25

1K 229 444
                                    

پارت ۲۵ برای شما در روزِ زیام*----*
۲۵ اپریل بر همه زیام چایلداری غیور و مقاوم در برابر دراما های رنگارنگ تهنیت و شادباش عرض میکنم😄❤😭.‌
(پخش آهنگ های اخشابی در پس زمینه‌ی عکس گل و باغ)

---------♡---------‌

اون روز یکی از معدود روزهایی بود که سکوت بر عمارت حکمفرما نبود...

هر روز صبح به طرز حوصله سر بری همه جا ساکت بود و فقط صدای کمی از سالن غذاخوری میومد اما امروز از صبح همهمه و صدا چیزی بود که آرامش ساختمون رو برهم میزد.

صدای جابجا شدن وسایل و خدمتکارهایی که به سرعت این طرف و اون طرف میرفتن بین صدای رعد و برق های بلند گم میشد...

بالاخره روز مسخره و رو مخ سر رسیده بود؛ مهمونی بزرگ پین ها!

زین دلش میخواست توی تراس بایسته و به آغوش لیام پناه ببره؛
دقیقه ها به صدای بارون شدید و رعد و‌برق گوش بده و وقتی سوز و باد بین موهاش میپیچید و پوستشو نوازش میکرد، خودشو بیشتر تو بغل لیامش جمع کنه...

اما کارهایی که امروز داشت مانع از به حقیقت پیوستن این بهشت شیرین میشد!

"نایل احمق! پسش بده!"

فریاد بلند و حرصی لیانا به صدای ازدحام بیرون اضافه و به همون سرعت میون همهمه ها بلعیده شد...

نایل بلند خندید و با سرعت بیشتری از پله ها به پایین دوید.

کارن با وحشت بخاطر جیغ دخترش، در اتاقش رو باز کرد و خودشو به وسط راهرو رسوند اما فهمید خطری وجود نداره وقتی دید دخترش با ظاهر آشفته و‌ موهای بهم ریخته داره دنبال نایل میدوعه تا وسیله ای که نایل از اتاق لی‌لی دزدیده بود و کارن حدس میزد از وسایل آرایش لیانا باشه رو پس بگیره!

نفس آسوده ای کشید و لبخندی زد. خوشحال بود که بچه هاش هنوز شادابی خودشون رو داشتن.

با خیال راحت دوباره به اتاقش برگشت تا کارهاش رو انجام بده.

چند اتاق اونطرف تر، لیام بین دریایی از کاغذ های جهنمیش نشسته بود و تند تند چیزهایی یادداشت میکرد و با هول کاغذهاش رو زیر و‌ رو میکرد

"زین عزیزم، الان دقیقا بیست و پنج دقیقس که دراز کشیدی و بی هدف زل زدی به سقف! دوست داری کمک من کنی؟"

زین به لحن حرصی و غرغروی دوست پسر اخمو و آشفتش خندید.

"اشتباه میکنی دیگه بیب! من الان دقیقا بیست و‌ پنج دقیقس که دراز کشیدم اما به سقف زل نزدم بلکه به تو‌ زل زدم!"

• HEART of DARKNESS • [Z.M]Where stories live. Discover now