Part 20

782 131 2
                                    

اون شب بعد از اینکه سر مبارزه و مخفی کاریم بابت خانواده واقعیم و از همه مهمتر اهمیت ندادن به سلامتی جسمیم دوباره چشم های جادوییش تر شد، روی تخت بزرگم توی بغلم خوابش برد.
به‌زور قانعش کردم روی اون کاناپه عضله خشک کن پیش سر جهیزیه اش نخوابه!
لعنتی حتی نتونستم درست پاسخ سوالاتش رو بدم.
قسم میخورم وقتی با اون چشم های لعنتیش بهم خیره میشه تمام فعل و انفعالات مغزم استپ ( stop ) می‌کنند.

Carrot & MintWhere stories live. Discover now