20

933 227 329
                                    


‌‌Cold - Jorge Mendez


---------♡---------



کارن شونه رو برداشت و به موهای مرطوبش کشید. به انعکاس چهرش توی آیینه نگاه کرد.
فروغ چشماش کمتر شده بود، خیلی کمتر...
نشاط جوونیش دیگه توی صورتش نبود...
در ازاش سایه غم کهنه ای که چند سالی بود مهمون چهرش بود، توی ذوق میزد.

از کِی اینقدر بی روح شده بود؟
از روزی که از عشق دور شد؟
با از روزی که سیلی خیانت توی گوشش نواخته شد؟

اشک هاش که حالا مثل سد شیشه ای توی چشماش حلقه زده بودن و دیدش رو تار میکردن رو کنار زد اما سر و صدایی که از راهرو میومد توجهشو جلب کرد.

صدا نزدیک تر شد و به پشت در اتاقش رسید.

"من آرومم زین. خیلی خیلی آروم. فقط نیاز دارم باهاش حرف بزنم قبل اینکه از حرص بترکم!"

"لی صبر کن تو الان عصبا-"

حرفش نصفه موند وقتی مشت های محکم لیام روی در اتاق کارن فرود اومدن.

کارن از جاش پرید و شونه رو روی میزش رها کرد.

سراسیمه خودشو به در اتاق که زیر مشت های محکم لیام درحال شکستن بود رسوند.

در رو باز کرد اما چیزی که دید، موجی از وحشت و نگرانی رو به وجودش تزریق کرد.

پسرش که با چهره آشوب و سرخ شده پشت در ایستاده بود و زینی که بازوی لیام رو گرفته بود و تلاش میکرد از اتاق دورش کنه!

"چیه؟ چیشده؟"

لیام با دیدن ترس مادرش، بیشتر احساس گناه کرد...

"باید حرف بزنیم. الان!"

لحن لیام محکم بود و تلخ...
تلخیش بخاطر کارن نبود، برای کور بودن خودش بود. اما قلب کارن رو به درد میاورد.
اون زن هنوز خبر نداشت که پسرش همه چی رو میدونه...

کارن با تردید تند تند سرشو تکون داد و راه رو برای ورود پسرش باز کرد.
زین اروم دستاشو از دور بازوی لیام جدا کرد.

لیام به سرعت وارد اتاق شد و زین قدمی به عقب برداشت.

در اتاق توسط کارن بسته شد و زینی که کنار دیوار نشست و منتظر شد...

لیام توی اتاق رژه میرفت و زیرلب با خودش حرف میزد. کارن مستاصل کنار در ایستاده بود و نمیدونست چیکار کنه...

اون ورژن عصبانی لیام اونقدری ترسونده بودتش که نخواد حرفی بزنه و بمب ساعتیِ متحرکی به اسم لیام رو با حرف اشتباهی منفجر کنه!

با شک روی تخت نشست و با انگشت هاش بازی کرد.

"تو میدونستی مادر، مگه نه؟ تمام این سالها میدونستی و چیزی نگفتی؟"

• HEART of DARKNESS • [Z.M]Where stories live. Discover now