part 31

124 8 3
                                    

Zanna Hot day 🔥

اون ریچارد احمق گفت به نفعمونه ولی هر دفعه این حرف رو میزنه.
آره واقعا به نفعم بود که اینهمه سال جوونیم رو تلف کردم در حالی که خیلی از سلبای همسنم با عشقای واقعیشون حال می کردن و شاد بودن و من فقط در حال عکس الکی و لبخند مصنوعی ... البته فقط من نبودم. خیلیای دیگه که فقط طمع پول داشتن ولی وقتی گیر بیوفتی دراومدن ازش خیلی سخته.
بادیگاردام اومدن تا ببرنم خونه ولی بهتر بود یه کم پیاده می رفتم و هوا میخوردم.
ای کاش الان آنا اینجا بود. اون تنها کسیه که همیشه بهم روحیه میده و باعث میشه به همه چیز امیدوار باشم. از روزی که پیداش کردم و می بینمش از استرسم داره کم میشه...انگار یه فرشته نجات وارد زندگیم شده! یه قهرمان!
اون بهم گفته بود که چه قدر افسردس و حتی هنوز کل‌داستانشو نمی‌دونم ولی اون زیاد بروز نمی‌ده و روحیه شاد و بچگونه ای داره و این همیشه منو خوشحال میکنه.
من محاله بذارم دستای کثیف منجیرای مودست و زیردستاشون بهش برسن.
اون نباید جوونیش خراب بشه
اگه گیرشون بیوفته دیگه تمومه.
اون باید زندگی کنه. یه جورایی دلم براش میسوزه هرچند میدونم متنفره کسی بهش ترحم کنه

د.ا.د آنا
کلاس بعدی رو حذف کردم و گفتم که یه روز جبرانی میرم. محاله با این اعصاب خورد چیزی بفهمم. واقعا احتیاج داشتم که برم خونه.
اریک روانی عوضی. اون یه نارسیسمه.
لعنت به این بچه پولدارایی که تو ناز و نعمت بزرگ شدن و نمیتونن خودشون از پس خودشون بر بیان
و بزرگترین دغدغه زندگیشون فقط اینه: لباس مارکشون داره دموده میشه, امروز پول "تو جیبی"شون کمتر از هزاردلار بوده یا گوشیشون رو یه هفتس عوض نکردن!
اه برم سرمو بزنم تو دیوار. اینا دیگه کین؟ البته میدونم بعضیاشون هم میتونن خوب باشن.
بدون اینکه به چیزی فکر کنم سوار ماشین شدم و رفتم سمت خونه. البته که تنها چیزی که حالمو میاره سر جاش آهنگای لینکین پارک عزیزمه.
آهنگ Numb رو گذاشتم و صداشو تا ته بلند کردم.
نفس عمیق کشیدم و تمام اتفاقای امروز رو سعی کردم فراموش کنم.
کینگ عزیزم. چستر...تو همیشه تو قلب همه ی ما هستی و فراموش نشدنی هستی...تو هنوز زنده ای و من اینو حس‌ میکنم. تو یه اسطوره ای و اسطوره ها نمی‌میرند
اشک گوشه چشممو پاک کردم. رسیدم خونه و ماشینو پارک کردم و رفتم داخل.
لباسای کالجمو در آوردم. تو این شرایط ترجیح میدم با لباس زیر بگردم.
واو...چه قد خوبه آدم خونه شخصی داشته باشه نه؟
کولرو روشن کردم و دراز کشیدم روی مبل. باید برای چند دقیقه فکرمو ریلکس کنم.
بالشت کوچولوهایی که از لیون آورده بودم و با استوخدوس و بابونه پر شده بودن گذاشتم روی چشمام.
تمرکز گرفتم و به هیچ چیزی فکر نکردم.
سیاهی با نقطه های ریز آبی و هیچ هیچ هیچ...سکوت مطلق...این حس رو دوست دارم...خیلی دوستش دارم حتی اگه مرگ موقت باشه... آرامش و سکوت...
چی‌میتونه بهتر از این باشه؟

ناگهان صدای زنگ تلفن نه تنها منو از اون حالت در آورد بلکه ۲متر پروندم هوا و بالشتکا از رو چشمم افتادن.
اه کیه این وقت ظهر آخه؟
نکنه اون استاد فضول که باهام سر لج افتاده باشه؟
دستمو با بی حوصلگی دراز کردم و گوشیمو برداشتم.
با دیدن اسم زین که سیو شده بود love تمام حس‌ عنقی که پیدا کرده بودم از بین رفت و به جاش کلی شور و اشتیاق تو وجودم پرسه زد ‌
تا قطع نشده بود صدامو صاف کردم و جواب دادم
"سلام زین!" با هیجان گفتم
"سلام آنا چطوری؟"
"خوبم عزیزم...تو خوبی؟" موهامو گرفتم تو دستم و پیچش دادم.
"آره. ینی بد نیستم"
صداش حس خوبی نداشت. انگار گرفته و خسته بود.‌این داشت منو به شدت نگران میکرد. ینی چی شده بود؟
"مطمئنی که خوبی؟" ازش پرسیدم
"آره لاو چیزیم نیست یه کم خستم"
با همون حالت گفت. ولی من مطمئن بودم که دروغ میگه و یه چیزیش شده‌. نباید بذارم عشقم احساس ناراحتی کنه‌. حالا وقت اینه که بهش ثابت کنم کی از همه عاشق تره.
"کجایی؟؟"
"بیرون"
"اممم‌‌‌ بیبی پشت کوه هم بیرون محسوب میشه میدونستی؟"اینو گفتم و اون آروم خندید.
"خب. من تو وست هالیوود خیابون سانتا مونیکا ام. پلاک 419 آدرس دقیقی بود؟"
اینو گفت و من یه لحظه خشک شدم این آدرس شرکت مودست نبود؟
فاک...خود لعنتیشه!
پس بگو چرا زین اینقدر ناراحت و گرفته بود. وای بمیرم براش. نمیتونم صبر کنم تا روزی که انتقامش رو از اون کثافتا بگیرم. قول میدم که نذارم حقش رو پایمال کنن.
دندونامو رو هم فشار دادم.
"آنا؟ اونجایی؟" به خودم اومدم و سعی کردم عادی باشم.
"آره آره. ببین همونجا بمون دارم میام دنبالت"
"چی؟ آنا نیازی نیست من که بهت گفتم حالم خوبه" اینو گفت و من یه کم تند شدم
"نمیشه دیگه! اصلا خوب باشی یا بد. دلم برا عشقم تنگ شده و می‌خوام عشقمو ببینم مشکلیه؟ مگه عشق من تو نیستی؟" اینو گفتم و اون باز به شیرینی خندید. کل‌ دنیامو میدم تا فقط اون یه لحظه بخنده!
"باشه عزیزم. منتظرم تا بیای. دوستت دارم بای"
"بای"

Legends Never Die (persian translation)Where stories live. Discover now