Part 17

210 14 0
                                    


روز کنسرت فرا رسید

باید بگم نقشه هوشمندانه ی زین جواب داد. هزار و سیصد تا از بلیطا فروش رفتن! و میدان شلوغ شده بود البته نصفشون به عشق این که زین رو اونجا ببینن اومدن. صد هزار دلار فروش رفه بود و باید 5 قسمت میشد البته بیشترش جبران پولیه که بابت کرایه میدان دادیم.
از همه بیشتر اعصابم به هم ریخته بود ، همیشه وقتی اعصابم خورد میشد سبک متال کار می کردم و این خیلی کمک می کرد یه حس ناامیدی بهم می گفت زین امشب نمیاد خودم حدس می زدم فقط برای خوشحالی ما دروغ می گفت اون همیشه تو زندگیش کاری به جز دروغ گفتن نکرده بایدم عادت کرده باشه.

صدای ازدحام جمعیت میومد. و ما هنوز پشت پرده بودیم.
کارامونو داشتیم تموم میکردیم که زود بریم رو صحنه. رُکسی تز داده بود که اکستنشن صورتی بزاریم پسرا هم مجبور شدن یه تیکه از موهاشونو با رنگ موقت اسپری صورتی کنن تا تم درست بشه.

"تمومید؟ باید بریم!" صدای جیمز بود که به هممون اعلام کرد.
پشت سرمو نگاه کردم. رفتم جلو و بدون مقدمه پرسیدم :
"زین نیومد؟"

"نه هنوز...ولی میادش نترس" برنارد گفت و من فقط سرمو تکون دادم امیدوارم اینطور باشه اون بهم قول داد که میاد راستش اصلا پرتوقع نیستم.

همین که می بینمش خودش بهترین اتفاقیه که تو تمام عمرم واسم رخ داده ولی وقتی گفته حتما میاد نباید بزنه زیرش.
آه کشیدم و به کفشای پر از میخم خیره شدم.

"هاها من که میدونم سر کاری آخه زین تو اونقدر آزاده که هر جا خواست بره؟ اسکولمون کرده"
جیمز دوباره شروع کرد به مسخره بازی.

"جیمی لطفا خفه شو اون به من قول داده دیدی که اون شبی که بهش گفتم بیاد خونم و در مورد اجرا نظر بده مثل بنز اومد پس اون دهن گشادتو ببند همینجوری اعصاب ندارم با همین کفشا میکوبونم تو صورتت آبکش بشی!"
با بی حوصلگی گفتم

صدای رُکسی که داخل ون داشت لباس عوض می کرد بلند شد و اومد بیرون
"چتونه باز؟ جیم باز دوباره تو کرم ریختی؟"

جیمی مرموزانه خندید و گفت "آخه این آنا رو باید یه جوری اذیتش کرد.خیلی کیف داره"

چشامو چرخوندم و برگشتم سمت رکسی.

"فکر کنم باید بریم " الکس گفت و بهمون اشاره زد که بریم بالا. همه از نردبون رفتیم رو صحنه دکور و تممون به رنگ مشکی و صورتی جیغ بود.
الکس و برناردم رفتن سراغ دستگاه و کیبوردا. پرده ها رفتن کنار و هم زمان مردم صوت و جیغ و دست زدن. بیشتریا تینیج و پانک بودن که معلوم بود حتی مارو نمیشناسن فقط برا تفریح اومده بودن بقیه هم برای دیدن زین. مطمئنا اگه نیاد قبل از اینکه از حرص بمیرم طرفداراش میکشنمون!

موزیک رو شروع کردن و ما هم شروع کردیم به زدن و خوندن. همه حرصمو خالی می کردم تو میکروفون و گیتار برقی بیچاره و اون پایین هم مردم باهامون می خوندن و می رقصیدن
یه لحظه خودمو تصور کردم که یه عالمه فن واقعی دارم، از جاهای مختلف که از ته طرفدار باشن نه این که واسه وقت گذرونی بیان برن

Legends Never Die (persian translation)Where stories live. Discover now