.

"استلا مِرک قرار دارم؟"

"اوه خوب، رییسم باید به بیرون از شهر می رفت و لازم بود که استلا.. یعنی خانم مرک رو با خودش ببره. اون ازم خواست که بیام و با شما مصاحبه داشته باشم."

من گفتم و یادآوری کردم که نفس بکشم. نمیتونم جلوی خیره شدنم بهش رو بگیرم. اون زیباست. موهای عالی، چشماش خیلی براقن، صورتش خیلی عالیه، خط فکش جوریکه میتونی بخاطرش بمیری، نه جوشی یا نقطه ای، و لباش. اوه خدای من، اونا خیلی بزرگ و گوشتی...

"خانوم کارتر؟"

آقای استایلز فکرام رو قطع کرد. من سرم رو تکون دادم و به پایین نگاه کردم و بعدش به بالا.

"بله؟"

من با خجالت پرسیدم. اون پوزخند زد و به عقب صندلیش تکیه داد. لباس سفید تنگ دکمه دارش و کروات سیاهش با شلوار کار سیاهش اون رو 10برابر هات تر کرده.

"من پرسیدم که شما سوالی برام دارید؟"

اون گفت و من میتونستم تحیر رو تو صداش بشنوم.

"اوه بله، دارم."

من گفتم و به بغلم نگاه کردم. چی! اونا کجان؟!

"شت"

غر زدم و دستم رو روی دهنم نگه داشتم.

"متاسفم."

من به هری گفتم و به حالت معذرت خواهانه ای بهش نگاه کردم.

"اونا رو نداری؟"

اون به سمتم خم شد و ساعدش رو روی میز گذاشت.

"اوووم. نه.. من باید تو خونه جا گذاشته باشمشون."

من دوباره کیفم رو چک کردم و به اون نگاه کردم.

"من میتونم فقط چندتا سوال که برای خودم هستن بپرسم؟"

"شروع کن خانوم کارتر."

اون به عقب تکیه داد و دستش رو روی سینش گذاشت. خدا.

باشه، بزن بریم.

"چند سالتونه آقای استایلز؟"

من پرسیدم.خدا چه جمله ی احمقانه ای.

اون به نظر تعجب کرده میاد.

"24 سالمه،خانوم کارتر و شما چتد سالتونه؟"

اون متقابلا پرسید. من یه مدت بهش نگاه کردم.

"من اوه، من 20 سالمه آقای استایلز."

"آه"

اون هوم کردم.

"می بینم."

"آره."

من نفس کشیدم، به هر قسمت از صورتش خیره شدم. من خودم رو درحالی که بهش خیره بودم شکار کردم و به سوالاتم ادامه دادم.

"شما خیلی جوونید تا یه بیزینس برای خودتون داشته باشید. از کی برای این تشکر میکنید؟"

من ازش پرسیدم و گلوم رو صاف کردم.

"من آدم های زیادی دارم که بهشون اعتماد دارم، و حقوق خوبی هم میگیرن"

اون به آرومی گفت.

"برای اینکه توی بیزینس موفق بشید شما به آدمای خوب نیاز دارید. و من می تونم یک فرد رو بهتر از بقیه قضاوت کنم."

و اون به من خیره شد. حس کردم گونه هام داره قرمز میشه. من تعجب میکنم که اگر اون بتونه بخونه که من عاشق اینم که همه ی صورت استخونیش رو لیس بزنم...

برگرد سرکار کارتر! ناخوداگاهم با یه نوتپد به سرم زد.

"شاید شما فقط خوش شانسید"

با ملایمت گفتم.

"نه، خوش شانس نه. این فقط طوریه که من هستم و طوریه که شرکتم رو اداره می کنم. من از نزدیک کسانی که برام کار می کنن رو تماشا می کنم. و اگر اونا کاری که گفتم رو انجام ندن یا نگن، اخراج میشن."

اون توضیح داد.

"به نظر شما یه وسواس برای کنترل کردن دارید."

من بهش خیره شدم اون از اون افرادیه که من متنفرم براشون کار کنم.

اون توی چشمام نگاه کرد.

"کنترل کردن جنبه ی قویه منه، خانم کارتر."

من به سختی آب دهنم رو قورت دادم و بهش نگاه کردم.

واو...

"به غیر از این، اگه میخوای موفق باشی باید باور کنی که میتونی چیزها رو کنترل کنی."

اون اضافه کردش.

"آیا احساس می کنید که شما یه قدرت بی اندازه دارید؟"

من ازش پرسیدم و حتی نگران تکه کاغذی که روش می نوشتم هم نبودم.

"من بیشتر از 25000 نفر رو استخدام کردم خانوم کارتر. این قطعا به من یه مسئولیت میده."

اون یکی از ابروهاش رو برام خم کرد و من به یه جای دیگه نگاه کردم.

"شما بعد از کار چه کاری انجام می دید که خودتون رو آروم کنید، احتمالا هیچوقت خونه نیستید."

سوال من باعث خنده ی اون شد.

"کشتی سواری، پرواز، نگاه کردن به نقاشی ها، ماهی گیری. چیزای عادی."

اون توضیح داد. من به صورتش خیره شدم و کلمات قبل از اینکه بتونم جلوشون رو بگیرم از دهنم خارج شدن.

"شما گی هستید؟"

من پرسیدم و به دست چپش نگاه کردم که ببینم انگشتر داره یا نه. نوپ(نه)

"نه، آلیسون. گی نیستم."

آقای استایلز ابروش رو برام بالا برد. ممنون خدا.

"اوه.. من... معذرت میخوام."

من زیر لبم گفتم و با خجالت به یه جای دیگه نگاه کردم.

احمق، ناخودآگاهم خودنمایی کرد.

"من باید برم. خیلی ممنون بخاطر مصاحبه آقای استایلز."

اون از صندلیش بلند شد و همه ی 180 سانتی متر قدش به طرفم اومد.

"سوال بیشتری نیست؟"

اون پرسید و ژاکتم رو از پشت صندلیم برداشت و برام نگهش داشت.

"همه اش همین بود."

من زمزمه کردم درحالی که اون ژاکتم رو از شونم بالا می کشید. نفسم گرفت وقتی انگشتاش به پشت گردنم گیر کرد. من چرخیدم و بهش نگاه کردم.

"ممنون خانوم کارتر. این یک بعد از ظهر جالب بود."

اون بهم لبخند زد و در رو برام باز کرد. وقتی داشت رد میشد عطرش سوراخ های بینیم رو پر کرد... رالف لارن. من حرکت کردم و از در خارج شدم.

"دوباره ممنون آقای استایلز."

من گفتم و بهش نگاه کردم. اون دستش رو جلو آورد و من هم همین کار رو کردم؛ و دست دادیم.
دست های اون خیلی قوی و عضله این...

"خداحافظ خانوم کارتر."

اون بهم لبخند زد و من دور شدم و به سمت آسانسور رفتم. وقتی منتظر بودم تا درها باز بشن به عقب نگاه کردم و اون اونجا وایساده بود. به چارچوب در تکیه داده بود و به من نگاه می کرد. حس کردم قرمز شدم وقتی که در باز شد. من دستم رو تکون دادم و وارد شدم. به دیوار تکیه دادم و به طرف پایین سر خوردم و یه نفس سنگین کشیدم.

این یه چیز دیگه بود.

Continuar a ler

Também vai Gostar

160K 4.7K 49
matilda styles, will you be my valentine? (please reject me so i can move on) ⋆ ˚。⋆୨💌୧⋆ ˚。⋆ IN WHICH christopher sturniolo falls for nepo baby or...
1.7M 58K 71
In which the reader from our universe gets added to the UA staff chat For reasons the humor will be the same in both dimensions Dark Humor- Read at...
546K 19.6K 95
The story is about the little girl who has 7 older brothers, honestly, 7 overprotective brothers!! It's a series by the way!!! 😂💜 my first fanfic...
129K 2.5K 43
"You brush past me in the hallway And you don't think I can see ya, do ya? I've been watchin' you for ages And I spend my time tryin' not to feel it"...