صبح که بیدار شدم تنها چیزی که دیدم یه کپه موی هویجی بود و بس!
این اصلا عدالانه نیست که اون توی خواب هم پرستیدنیه.
تقریبا پختن وافل ها رو تموم کرده بودم که سلانه سلانه وارد آشپزخانه شد و بعد یه بغل آروم و چند ثانيه ای و زمزمه کردن یه ممنون کوچیک که توی گردنم به سرعت عقب گرد کرد و از آشپزخانه خارج شد.
ولی من تونستم اون مارشملو های سرخ شده اش رو ببینم!
YOU ARE READING
Carrot & Mint
Fanfiction《تا حالا فکر میکردم اون زیباترین لبخند ها رو داره اما امروز متوجه شدم علاوه بر اون، زیباترین صدای جهان رو هم از آنِ خودش کرده!》 _______________________________________________________ پارت های کوتاه Genre : School life- fluff-Homosexuals romance Cou...