پدر و مادر اعظم موچی ها درست مقابل کاناپه ای که جیمین روش خواب بود، نشستن.
وقتی بعد از اینکه با قهوه و کیک ازشون پذیرایی کردم و کنار سر جیمین نشستم، طبق آهنربای که بدن هامون به هم پیدا کردن، توی خواب و بیداری سرش رو روی پای چپم قرار داد.
بعد از چند ثانیه در طی یک حرکت فوق متمدنانه چرخی زد و سرش رو توی شکمم فرو برد!
وقتی پتوی کنار رفته، هیکی های زیاد روی رون هاش، پیراهن بالا رفته، جای دست هام روی پهلوهاش و در آخر چشم های گرد و دهان های نیمه باز شده دو فرد دیگه رو دیدم دستم روی موهای ابریشمی لب اردکیم که در حال نوازششون بود، خشک شد!
YOU ARE READING
Carrot & Mint
Fanfiction《تا حالا فکر میکردم اون زیباترین لبخند ها رو داره اما امروز متوجه شدم علاوه بر اون، زیباترین صدای جهان رو هم از آنِ خودش کرده!》 _______________________________________________________ پارت های کوتاه Genre : School life- fluff-Homosexuals romance Cou...