Part 17

811 135 4
                                    

آش و لاش با یه شونه دردناک رو کاناپه خونه ام افتاده بودم که زنگ خونه به صدا دراومد.
هنوزم باورم نمیشه اون کله هویجی ساعت پنج صبح با یه ریخت و قیافه بهم ریخته پشت در ایستاده بود و با وحشت نگاهم می کرد.
فقط یادمه دستم رو گرفت و با تمام توانش دویید. وقتی سرعتش کم شد متوجه سر جهیزیه آش و لاش تر از منه پاچیده توی خیابون شدم.
آخه اون کله آبی و چه به مواد مخدر و درگیری!

Carrot & MintTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon