16

926 242 234
                                    

سلام بر خوانندگان عزیزم*-*
این پارت کمی دیر شد ولی هرچی جون داشتم سرش خرج کردم که تا حد ممکن طولانی شه جبران دیرکرد😅❤

♪ Star Sky - Two steps from hell ♪



---------♡---------




آخرین تیکه از لباسش رو‌ توی ساک بزرگش که روی تخت بود انداخت و متفکرانه بهش زل زد.

دیگه چی باید برمیداشت؟

با یادآوری مسواکش بشکنی زد و سریع به طرف دسشویی رفت تا برش داره...

نگاهی به ساعت بزرگ اتاق کرد و محکم روی پیشونیش کوبید. دیرش شده بود و هنوز مستاصل وسط اتاق ایستاده بود.

تقصیر خودش بود دیگه... دیشب میخواست وسایلشو جمع کنه اما تنبلی کرد و گفت حالا کو تا صبح؟ بفرما! الان دیرش شده بود...

زیپ ساک رو بست و برش داشت و سریع از اتاق بیرون رفت. جلوی در عمارت لویی و لیانا و نایل ایستاده بودن .

زین لویی و نایل رو دوستانه بغل کرد و وقتی نزدیک لیانا شد لی‌لی سریع خودشو توی بغلش پرت کرد.

زین بلند خندید و دستشو دور کمر لیانا حلقه کرد.

''لی‌لی باور کن فقط پنج روز نیستم!''

''خفه شو و زود برگرد.''

از بغل زین بیرون اومد و عین یه دختر خوب و مودب صاف ایستاد.

هری به سرعت از اشپزخونه خارج شد درحالی که یه پاکت دستش بود.

پاکت رو سمت زین گرفت.

''چند تا ساندویچ اماده کردم و از اونجایی که میدونم دیرت شده و صبحانه نخوردی اینارو بخور تا نمیری توی راه!''

زین لبخند بزرگی به هری و مهربونیش زد و پاکت رو توی ساکش جا داد.

''باور کنید فقط چند روز نیستم...''

نایل چشم هاش رو چرخوند و دستشو توی هوا پرت کرد.

''میدونیم و بهتره عجله کنی وگرنه جا میمونی و دست از پا درازتر برمیگردی.''

زین با خنده خداحافظی کرد و از عمارت خارج شد.

لیام که نزدیک ماشین ایستاده بود با دیدن زین لبخندی زد و ساکشو از دستش گرفت تا توی ماشین بذاره.

''لیام من که گفتم خودم میرم ''

''منم گفتم میرسونمت.''

• HEART of DARKNESS • [Z.M]Where stories live. Discover now