39

972 217 636
                                    

های:>
پارت بعدی پارت آخره....

‌این پارت ادیت نشده و‌ احتمالا کلی کصدستی داره.
پ.ن: به دست مقدس زیام قسم، کاور تیر سه شعبه ایه وسط قلبم...🙂🙂

---------♡---------




ماشین رو کنار خیابون تقریبا خلوت پارک کرد و به ساختمون قدیمی اما زیبای خونشون خیره شد.
خونشون و خیابونا...
دلش برای همش تنگ شده بود.

از هیجان دیدن پدر و مادرش بعد از چند ماه، ضربان قلبش شدت گرفت.
به آسمون گرفته و خاکستری که خبر از برفی بودن امشب میداد خیره شد و نفس عمیقی کشید.

به طرف صندلی شاگرد برگشت و لبخندی زد.
قیافه لیام توی خواب اونم وقتی سرشو به شیشه چسبونده بود و موهاش روی پیشونیش ریخته بود اونقدر کیوت بود که زین بخواد تا صبح بشینه تماشا کنه اما میدونست مادرش منتظرشه.

"بلند شو خوابالو."

آروم گردن لیام رو نوازش کرد و لیام که خوابش بخاطر تکون های ماشین چندان هم سنگین نشده بود، آروم چشم هاشو باز کرد.

مثل نوزاد ها خمیازه ای کشید و با چشم های بسته و دهن نیمه باز، سست سرجاش نشست.

"کِی رسیدیم؟"

زین زیر لب فحشی داد و از شیشه ها بیرون رو نگاه کرد.
افراد زیادی توی اون خیابون تقریبا خلوت نبودن و این جای شکر داشت!

سریع خودشو جلو کشید و گاز محکمی از لب پایین لیام گرفت و بعد صاف سرجاش نشست.

لیام اخمی کرد و لب سوزناکشو ماساژ داد و با قیافه خوابالوش غر زد:

"چرا یک دفعه عین گرگ حمله میکنی گاز میگیری؟"

زین لبخندی زد و با انگشت اشاره ضربه آرومی روی نوک بینی لیام زد.

"نمیدونم... آدمای عادی یه شیرینی میبینن چیکارش میکنن؟ گاز میزنن میخورن دیگه!"

لیام چند ثانیه پوکر و با اخم به زین خیره شد و مغز خواب آلودش سعی در تحلیل حرف زین داشت.
بعد از چند ثانیه لبخند شیرینی زد و بدنشو کشید تا خستگیش بره.

"و اینکه تازه رسیدیم... جنابعالی هم که نیم ساعت رانندگی کردی بعد گرفتی خوابیدی!"

"غر نزن زی... خوابم میومد خب!"

زین لبخند زد و همونجور که در ماشین رو باز میکرد با سر به خونه‌ی آجری و بامزه ای اشاره کرد‌

• HEART of DARKNESS • [Z.M]Where stories live. Discover now