29

1K 218 395
                                    

‌ سلام:))
لطفا فلاپ نکنید❤
(نکته: اگر کسی با پارت گذاشتن امروز بخاطر مناسبت مذهبیش مشکل داره فقط کافیه به سادگی از کنار این پارت رد شه و نخونتش!♡)

‌‌‌‌---------♡---------

شش نفر در سکوت بهم خیره شده بودن

در واقع اون چهار نفر دیگه به لیام و زین خیره شده بودن جوری که انگار موجودات ناشناخته و عجیب الخلقه ای دیدن و باعث میشدن هردو پسر با خجالت به در و دیوار نگاه کنن تا از زیر نگاه های جستجوگر بقیه فرار کنن!

"فکر کنم باید دنبال کت شلوار مناسب برای مراسم خاکسپاریت باشم پسر!"

نایل با نگاه محتاط که به پله ها و مسیر رفتن کارن خیره شد بود گفت و بقیه حرفشو تایید کردن.

زین با سردرگمی اخمی کرد.

"برای چی؟"

"واضحه! مگه ندیدی مادر چجوری صداش زد! قطعا الان میخواد سر از تن لیام جدا کنه که البته دلیلشو نمیدونم!"

لیانا با بی‌خیالی گفت و لویی سرش رو تکون داد.

لیام خودش به اندازه کافی استرس داشت و حالا نگاه ترسیدشو بین بقیه که خودشون میبریدن و میدوختن و تن لیام میکردن گردوند.

جمله بعدی که از دهن لویی خارج شد، لیام و زین رو به پنیک کردن یه قدم نزدیک تر کرد.

"شاید وول خوردنت رو صندلی و درد کون بفاک رفتتو دیده و مشکوک شده!"

هری چشم غره ای به لویی رفت و لویی با قیافه حق به جانبی شونه هاشو بالا انداخت.

لیانا با یادآوری موضوعی که لویی همین الان بهش اشاره کرده بود و کم کم داشت فراموشش میکرد، به سرعت از جاش پرید و سراسیمه به طرف مبل زین و لیام دوید.

زین بخاطر حرکت غیرقابل پیشبینی اون دختر، ترسیده خودشو به لیام نزدیک تر کرد و چشماش گرد شد.

"چته دختر؟ "

لیانا با چشم های قلب شده یقه لیام رو گرفت و با شدت به جلو کشیدش که البته باعث شد درد لیام بیشتر شه و آخ کوچیکی بگه منتها قیافه لیانا اصلا شبیه کسایی نبود که این قضیه براش مهم باشه!

با هیجان یقه لباس برادرشو پایین تر کشید و به کبودی های زیاد و تیره رنگ گردنش خیره شد.
البته که اون دختر خجالت و این چیزا سرش نمیشد و حالا اسباب بازی جدید برای سرگرمی پیدا کرده بود!

"وای خدایا دارم از شدت ذوق تشنج میکنم! زین لعنتی تو خیلی وحشی ای؛ کسی قبلا اینو بهت گفته بود؟"

لیانا با ذوق و جیغ جیغ به لاوبایت ها نگاه کرد و پس گردنی محکمی حواله زین بیچاره کرد و دادشو دراورد.

لویی سریع ازجاش بلند شد تا خودشو به معرکه برسونه و از قضیه عقب نمونه!
خودشو به اونا رسوند و با هیجان لی‌لی رو هول داد و پرتش کرد‌ اونور.

• HEART of DARKNESS • [Z.M]Where stories live. Discover now