32

920 212 406
                                    

سلام قشنگا:)
‌ته پارت میگم چرا زود اپ کردم.
بابت ترکوندن کامنتای پارت قبلی اینقدر ذوق دارم که میخوام تک تک شماهایی که کامنت میذارید و‌ووت میدید رو بگیرم فشار بدم تف مالی کنم😂❤

با این اهنگ گوش بدید پشیمون نمیشید🤗

Survivor ( instrumental) - 2WEI ♪


‌‌‌‌‌-----------♡---------

‌‌‌‌‌‌
صدای جیغ لاستیک های ماشین بلند شد و ماشین متوقف شد.

چند مرد و زن اطراف ساختمون بیمارستان که بعضا میدویدن تا از زیر بارون فرار کنن، توجهشون به ماشین مشکی رنگ پر سر و صدا جلب شد و با تعجب بهش نگاه کردن وقتی درش باز شد و مردی با عجله ازش بیرون پرید!

لیام بی توجه به نگاه های بقیه یا حتی قطرات درشت بارون که سر و صورتشو خیس میکرد به طرف ساختمون بیمارستان دوید و از پله های خیس و سُر شده جلوی ساختمون بالا رفت.

در دولنگه رو هول داد و وارد شد...

سرگیجه شدید و گیجی و منگی ای که داشت حالشو بدتر میکرد.

احساس میکرد همه چیز براش اسلوموشن شده و با همون حال مشغول راه رفتن توی راهروی بیمارستان شد و به اطراف نگاه میکرد تا نشونی ای از فرد آشنایی پیدا کنه.
صداهای اطراف براش گنگ بود و توی مغزش میپیچید.

پرستار با دیدن مردی که با پالتوی بلند خیس سردرگم و گیج راه میره و انگار توی این دنیا نیست به طرفش رفت.

"آقا؟ "

لیام برگشت و به زن سفید پوش خیره شد.
کسی نباید سرزنشش میکرد...
اون پسر ترسیده بود و حالا مغز ترسیدش داشت بدترین اتفاقات و سناریو های ممکن رو براش شبیه سازی میکرد!

" آقا میشنوید من چی میگم؟؟"

لیام به آرومی سرشو تکون داد و دهنشو باز کرد

"دنبال کسی ام... فکر کنم!"

فهمیدن شوکه بودن اون پسر اونقدری سخت نبود که پرستار متوجهش نشه، بازوی لیام رو گرفت و دنبال خودش کشید اما قبل از اینکه قدمی به جلو بردارن دستی روی شونه لیام نشست.

لیام سریع به پشتش نگاه کرد و دیدن چشمای سرخ شده لویی و چهره‌ی داغونش چیزی نبود که به بهتر حالش کمک کنه!

"همراه منه... بسپاریدش به من!"

پسر چشم آبی به پرستار متعجب گفت؛ دست لیامو گرفت و دنبال خودش کشید.

"بیا لی... بقیه اونطرفن."

لیام بالاخره به خودش اومد...
حالا میتونست بوی تند الکل و بیمارستان رو حس کنه و سلولای مغزش تازه داشتن به واقعیت برمیگشتن.

• HEART of DARKNESS • [Z.M]Where stories live. Discover now