24

1.1K 222 386
                                    




زین قلمشو روی میز پرت کرد و کاغذ هایی که دوساعت تموم بود داشت مینوشت رو مرتب روی هم قرارداد.

دست هاشو بالا برد و بدنشو کشید و از حس خوبی که بین استخون هاش پیچید لذت برد.

در همون حین به لیامی نگاه کرد که اون ور اتاق نشسته بود و با دقت خیلی زیادی که اخم ظریف و جذابش نشون از دقتش بود، مشغول کشیدن جزئیات ریز تابلوش بود.

زین روی میز خم شد و دستشو زیر چونش زد و چشم هاشو به اون صحنه بی نهایت زیبای مقابلش دوخت.

از صبح وسایل پروندشو جمع کرده بود اومده بود توی اتاق لیام تا گزارششو بنویسه، لیام هم مشغول تموم کردن تابلوش بود‌.

البته هر از گاهی ناخوداگاه زیرلب اهنگی میخوند و این زین بود که با لب های کش اومده از لبخند درخشانش به صدای لیام گوش میداد.

"به چی زل زدی؟"

لیام همونجوری که با دقت مشغول کارش بود نگاه سنگین زین رو حس کرد و پرسید.

این دفعه زین هول نشد و انکار نکرد.
بلکه با لذت و صداقت جواب داد‌.

"یکی از زیباترین منظره های دنیا!"

دست لیام خشک شد و سرشو به سمت زین برگردوند و لبخند شیرینی روی لب هاش نقش بست.

زین کاغذهای جلوش رو سنجاق زد و لای پوشه اش جا داد. از جاش بلند شد و به سمت لیام رفت.

"این نقاشی آخرین نقاشیه که باید کامل کنی؟"

لیام سرشو تکون داد و پالت توی دستشو سرجاش قرار داد و آه بلند بالایی کشید.

"آره ولی انگار نفرین شده! خیلی وقته هرکاری میکنم اونجوری نمیشه که به دلم بشینه!"

لیام نق زد. لب پایینیش عین بچه های کوچولو یه مقدار بیرون اومده بود و قیافش رو کیوت تر از حد معمول میکرد و زین میتونست برای این قیافه به راحتی بمیره!

دستشو دور گردن لیام حلقه کرد و سرشو جلو کشید.
گونشو به گونه‌ی لیام چسبوند و همونطور که به نقاشی لیام نگاه میکرد، لبخند بزرگی زد.

"ولی به نظر من این همین الانشم بی نظیر شده!تو یه هنرمند واقعی هستی لی!"

اخم های درهم لیام از بین رفت و بجاش لبخند ذوق زده ای صورتش رو‌ در بر گرفت.

سرشو کمی چرخوند و از اون فاصله میلیمتری به لب های زین نگاه کرد.
هنوز با این قضیه زیاد عادت نکرده بود اما تردید رو کنار گذاشت و فاصله‌ی لب هاشون رو از بین برد.

لیام دستشو بالا برد و روی فک زین گذاشت و بوسه رو عمیق تر کرد.

زین نوک زبونشو روی لب پایینی لیام کشید و بخاطر حس خوبش هومی کوچیکی گفت که بین بوسه خفه شد.

• HEART of DARKNESS • [Z.M]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon