9

980 242 395
                                    

سلام🙂
خوبید فرزندان این آب و خاک؟:>

Lynn's theme - Olafur Arnalds



---------♡---------



روی تخت دراز کشیده بود و به سقف خیره شده بود.

نمیدونست چند دقیقس توی این حالته فقط میدونست دلش میخواد تا ابد همینجوری بمونه.

احساس میکرد خستس، اما از چی؟ نمیدونست!
احساس میکرد ناراحته، اما از چی؟ نمیدونست!
احساس میکرد یه چیزیش گم شده. چه چیزیش؟ حتی اینم نمیدونست!

پنجره رو باز گذاشته بود و پرده بین باد میرقصید. حتی هوای سرد اتاق هم نمیتونست اونو از دنیای خودش بکشه بیرون...

صدای گوش نواز پیانو به گوشش رسید و ناخوداگاه باعث شد چشماشو ببنده و بهش گوش بده.

قطعه ای که درحال نواخته شدن بود ترکیبی از غم و تنهایی بود.

حداقل برای زین اینجوری بود...

چشماشو باز کرد و ازجاش بلند شد و به سمت پنجره رفت.

باد خنک به گونه های گرمش خورد . بوی خیسی درخت های باغ ، صدای پیانویی که شنیده میشد ، نوازش سرد دست باد روی صورتش، همه باعث میشدن لبخند کوچیکی بزنه.

از اتاقش بیرون رفت و پاهاش ناخود آگاه به سمت منبع صدا که قطعا اتاق لیام بود کشیده شد.

طی این مدتی که اینجا بود اولین باری بود که صدای پیانوی مشکی رنگ و زیبای گوشه اتاق لیام رو میشنید...

اروم کنار دیوار نشست. سرشو به دیوار تکیه داد و پاهاشو جمع کرد. نمیدونست چرا اما فقط میفهمید اون موسیقی ارامش زیادی به بند بند بدنش تزریق کرده...

زین کسی بود که بشدت قدر هنر، مخصوصا موسیقی رو میدونست و حالا بیشتر از قبل مطمئن میشد که موسیقی، روح آدم رو سرزنده میکنه.

درست مثل گل درحال خشک شدنی که بهش آب میرسه و زندگی رو بین رگ های خشک شدش جاری میکنه...

چند دقیقه بعد بلند شد. در اتاق نیمه باز بود و زین بدون در زدن آروم وارد شد.

کی میدونست، شاید نمیخواست با کوچکترین صدایی ، اون آوای روح بخش قطع شه...

اما لیام میدونست کسی وارد اتاقش شده. درسته پشتش به در بود و با چشمای بسته انگشت های ماهرش روی پیانو میرقصید، اما عطر زین رو حس میکرد که نزدیک بهش ایستاده...

لبخندی زد و به نواختن ادامه داد. اون قطعه براش مثل پرواز روحش بود...

با پایان یافتن حرکت انگشتاش آروم چشماشو باز کرد و به زین که کنار پیانو ایستاده بود نگاه کرد.

• HEART of DARKNESS • [Z.M]Where stories live. Discover now