30

1K 214 440
                                    

سلام.
خب خب خب رسیدیم به مهمترین جاهای داستان.
دو نکته رو در نظر داشته باشید:
۱- حتما به ساعت هایی‌ که نوشتم دقت کنید.
۲- برای این پارت و پارت بعدش به علت زیاد بودن دیالوگا و احتمال قاطی کردنشون، اول اسم هرکس رو سر دیالوگا نوشتم.

و اینکه این اهنگ رو گوش بدید لطفا.
شدیدا توصیه میکنم با این اهنگ گوش بدید! اگر طبق زمان بندی من بخونید همراه با اهنگ، فضاسازی بهتری رخ میده.
لذت ببرید❤
Coward - Hans Zimmer

---------♡---------
‌‌

پنجشنبه، ساعت ۱۰:۵۷ صبح

لیام پرده اتاق رو انداخت و از پنجره فاصله گرفت.

آسمون خاکستری و گرفته بود و هرلحظه ممکن بود صدای گریه بلند و زجه هاش بلند شه و با اشکاش سطح شهر رو خیس کنه...

کلافه پوف آرومی کشید و محض اطمینان چترشو برداشت.
نمیدونست تا وقتی برمیگرده بارون میگیره یا نه پس ریسک نکرد

با این ابرهای تیره و بزرگی که لیام توی آسمون میدید، شرط میبست اگر بارون بیاد دست کمی از سیل نخواهد داشت!

ز: من شپرد رو میکشم بعدم جنازشو آتیش میزنم و با آتیشش یه سیب زمینی کبابی محشر درست میکنم!

لیام به نق زدن های پایان ناپذیر زین خندید و جلو آیینه ایستاد تا یقشو درست کنه.

ل: عزیزم دیروز کل مدت بعد از حرفای مادرم توی بغل هم نشسته بودیم و همه‌ی طول روز داشتیم استراحت میکردیم.... پس برای چی ناراحتی؟

زین عین پسربچه های تخس و هفت ساله که برنامه اردو رفتنشون دقیقه آخر کنسل شده بود، دست به سینه و با اخم روی تخت نشست و دسته مویی که جلوی چشماش اومده بود رو با حرص کنار زد.

ز: چون شاید توی این هوای دلپذیر زمستونی با دوست پسرم روی تخت لم داده بودم و از گرمای شومینه لذت میبردم اما شپرد مسخره تصمیم گرفت دقیقا الان زنگ بزنه و بگه بری اداره تا ازت سوال بپرسه!

پسر اخمالو از جاش بلند شد و خودشو به لیام که با لبخند پر از عشقی مشغول تماشا کردنش از توی آینه بود رسوند و سر یقه‌ی پالتوشو درست کرد.

ز: توی تخت نشسته بودیم چون تو حس خوبی نداشتی و من فقط میخواستم حالتو بهتر کنم...

لیام چند ثانیه با چهره عادی به زین غرغرو که امروز رو دنده نق زدن افتاده بود خیره شد بعد با هیجان زیاد از جاش پرید و شروع به حرف زدن کرد.

• HEART of DARKNESS • [Z.M]Where stories live. Discover now